پرسش :
منظور از فطرت انسان چيست؟
پاسخ :
تعريف واژة فطرت :
كلمة فطرت از جمله مفاهيمي است كه براي اولين بار قرآن آن را در مورد انسان به كار برده است. فطرت از ريشة «فَطَرَ» در لغت هم به معناي شكافتن است،[1] و هم به معناي خلق و ايجاد و ابداع است.[2] يعني اختراع و آفرينشي كه بدون سابقه و بدون الگوگيري از ديگري است. و از آن جا كه لغت فطرت در قرآن در مورد انسان و رابطة او با دين آمده است: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً التي فطَر الناس عليها لا تبديلِ لخلق الله»[3]؛ توجه خود را به سوي دين بدار، سرشت خدايي كه خدا همة انسانها را بر آن سرشته است و هيچ تغييري در اين آفرينش خدا نيست.
در بيان اين حقيقت است كه انسان به گونهاي خاص آفريده شده است و خلقتش ابداعي و اختراعي است و داراي ويژگيهاي خاص در اصل خلقت است. مثلاً به نوعي از جيليّت و سرشت و طبيعت آفريده شده است كه براي پذيرش دين آمادگي دارد و اگر به حال خود و به حال طبيعي رها شود، همان راه را انتخاب ميكند، مگر آن كه عوامل خارجي و قسري او را از راهش منحرف كند.[4]
بنابراين فطرت به معناي سرشت خاص و آفرينش ويژة انسان است و امور فطري، يعني آن چه كه نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترك بين همة انسانها باشد.[5]
معناي اصطلاحي فطرت
حكماء و علماء و مفسرين معاني مختلفي براي فطرت گفتهاند، امّا شايد بهترين و جامعترين تعاريف اين باشد كه «فطرت عبارت است از نوعي هدايت تكويني انسان در دو حوزةشناخت و احساس».[6]
توضيح اين كه خداوند متعال نوع خلقت و سرشت آدمي را به گونهاي آفريده كه نسبت به برخي امور ادراك و بينش و آگاهي خاصي كه غيراكتسابي است و سپس به آنها ميل و گرايش ويژهاي در خود احساس ميكند.
مثلاً طبق آية شريفة «فطرتَ الله التي فطَر الناس عليها...» و برخي روايات شريفه به صراحت از وجود نوعي فطرت الهي در انسان خبر ميدهد، يعني انسان با نوعي از جبلّت و سرشت و طبيعت آفريده شده كه براي پذيرش دين آمادگي داردو انبياء در دعوت انسانها به توحيد و پرستش خداوند با موجوداتي بيتفاوت رو به رو نبودهاند؛ بلكه در ذات و سرشت همة انسانها، يك نوع شناخت و بينش نسبت به خدا و پرستش آن و توحيد بوده كه يك تمايل و كشش خاص قلبي را به سوي خدا و توحيد و دين به همراه داشته است. امام صادق ـ عليه السّلام ـ در توضيح اين جمله پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه فرمود: «كلُّ مولودٍ يولدُ علي الفطرة»؛[7] هر نوزادي بر فطرت توحيد زاده ميشود. فرمود: مقصود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آن است كه هر نوزادي با اين فطرت و آگاهي كه خداوند خالق و آفريننده اوست متولد ميشود.
فطرت، طبيعت، غريزه
يكي از مطالب مهمي كه در مباحث مربوط به فطرت مطرح ميشود اين است كه فطرت كه سرشتي ويژه و آفرينشي خاص ميباشد اكثراً يا هميشه براي انسان استعمال ميشود و اين غير از «طبيعت» و يا «طبع» است كه در همة موجودهاي جامد يا نامي و يا بدون روح حيواني يافت ميشود.
مثلاً گفته ميشود كه طبيعت آب و يا فلان ميوه چنين است و چنان البته طبيعت در غير بيجان يعني در جاندارها مثل گياهان و حيوانات و انسان هم به كار ميرود، ولي در آن جنبههايي است كه با بيجانها مشتركند.
همچنين فطرت غير از غريزه است چون كه غريزه در حيوان است و در انسان در بعد حيوانيش موجود است، لذا واژة غريزه كمتر براي انسان به كار ميرود.[8] مثل غريزة گرسنگي يا غريزه جنسي.
ويژگيهاي فطرت
فطرت داراي خصوصياتي است كه عبارتند از: 1. معرفت و آگاهي و بينش فطري و نيز گرايش عملي انسان، تحميلي و تحصيلي و اكتسابي نيست، بلكه در نهاد او تعبيه شده و به علم حضوري و شهودي معلوم است.
2. با فشار و تحميل نميتوان آن را زايل كرد، لذا تغييرپذير و تبديل پذير و زوال پذير نيست «لا تبديل لخلق الله» و به عبارت ديگر:ثابت و پايدار است گر چه ممكن است تضعيف و كمرنگ شوند يعني انسان از آغاز تولد با فطرت الهي زاده ميشود و با همان فطرت از دنيا ميرود.
3. فراگير و عمومي و همگاني است، كافر، مسلمان و مؤمن و فاسق و جاهل و... همه داراي فطرت الهياند. چون حقيقت هرانساني با اين واقعيت سرشته است.
4. چون بينش و گرايش انسان متوجه هستي محض و كمال مطلق است، از ارزش حقيقي و عقلاني و نعي قداست برخوردار است و ملاك تعالي اوست و از اين رهگذر، تفاوت بين انسان و ساير جانداران باز شناخته ميشود.[9]
برخي از مصاديق فطرت
چنان كه قبلا اشاره شد فطرت الهي انسان داراي دو قلمرو است يكي در ناحية شناختها و بينشها به يك سلسله امور توجه دارد و ديگري فطريات در ناحيه گرايشها و كششها.
فطريات بينشي مانند: 1. فطرت خداجوئي و خداشناسي.
فطرت خداپرستي؛ البته به اعتبار ديگر اينها جزء فطريات گرايشي هم هستند، امّا از آن جا كه گرايش انسان به خدا و پرستش و خضوع و خشوع در برابر وجودي برتر و خالقي قادر و متعال، زماني حاصل ميشود كه انسان نوعي شناخت و ادراك نسبت به آن موجود داشته باشد ميتوان آنها را جزء فطريات بينشي هم بشمار آورد.
فطريات گرايشي عبارتند از:
1. فطرت حقيقت جويي؛
2. گرايش به خير فضايل انساني و كارهاي خير، مانند نيكي و احسان و خير رساندن به ديگران، راستگويي و... ؛
3. فطرت كمال طلبي و گرايش كمال مطلق، يا ذات واحدي كه مبدأ همه موجودات و منبع همه كمالات است.
4. گرايش به جمال و زيبايي، در هر شكل و به هر صورتي كه باشد مانند زيبائي گل و چمن و كوهسار و هنر و زيباييهاي معنوي و اخلاقي.
5. گرايش به خلاقيت و ابداع و نوآوري وابتكار.
اثبات خداجويي و خداشناسي فطري در انسان
متكلمين و حكماء و كارشناسان علوم انساني (اعم از اسلامي و غير اسلامي)[10] براي اثبات وجود خدا يكي از براهين مهم و راهگشايي كه در اين زمينه ارائه دادهاند همين برهان فطرت است. كه طريق تبيين آن مختلف است كه ما به دو طريق به طور اختصار اشاره ميكنيم:
طريق اول: بينش شهودي و گرايش حضوري نيست به هستي محض و كمال نامحدود، در وجود و سرشت همة انسانها تعبيه شده و تمامي افراد بشر يك نوع شناخت و گرايش و تمايلي به وجود و كمالي برتر دارند تا خود را به آن مقام نزديك كنند و تا هم منافع و نيازهاي دروني و بيروني خود را مرتفع كنند و هم از ضرر و زيانهاي مهم، خود را برهانند، لذا در برابر چنين كمالي نامحدود و مدبّري حكيم، كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه دارند. پس وقتي چنين شناخت و گرايشي در وجود تمامي انسانها باشد حتماً مستلزم آن است كه اين كمال مطلق و نامحدود وجود داشته باشد كه او همان خداوند است و الا تمامي اين بينشها و تمايلات لغو و عبث خواهد بود.
به طور خلاصه چنين ميتوان گفت: 1. انسان فطرتاً كمال جو و كمال خواه است.
2. شواهد مربوط به زندگي خود انسان و ديگران گوياي اين حقيقت است كه كمالهاي محدود انسانها را ارضاء نميكند، پس فطرت انسان خواهان كمال لايتناهي است.
3. وجود چنين احساس و شناخت و عشق و گرايشي در انسان به كمال برتر و نامحدود مسلتزم وجود كمال مطلق است پس كمال مطلق وجود دارد و او همان خداوند است.[11]
طريق دوم. اين روش كه برگرفته از طريق قرآن و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ است چنين تبيين ميشود براي افراد بشر پيش ميآيد كه در مواجهه با برخي بليّات و مصائب و سختيها كه ديگر هيچ اميدي به اسباب وسائل مادي و انساني ندارند، براي نجات خود از مهلكه يك بارقة اميدي در دلشان روشن ميشود و ناخودآگاه به وجود قدرتي مافوق و برتر درخود كه آنها را دستگير ميكند پي ميبرند، اين آگاهي و كشش حضوري و شهودي به چنين وجودي نجات دهند. بهترين دليل بر اثبات وجود خداوند متعال است.
در قرآن كريم در چندين آيه به اين مسئله اشاره شده است، از جمله آيه شريفه: «فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين...»[12] هنگامي كه در كشتي سوار ميشوند، خدا را با اخلاص ميخوانند، ولي آن گاه كه (خدا) آنها را به خشكي رساند و نجات داد به پروردگار خود شرك ميورزند.
در حديث معروفي آمده است: «شخصي به حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ عرض كرد: مرا به خدا راهنمايي كن. فرمود: هيچ سوار كشتي شدهاي؟ گفت: آري. فرمود: هيچ اتفاقي افتاده است كه كشتي تو بشكند و به حالت اضطراب افتاده باشي و چارهاي براي نجات نيابي؟ گفت: آري. فرمود: آيا دل تو تعلق گرفت به اين كه موجودي هست كه قادر به خلاصي تو باشد؟ گفت: آري. فرمود: آن موجود همان خداوند قادر متعال...»[13]
سخن آخر اين كه: مظاهر حيات مادي و مشاهدة اسباب و مسببات در زندگي توأم با هوي و هوسهاي شيطاني، تار نسيان بر فطرت خداشناسي و خداجويي انسان تنيده و تبلور و جلاي آن را كمتر ميسازد و آن را دچار ضمول و ركود ميكند و لازمة فطري بودن امري، اين نيست كه در همة افراد به طور مداوم و بيوقفه ظهور و بروز كند. ولي آن گاه كه احساس كرد خطر نابودي او را تهديد ميكند و دست او از اسباب ظاهري و مادي كوتاه است از فطرت گردزدايي شده و زنگ الحاد زدوده ميشود، صفاي ضمير پديدار ميگردد و آشكارا خدا را به ديدة دل ميبيند.
منابعي جهت مطالعه بيشتر:
1. جوادي آملي، عبدالله، ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، تهران، الزهرا، 1363.
2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 5، مقاله فطرت، تهران: صدرا، 1371.
3. مصباح، محمد تقي، خودشناسي براي خودسازي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1378.
4. شيرواني، علي، سرشت انسان، پژوهشي در خداشناسي فطري، قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . زبيدي، محمد مرتضي، تاج العروس، ج 13، ص 325.
[2] . مفردات راغب، ص 396.
[3] . روم، 30.
[4] . ر.ك: مطهري، مرتضي، فطرت، ص 19 ـ 21، انتشارات صدرا، چ چهاردهم، ارديبهشت 82.
[5] . جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 24، نشر اسراء، چ دوم، زمستان 1379.
[6] . مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن (خداشناسي، كيهان شناسي، انسان شناسي) ص 26، انتشارات موسسه امام خميني، چ سوم، 1380.
[7] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 2، ص 13.
[8] . ر.ك: جوادي آملي، فطرت در قرآن، ص 24، همچنين شهيد مطهري، فطرت، 29 ـ 33.
[9] . جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 26 و 27، نشر اسراء.
[10] . ر.ك: شهيد مطهري در تعليقات كتاب «اصول فلسفه روش رئاليسم» ج 5، ص 52؛ ايشان به سخناني از دانشمندي چون ويليام جيمز، پاسكال، برگسون، انيشتين اشاره ميكند.
[11] . آيت الله شاه آبادي، رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة.
[12] . عنكبوت، 65.
[13] . الحويزي، عبدعلي بن جمعه، نور الثقلين، ج 1، ص 13، توحيد صدوق، ص 231، از انتشارات مكتبة الصدوق، تهران، 1387 ق.
تعريف واژة فطرت :
كلمة فطرت از جمله مفاهيمي است كه براي اولين بار قرآن آن را در مورد انسان به كار برده است. فطرت از ريشة «فَطَرَ» در لغت هم به معناي شكافتن است،[1] و هم به معناي خلق و ايجاد و ابداع است.[2] يعني اختراع و آفرينشي كه بدون سابقه و بدون الگوگيري از ديگري است. و از آن جا كه لغت فطرت در قرآن در مورد انسان و رابطة او با دين آمده است: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً التي فطَر الناس عليها لا تبديلِ لخلق الله»[3]؛ توجه خود را به سوي دين بدار، سرشت خدايي كه خدا همة انسانها را بر آن سرشته است و هيچ تغييري در اين آفرينش خدا نيست.
در بيان اين حقيقت است كه انسان به گونهاي خاص آفريده شده است و خلقتش ابداعي و اختراعي است و داراي ويژگيهاي خاص در اصل خلقت است. مثلاً به نوعي از جيليّت و سرشت و طبيعت آفريده شده است كه براي پذيرش دين آمادگي دارد و اگر به حال خود و به حال طبيعي رها شود، همان راه را انتخاب ميكند، مگر آن كه عوامل خارجي و قسري او را از راهش منحرف كند.[4]
بنابراين فطرت به معناي سرشت خاص و آفرينش ويژة انسان است و امور فطري، يعني آن چه كه نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترك بين همة انسانها باشد.[5]
معناي اصطلاحي فطرت
حكماء و علماء و مفسرين معاني مختلفي براي فطرت گفتهاند، امّا شايد بهترين و جامعترين تعاريف اين باشد كه «فطرت عبارت است از نوعي هدايت تكويني انسان در دو حوزةشناخت و احساس».[6]
توضيح اين كه خداوند متعال نوع خلقت و سرشت آدمي را به گونهاي آفريده كه نسبت به برخي امور ادراك و بينش و آگاهي خاصي كه غيراكتسابي است و سپس به آنها ميل و گرايش ويژهاي در خود احساس ميكند.
مثلاً طبق آية شريفة «فطرتَ الله التي فطَر الناس عليها...» و برخي روايات شريفه به صراحت از وجود نوعي فطرت الهي در انسان خبر ميدهد، يعني انسان با نوعي از جبلّت و سرشت و طبيعت آفريده شده كه براي پذيرش دين آمادگي داردو انبياء در دعوت انسانها به توحيد و پرستش خداوند با موجوداتي بيتفاوت رو به رو نبودهاند؛ بلكه در ذات و سرشت همة انسانها، يك نوع شناخت و بينش نسبت به خدا و پرستش آن و توحيد بوده كه يك تمايل و كشش خاص قلبي را به سوي خدا و توحيد و دين به همراه داشته است. امام صادق ـ عليه السّلام ـ در توضيح اين جمله پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه فرمود: «كلُّ مولودٍ يولدُ علي الفطرة»؛[7] هر نوزادي بر فطرت توحيد زاده ميشود. فرمود: مقصود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آن است كه هر نوزادي با اين فطرت و آگاهي كه خداوند خالق و آفريننده اوست متولد ميشود.
فطرت، طبيعت، غريزه
يكي از مطالب مهمي كه در مباحث مربوط به فطرت مطرح ميشود اين است كه فطرت كه سرشتي ويژه و آفرينشي خاص ميباشد اكثراً يا هميشه براي انسان استعمال ميشود و اين غير از «طبيعت» و يا «طبع» است كه در همة موجودهاي جامد يا نامي و يا بدون روح حيواني يافت ميشود.
مثلاً گفته ميشود كه طبيعت آب و يا فلان ميوه چنين است و چنان البته طبيعت در غير بيجان يعني در جاندارها مثل گياهان و حيوانات و انسان هم به كار ميرود، ولي در آن جنبههايي است كه با بيجانها مشتركند.
همچنين فطرت غير از غريزه است چون كه غريزه در حيوان است و در انسان در بعد حيوانيش موجود است، لذا واژة غريزه كمتر براي انسان به كار ميرود.[8] مثل غريزة گرسنگي يا غريزه جنسي.
ويژگيهاي فطرت
فطرت داراي خصوصياتي است كه عبارتند از: 1. معرفت و آگاهي و بينش فطري و نيز گرايش عملي انسان، تحميلي و تحصيلي و اكتسابي نيست، بلكه در نهاد او تعبيه شده و به علم حضوري و شهودي معلوم است.
2. با فشار و تحميل نميتوان آن را زايل كرد، لذا تغييرپذير و تبديل پذير و زوال پذير نيست «لا تبديل لخلق الله» و به عبارت ديگر:ثابت و پايدار است گر چه ممكن است تضعيف و كمرنگ شوند يعني انسان از آغاز تولد با فطرت الهي زاده ميشود و با همان فطرت از دنيا ميرود.
3. فراگير و عمومي و همگاني است، كافر، مسلمان و مؤمن و فاسق و جاهل و... همه داراي فطرت الهياند. چون حقيقت هرانساني با اين واقعيت سرشته است.
4. چون بينش و گرايش انسان متوجه هستي محض و كمال مطلق است، از ارزش حقيقي و عقلاني و نعي قداست برخوردار است و ملاك تعالي اوست و از اين رهگذر، تفاوت بين انسان و ساير جانداران باز شناخته ميشود.[9]
برخي از مصاديق فطرت
چنان كه قبلا اشاره شد فطرت الهي انسان داراي دو قلمرو است يكي در ناحية شناختها و بينشها به يك سلسله امور توجه دارد و ديگري فطريات در ناحيه گرايشها و كششها.
فطريات بينشي مانند: 1. فطرت خداجوئي و خداشناسي.
فطرت خداپرستي؛ البته به اعتبار ديگر اينها جزء فطريات گرايشي هم هستند، امّا از آن جا كه گرايش انسان به خدا و پرستش و خضوع و خشوع در برابر وجودي برتر و خالقي قادر و متعال، زماني حاصل ميشود كه انسان نوعي شناخت و ادراك نسبت به آن موجود داشته باشد ميتوان آنها را جزء فطريات بينشي هم بشمار آورد.
فطريات گرايشي عبارتند از:
1. فطرت حقيقت جويي؛
2. گرايش به خير فضايل انساني و كارهاي خير، مانند نيكي و احسان و خير رساندن به ديگران، راستگويي و... ؛
3. فطرت كمال طلبي و گرايش كمال مطلق، يا ذات واحدي كه مبدأ همه موجودات و منبع همه كمالات است.
4. گرايش به جمال و زيبايي، در هر شكل و به هر صورتي كه باشد مانند زيبائي گل و چمن و كوهسار و هنر و زيباييهاي معنوي و اخلاقي.
5. گرايش به خلاقيت و ابداع و نوآوري وابتكار.
اثبات خداجويي و خداشناسي فطري در انسان
متكلمين و حكماء و كارشناسان علوم انساني (اعم از اسلامي و غير اسلامي)[10] براي اثبات وجود خدا يكي از براهين مهم و راهگشايي كه در اين زمينه ارائه دادهاند همين برهان فطرت است. كه طريق تبيين آن مختلف است كه ما به دو طريق به طور اختصار اشاره ميكنيم:
طريق اول: بينش شهودي و گرايش حضوري نيست به هستي محض و كمال نامحدود، در وجود و سرشت همة انسانها تعبيه شده و تمامي افراد بشر يك نوع شناخت و گرايش و تمايلي به وجود و كمالي برتر دارند تا خود را به آن مقام نزديك كنند و تا هم منافع و نيازهاي دروني و بيروني خود را مرتفع كنند و هم از ضرر و زيانهاي مهم، خود را برهانند، لذا در برابر چنين كمالي نامحدود و مدبّري حكيم، كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه دارند. پس وقتي چنين شناخت و گرايشي در وجود تمامي انسانها باشد حتماً مستلزم آن است كه اين كمال مطلق و نامحدود وجود داشته باشد كه او همان خداوند است و الا تمامي اين بينشها و تمايلات لغو و عبث خواهد بود.
به طور خلاصه چنين ميتوان گفت: 1. انسان فطرتاً كمال جو و كمال خواه است.
2. شواهد مربوط به زندگي خود انسان و ديگران گوياي اين حقيقت است كه كمالهاي محدود انسانها را ارضاء نميكند، پس فطرت انسان خواهان كمال لايتناهي است.
3. وجود چنين احساس و شناخت و عشق و گرايشي در انسان به كمال برتر و نامحدود مسلتزم وجود كمال مطلق است پس كمال مطلق وجود دارد و او همان خداوند است.[11]
طريق دوم. اين روش كه برگرفته از طريق قرآن و اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ است چنين تبيين ميشود براي افراد بشر پيش ميآيد كه در مواجهه با برخي بليّات و مصائب و سختيها كه ديگر هيچ اميدي به اسباب وسائل مادي و انساني ندارند، براي نجات خود از مهلكه يك بارقة اميدي در دلشان روشن ميشود و ناخودآگاه به وجود قدرتي مافوق و برتر درخود كه آنها را دستگير ميكند پي ميبرند، اين آگاهي و كشش حضوري و شهودي به چنين وجودي نجات دهند. بهترين دليل بر اثبات وجود خداوند متعال است.
در قرآن كريم در چندين آيه به اين مسئله اشاره شده است، از جمله آيه شريفه: «فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين...»[12] هنگامي كه در كشتي سوار ميشوند، خدا را با اخلاص ميخوانند، ولي آن گاه كه (خدا) آنها را به خشكي رساند و نجات داد به پروردگار خود شرك ميورزند.
در حديث معروفي آمده است: «شخصي به حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ عرض كرد: مرا به خدا راهنمايي كن. فرمود: هيچ سوار كشتي شدهاي؟ گفت: آري. فرمود: هيچ اتفاقي افتاده است كه كشتي تو بشكند و به حالت اضطراب افتاده باشي و چارهاي براي نجات نيابي؟ گفت: آري. فرمود: آيا دل تو تعلق گرفت به اين كه موجودي هست كه قادر به خلاصي تو باشد؟ گفت: آري. فرمود: آن موجود همان خداوند قادر متعال...»[13]
سخن آخر اين كه: مظاهر حيات مادي و مشاهدة اسباب و مسببات در زندگي توأم با هوي و هوسهاي شيطاني، تار نسيان بر فطرت خداشناسي و خداجويي انسان تنيده و تبلور و جلاي آن را كمتر ميسازد و آن را دچار ضمول و ركود ميكند و لازمة فطري بودن امري، اين نيست كه در همة افراد به طور مداوم و بيوقفه ظهور و بروز كند. ولي آن گاه كه احساس كرد خطر نابودي او را تهديد ميكند و دست او از اسباب ظاهري و مادي كوتاه است از فطرت گردزدايي شده و زنگ الحاد زدوده ميشود، صفاي ضمير پديدار ميگردد و آشكارا خدا را به ديدة دل ميبيند.
منابعي جهت مطالعه بيشتر:
1. جوادي آملي، عبدالله، ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، تهران، الزهرا، 1363.
2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 5، مقاله فطرت، تهران: صدرا، 1371.
3. مصباح، محمد تقي، خودشناسي براي خودسازي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1378.
4. شيرواني، علي، سرشت انسان، پژوهشي در خداشناسي فطري، قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . زبيدي، محمد مرتضي، تاج العروس، ج 13، ص 325.
[2] . مفردات راغب، ص 396.
[3] . روم، 30.
[4] . ر.ك: مطهري، مرتضي، فطرت، ص 19 ـ 21، انتشارات صدرا، چ چهاردهم، ارديبهشت 82.
[5] . جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 24، نشر اسراء، چ دوم، زمستان 1379.
[6] . مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن (خداشناسي، كيهان شناسي، انسان شناسي) ص 26، انتشارات موسسه امام خميني، چ سوم، 1380.
[7] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 2، ص 13.
[8] . ر.ك: جوادي آملي، فطرت در قرآن، ص 24، همچنين شهيد مطهري، فطرت، 29 ـ 33.
[9] . جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 26 و 27، نشر اسراء.
[10] . ر.ك: شهيد مطهري در تعليقات كتاب «اصول فلسفه روش رئاليسم» ج 5، ص 52؛ ايشان به سخناني از دانشمندي چون ويليام جيمز، پاسكال، برگسون، انيشتين اشاره ميكند.
[11] . آيت الله شاه آبادي، رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة.
[12] . عنكبوت، 65.
[13] . الحويزي، عبدعلي بن جمعه، نور الثقلين، ج 1، ص 13، توحيد صدوق، ص 231، از انتشارات مكتبة الصدوق، تهران، 1387 ق.