پرسش :
با رجوع به منابع و كتب مختلف مانند: «محي الدين عربي چهره برجسته عرفان اسلامي» اثر دكتر جهانگيري، آثار دكتر زرين كوب، كتب دكتر يثربي و آثار نويسندگان و محققين عرب مانند عثمان يحيي و... مي بينيم كه جريان عشق ابن عربي به دختري به نام نظام به هيچ وجه يك داستان نبوده و واقعيتي تاريخي داشته است. اين دختر، فرزند يكي از بزرگان مكه يعني شيخ مكين الدين است كه اصالتا اصفاني بوده و ابن عربي در وصف زيبايي هاي صوري و معنوي او كتاب ترجمان الاشواق را مي نگارد. و اينكه بعدها ابن عربي اين جريان را در قالبي عرفاني ريخته، و كتاب الذخائر و الاعلاق را در شرح كتاب قبلي مي نگارد، ربطي به اصل جريان كه واقعيتي تاريخي داشته ندارد. لذا سوال بنده اين است كه: چرا يك عارف متشرح مثل ابن عربي، عاشق دختري زيبا رو گرديده و در وصف جمال ظاهري و معنوي او داد سخن مي دهد؟
پاسخ :
چنان كه به درستي اشاره كرده ايد «ترجمان الاشواق»، اشعار عاشقانه شيخ محي الدين عربي خطاب به دختر شيخ مكين الدين اصفهاني يعني عين الشمس نظام مي باشد. ولي آيا مراد جدي و مقصود حقيقي وي، عشق كاذب و دروغين و ناشي از هوا و هوس و شهوات جنسي بوده يا منظور، عشق مجازي به كار رفته در اشعار و نثرها و بيانات عارفان بزرگ و پلي براي رسيدن به معشوق حقيقي است؟!
پاسخ به يكي از دو پرسش فوق كمي مشكل است؛ ولي به نظر مي رسد با توجه به نكات ذيل، ابن عربي به جانب دوم گرايش دارد نه اول:
يك. صوفيه، تحت تعليم مشايخ و طريق هاي متعدد بر بنيادهاي مختلفي تاكيد داشته اند از قبيل: سكوت و عزلت، مراقبت باطن و از جمله عشق و محبت. از كساني كه توجه به جمال بشري و عشق انساني را وسيله وصول به كمال دانسته اند مي توان به ذوالنون مصري (م 245 ق)، روزبهان يقلي (606 ق) ، فخر الدين عراقي (688 ق) و ابن عربي اشاره كرد. البته اينان به عبور از اين عشق و نماندن در آن تاكيد فراوان دارند. (1)
دو. يكي از فوايد عشق مجازي كه به طور معمول در اشعار و سخنان عرفا به كار مي رود، آشنايي با زبان عارفان است؛ زيرا از آن جهت كه عرفا در بيان حالات خويش از تمثيل و مجازي گويي بهره جسته اند و بيشتر ازحالات و اوضاع خويش با تعابير عشق و عاشقي معمولي استفاده كرده اند، اگر كسي در عشق هاي متعارف و سطحي تجربه اي داشته باشد مي تواند به طور نسبي با بيان عرفا تفاهم پيدا كن. چنانكه عين القضات همداني به صراحت به اين نكته اشاره كرده است : «دريغا اگر عشق خالق نداري، باري عشق مخلوق مهيا كن، تا قدر اين كلمات تو را حاصل شود» (2)
ابن عربي نيز با استفاده از چنين عشقي به دختر مكين الدين ، پل ارتباطي براي رساندن مفاهيم بلند عرفاني به مخاطب خويش زده است.
سه. در جاي خود مستدل گشته است كه عشق مجازي چه آگاهانه و چه ناآگاهانه پرتوي از عشق حقيقي و الهي است. چنان كه جامي بدان اشاره كرده است:
دلي كو عاشق خوبان دلجوست
اگر داند وگرنه عاشق اوست
از اين رو، عارف حقيقي هنگامي كه ظهوري از آن جمال حقيقي را در مخلوقي مشاهده نمايد، به وجد آمده و در توصيف آن مخلوق، قصد توصيف خالق دارد. افلاطون در اين خصوص عباراتي قابل تامل دارد:
«چون آدمي جمال زميني بيند، آن جمال حقيقي را به ياد آورد. در اين حال گويي پر و بال بر مي آورد و مي خواهد به سوي او پرواز كند؛ اما بالهايش از اين كه او را بدان جمال برسانند ناتوانند. در هوا چون پرنده اي معلق مي ماند و آنچه را در زمين مي گذرد از ياد مي برد، در اين حال مردم پندارند كه ديوانه شده است؛ اما من به تو مي گويم كه اين حال براي هر كسي كه بدان دست يافت يا هر كسي كه اين حال را به او نقل داد، بهترين و زيباترين انواع شيفتگي است و سرچشمه سعادت عظيمي... اين گونه ارواح چون در زندگي زميني خويش، چهره جمال ازلي را بينند شيفه شوند و عنان اختيار از دست دهند و دهشت زده ندانند كه آن چه مي بينند چيست؟» (3)
ابن عربي نيز با ديدن جمال حيرت انگيز عين الشمس ، به ياد جمال حقيقي و ازلي افتاده و عنان خويش را در توصيف وي از كف داده است.
چهار. مباني نظري ابن عربي، با حمل اشعار وي در اين باب بر عشق حقيقي يا عشق مجازي براي نيل به معشوق اصلي سازگار است نه با عشق دروغين ، كاذب و شهواني. به دليل مجال اندك، تنها با توجه به دو مبناي فكري وي در حد اختصار اين موضوع را تبيين مي كنيم:
الف: وحدت وجود؛ يكي از مباني عرفان ابن عربي وحدت وجود است. به اين معني كه در حقيقت ، جز وجود واحد و موجود واحد تحقق ندارد و ماسوا چيزي جز جلوه و ظهور آن وجود واحد نيست؛ بنابراين كاملا طبيعي است كه عارف عشق را به ماسوا و سراسر هستي سرايت دهد.
دكتر قاسم غني در اين خصوص مي نويسد:
«بزرگ ترين عامل قوي كه تصوف را بر اساس عشق و محبت استوار ساخت، عقيده به وحدت وجود بود؛ زيرا همين كه عارف خدا را حقيقت ساري در همه اشيا شمرد و ماسوي الله را عدم دانست؛ يعني جز خدا چيزي نديد و قائل شد به اين كه:
جمله معشوق است و عاشق پرده اي
زنده معشوق است و عاشق مرده اي
طبعا نسبت به هر چيزي عشق مي ورزد و مسلك و مذهب او، صلح كل و محبت به همه موجودات مي شود».
ابن عربي كه خود پايه گذار «وحدت وجود» است، چگونه مي توانسته در توصيف عين الشمس او را در عرض و برابر معشوق حقيقي يعني خداوند متعال قرار دهد؟! وي به خوبي در «ترجمان الاشواق» به اين مبناي خود اشاره دارد:
شعرنا هذا بلا قافيه
انما قصد منه حرف ها
غرضي لفظه ها من اجلها
لست اهوي البيع الاماوها (4)
يعني: شعر من قافيه ندارد و مقصودم از شعر تنها اوست (خداوند متعال)، واژه ها يعني معشوق هدف من است و از اين معامله جز او چيزي نمي خواهم. به بيان ديگر، من جز با او با كسي ارتباط ندارم و ارتباطم با جهان پديده ها از جمله دختر مكين الدين كاملا براي اوست.
شخصيتي كه دائم مي سرايد:
فما نظرت عيني الي غير وجهه
و لا سمعت اذني خلاف كلامه
(چشم من جز او ننگريست و گوشم مخالف گفتارش نشنيد). چگونه مي تواند معشوقي مستقل در برابر معشوق حقيقي يعني خداوند متعال قرار دهد؟! از اين رو، عشق ابن عربي به عين الشمس، بر اساس «وحدت وجود» بر خاسته از عشق به حق است.
ب: معرفت شناسي؛ به اعتقاد ابن عربي عقل و قواي ادراكي انسان نمي توانند به ذات و صفات حق، معرفت حاصل نمايند بلكه اين معرفت از طريق كشف و الهام ايجاد مي شود، و موهبت الهي است كه به عقل و قلب انسان عطا مي شود و انسان مي كوشد تا بدان دست يابد و چه بسا دقت از كف دهد و موفق نشود، چنانكه خود او در قصيده 22 ترجمان الاشواق مي سرايد:
والله ما خفت المنون و انما
خوفي اموت فلا اراها في غد
(سوگند به خدا من از مرگ نمي هراسم، تنها ترسم آن است كه بميرم و او را فردا نبينم)
به نظر ابن عربي آدمي بايد داراي اوصاف ملكوتي شود تا توان ديدن او را بيابد و الا اين آرزو را به گور خواهد برد، زيرا اگر خداوند متعال پرده نور و ظلمت را كنار زند درخشش و شكوه جهاني اش همه كساني كه او را مي بينند فرو خواهد برد.
لو انه يسفر عن برقعه
كان عذابا فلهذا احتجبا
(اگر او نقاب خود را كنار زند، باز كردن آن براي ما عذاب خواهد بود، از اين رو وي از پس پرده نهان شده است.) (5)
بر اساس اين مبناي ابن عربي، معرفت به خداوند متعال با حاكميت اوصاف ملكوتي حاصل مي شود، و الا قواي ادراكي انسان به خودي خود توان شناخت حقيقي را ندارند؛ اما مي توان از طريق انس با مخلوقات شايسته الهي، در حد پايين تري به اين معرفت دست يازيد.
محي الدين در كتاب ترجمان الاشواق، در عين توصيف دختر مكين الدين، اين حقيقت را خاطر نشان مي سازد كه معرفت اصلي بايد به حضرت حق معطوف گردد، چون انسان ها تاب آن را ندارند ، مي توانند با معرفت به انسان هاي والا ـ چه از لحاظ معنوي چه از حيث مظاهر مادي ـ در حد پايين تري به اين حقيقت دست يازند. (6)
يادكردي بايسته: ممكن است اشكال شود كه چگونه شما ضماير ها و امثال آن و در كل علائم مونث در قواعد عربي را به خداوند متعال باز مي گردانيد؟ در كتاب ترجمان الاشواق ابن عربي تمامي اين ضماير به عين الشمس باز مي گردد نه خداوند متعال!!
پاسخ آن است كه در قاعده عربها و زبان نظم، مضامين معشوق در تغزلات جز به لفظ تانيث نمي آيد؛ از اين رو، هنگامي كه عرفا براي بيان مضامين عرفاني از زبان غزل و اشعار عاشقانه بهره مي جويند، حتما بايد احكام آن را مراعات كنند. ابن عربي نيز از اين امر مستثني نبوده است و بسياري از ضماير تانيث در ترجمان الاشواق ، بنا بر قرائن حاليه و مقاليه به معشوق حقيقي يعني خداوند متعال باز مي گردد.
پنجم. با توجه به مقدمه اي كه خود ابن عربي براي ترجمان الاشواق نوشته، به خوبي مي توان دريافت كه مقصود وي از توصيف عاشقانه دختر مكين الدين چه بوده است:
اولا وي به اوصاف روحي و جسمي اين دختر اشاره كرده و جالب تر اين كه حالات معنوي وي را بر حالات مادي او مقدم كرده است. و اين خود بهترين دليل است بر آنكه ابن عربي ، غرق در عشق شهواني و حيواني ـ كه آدمي را مفتون جمال ظاهري مي كند ـ نبوده است:
«... نامش نظام و لقبش عين الشمس و البهاء از زنان دانشمند، عابد، روزه دار و معتكف و پرهيزكار، بانوي حرمين از شهر بزرگ مكه... اگر روانهاي ناتوان زود بيمار و بدانديش در شهر نبودند، آنچه خدا در آفرينش وي تعبيه كرده است سخن مي گفتم، بانويي كه از خوي نيكو رفتاري، بستان پرگياه است، خورشيد دانشوران و بوستان ادبيان است...» (7)
ثانيا محي الدين خود تصريح مي كند كه مقصود اصلي اش از اين اشعار چه بوده است:
«... همواره در آنچه اينجا به نظم در آورده ام، اشاره اي است به واردات الهي و تنزلات روحاني و مناسبات علوي و اين امر بنا بر شيوه آرماني ما جريان دارد، زيرا آخرت از دينا بهتر است... خداوند خواننده اين بخش و بقيه ديوان را از اين كه ذهنش به سوي آنچه شايسته نفوس خود دار و همت هاي بلند كه به امور آسماني دل بسته اند نيز حفظ كند؛ آمين به عزتش» (8).
ثانيا ابن عربي اين نكته را خاطر نشان مي سازد كه به دليل انس مردم عادي با عبارات عرفي عاشقانه، و داشتن انگيزه قوي براي استماع و شنيدن چنين اشعاري سعي كرده است با استفاده از اين شيوه و به كارگيري اين ابزار، معارف بلند الهي و حقيقي را براي آنان بازگو كند:
«... خدا حق را مي گويد و راه مي نمايد، پس با خداي بزرگ استخاره كردم و در اين اوراق آنچه را كه از ابيات غزلي در مكه نظم كرده بودم، گردآوردم كه خداي بزرگ او را مشرف گرداند و بزرگ كند، در جايي كه حج عمره داشتم در رجب و شعبان و رمضان كه به وسيله قصايد به معارف رباني، اسرار روحاني و علوم عقلي و هشدارهاي شرعي اشاره نمايم و تعبير اين معاني را به زبان غزل كه نوعي شعر عاشقانه اس بيان كنم؛ چون دلهاي مردم به اين گونه عبارات عشق مي ورزند و انگيزه هاي شنيدن آنها فراوان است...» (9)
با توجه به نكات پيش گفته مي توان تا حد زيادي پذيرفت، مقصود ابن عربي در ترجمان الاشواق كه بر خواسته از داستاني واقعي است چه بوده است. اين عبارت نيز فراموش نشود:
«مهم اين است كه بدانيم هر آرماني را نه بر مبناي سوء استفاده ها و تحريف هايي كه از آن مي شود بلكه نظر به ارزش ذاتي اش مي سنجيم». (10)
سخن پاياني
بايد توجه داشت نخست، كلمات بزرگان را توجيه معقول و مستند نمود و آن را بر اساس قرآن كريم و كلمات عترت طاهرين (علیه السلام) نيز سنجيد و آن گاه قضاوت نهايي كرد. سخنان آيه الله جوادي آملي در اين خصوص قابل تدبر است: «... مهمترين كلام كه محور هر گونه تصميم گيري است، آن است كه بسياري از سخنان اهل معرفت توجيه عميق و صحيح دارد؛ و اگر مطلبي توجيه پذير نبود و مخالف ميزان الهي يعني قرآن كريم و عترت طاهرين (علیه السلام) بود، مردود است، هر كلامي باشد (كائنا ما كان) و از هر متكلمي نقل شده باشد (كائنا ما كان)، زيرا مومن هيچ تعهدي نسبت به غير قرآن و عترت طاهره ندارد». (11)
پی نوشتها:
1- در اين خصوص نگا: يثربي، سيد يحيي، فلسفه عرفان، صص 346-341.
2- تمهيدات، ص 96.
3- نگا: تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، حنا الفاخوري – خليل الجر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، ص 59.
4- قصيده 42، ابيات 11 و 12.
5- ترجمان الاشواق، قصيده 25.
6- براي آشنايي اجمالي با مباني فكري ابن عربي نگا: محي الدين عربي، كتاب المسائل ، مقدمه، تصحيح، ترجمه و تعليق: دكتر سيد محمد دامادي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، 1370 ش.
7- ابن عربي ، محي الدين ، ترجمان الاشواق، ترجمه و شرح: رينولد نيكلسون، پيشگفتار: مرتين لينگز، ترجمه و مقدمه: دكتر بابا سعيدي، ص 50.
8- همان، ص 51.
9- همان، ص 51.
10- استيس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 354.
11- آواي توحيد، ص 87.
چنان كه به درستي اشاره كرده ايد «ترجمان الاشواق»، اشعار عاشقانه شيخ محي الدين عربي خطاب به دختر شيخ مكين الدين اصفهاني يعني عين الشمس نظام مي باشد. ولي آيا مراد جدي و مقصود حقيقي وي، عشق كاذب و دروغين و ناشي از هوا و هوس و شهوات جنسي بوده يا منظور، عشق مجازي به كار رفته در اشعار و نثرها و بيانات عارفان بزرگ و پلي براي رسيدن به معشوق حقيقي است؟!
پاسخ به يكي از دو پرسش فوق كمي مشكل است؛ ولي به نظر مي رسد با توجه به نكات ذيل، ابن عربي به جانب دوم گرايش دارد نه اول:
يك. صوفيه، تحت تعليم مشايخ و طريق هاي متعدد بر بنيادهاي مختلفي تاكيد داشته اند از قبيل: سكوت و عزلت، مراقبت باطن و از جمله عشق و محبت. از كساني كه توجه به جمال بشري و عشق انساني را وسيله وصول به كمال دانسته اند مي توان به ذوالنون مصري (م 245 ق)، روزبهان يقلي (606 ق) ، فخر الدين عراقي (688 ق) و ابن عربي اشاره كرد. البته اينان به عبور از اين عشق و نماندن در آن تاكيد فراوان دارند. (1)
دو. يكي از فوايد عشق مجازي كه به طور معمول در اشعار و سخنان عرفا به كار مي رود، آشنايي با زبان عارفان است؛ زيرا از آن جهت كه عرفا در بيان حالات خويش از تمثيل و مجازي گويي بهره جسته اند و بيشتر ازحالات و اوضاع خويش با تعابير عشق و عاشقي معمولي استفاده كرده اند، اگر كسي در عشق هاي متعارف و سطحي تجربه اي داشته باشد مي تواند به طور نسبي با بيان عرفا تفاهم پيدا كن. چنانكه عين القضات همداني به صراحت به اين نكته اشاره كرده است : «دريغا اگر عشق خالق نداري، باري عشق مخلوق مهيا كن، تا قدر اين كلمات تو را حاصل شود» (2)
ابن عربي نيز با استفاده از چنين عشقي به دختر مكين الدين ، پل ارتباطي براي رساندن مفاهيم بلند عرفاني به مخاطب خويش زده است.
سه. در جاي خود مستدل گشته است كه عشق مجازي چه آگاهانه و چه ناآگاهانه پرتوي از عشق حقيقي و الهي است. چنان كه جامي بدان اشاره كرده است:
دلي كو عاشق خوبان دلجوست
اگر داند وگرنه عاشق اوست
از اين رو، عارف حقيقي هنگامي كه ظهوري از آن جمال حقيقي را در مخلوقي مشاهده نمايد، به وجد آمده و در توصيف آن مخلوق، قصد توصيف خالق دارد. افلاطون در اين خصوص عباراتي قابل تامل دارد:
«چون آدمي جمال زميني بيند، آن جمال حقيقي را به ياد آورد. در اين حال گويي پر و بال بر مي آورد و مي خواهد به سوي او پرواز كند؛ اما بالهايش از اين كه او را بدان جمال برسانند ناتوانند. در هوا چون پرنده اي معلق مي ماند و آنچه را در زمين مي گذرد از ياد مي برد، در اين حال مردم پندارند كه ديوانه شده است؛ اما من به تو مي گويم كه اين حال براي هر كسي كه بدان دست يافت يا هر كسي كه اين حال را به او نقل داد، بهترين و زيباترين انواع شيفتگي است و سرچشمه سعادت عظيمي... اين گونه ارواح چون در زندگي زميني خويش، چهره جمال ازلي را بينند شيفه شوند و عنان اختيار از دست دهند و دهشت زده ندانند كه آن چه مي بينند چيست؟» (3)
ابن عربي نيز با ديدن جمال حيرت انگيز عين الشمس ، به ياد جمال حقيقي و ازلي افتاده و عنان خويش را در توصيف وي از كف داده است.
چهار. مباني نظري ابن عربي، با حمل اشعار وي در اين باب بر عشق حقيقي يا عشق مجازي براي نيل به معشوق اصلي سازگار است نه با عشق دروغين ، كاذب و شهواني. به دليل مجال اندك، تنها با توجه به دو مبناي فكري وي در حد اختصار اين موضوع را تبيين مي كنيم:
الف: وحدت وجود؛ يكي از مباني عرفان ابن عربي وحدت وجود است. به اين معني كه در حقيقت ، جز وجود واحد و موجود واحد تحقق ندارد و ماسوا چيزي جز جلوه و ظهور آن وجود واحد نيست؛ بنابراين كاملا طبيعي است كه عارف عشق را به ماسوا و سراسر هستي سرايت دهد.
دكتر قاسم غني در اين خصوص مي نويسد:
«بزرگ ترين عامل قوي كه تصوف را بر اساس عشق و محبت استوار ساخت، عقيده به وحدت وجود بود؛ زيرا همين كه عارف خدا را حقيقت ساري در همه اشيا شمرد و ماسوي الله را عدم دانست؛ يعني جز خدا چيزي نديد و قائل شد به اين كه:
جمله معشوق است و عاشق پرده اي
زنده معشوق است و عاشق مرده اي
طبعا نسبت به هر چيزي عشق مي ورزد و مسلك و مذهب او، صلح كل و محبت به همه موجودات مي شود».
ابن عربي كه خود پايه گذار «وحدت وجود» است، چگونه مي توانسته در توصيف عين الشمس او را در عرض و برابر معشوق حقيقي يعني خداوند متعال قرار دهد؟! وي به خوبي در «ترجمان الاشواق» به اين مبناي خود اشاره دارد:
شعرنا هذا بلا قافيه
انما قصد منه حرف ها
غرضي لفظه ها من اجلها
لست اهوي البيع الاماوها (4)
يعني: شعر من قافيه ندارد و مقصودم از شعر تنها اوست (خداوند متعال)، واژه ها يعني معشوق هدف من است و از اين معامله جز او چيزي نمي خواهم. به بيان ديگر، من جز با او با كسي ارتباط ندارم و ارتباطم با جهان پديده ها از جمله دختر مكين الدين كاملا براي اوست.
شخصيتي كه دائم مي سرايد:
فما نظرت عيني الي غير وجهه
و لا سمعت اذني خلاف كلامه
(چشم من جز او ننگريست و گوشم مخالف گفتارش نشنيد). چگونه مي تواند معشوقي مستقل در برابر معشوق حقيقي يعني خداوند متعال قرار دهد؟! از اين رو، عشق ابن عربي به عين الشمس، بر اساس «وحدت وجود» بر خاسته از عشق به حق است.
ب: معرفت شناسي؛ به اعتقاد ابن عربي عقل و قواي ادراكي انسان نمي توانند به ذات و صفات حق، معرفت حاصل نمايند بلكه اين معرفت از طريق كشف و الهام ايجاد مي شود، و موهبت الهي است كه به عقل و قلب انسان عطا مي شود و انسان مي كوشد تا بدان دست يابد و چه بسا دقت از كف دهد و موفق نشود، چنانكه خود او در قصيده 22 ترجمان الاشواق مي سرايد:
والله ما خفت المنون و انما
خوفي اموت فلا اراها في غد
(سوگند به خدا من از مرگ نمي هراسم، تنها ترسم آن است كه بميرم و او را فردا نبينم)
به نظر ابن عربي آدمي بايد داراي اوصاف ملكوتي شود تا توان ديدن او را بيابد و الا اين آرزو را به گور خواهد برد، زيرا اگر خداوند متعال پرده نور و ظلمت را كنار زند درخشش و شكوه جهاني اش همه كساني كه او را مي بينند فرو خواهد برد.
لو انه يسفر عن برقعه
كان عذابا فلهذا احتجبا
(اگر او نقاب خود را كنار زند، باز كردن آن براي ما عذاب خواهد بود، از اين رو وي از پس پرده نهان شده است.) (5)
بر اساس اين مبناي ابن عربي، معرفت به خداوند متعال با حاكميت اوصاف ملكوتي حاصل مي شود، و الا قواي ادراكي انسان به خودي خود توان شناخت حقيقي را ندارند؛ اما مي توان از طريق انس با مخلوقات شايسته الهي، در حد پايين تري به اين معرفت دست يازيد.
محي الدين در كتاب ترجمان الاشواق، در عين توصيف دختر مكين الدين، اين حقيقت را خاطر نشان مي سازد كه معرفت اصلي بايد به حضرت حق معطوف گردد، چون انسان ها تاب آن را ندارند ، مي توانند با معرفت به انسان هاي والا ـ چه از لحاظ معنوي چه از حيث مظاهر مادي ـ در حد پايين تري به اين حقيقت دست يازند. (6)
يادكردي بايسته: ممكن است اشكال شود كه چگونه شما ضماير ها و امثال آن و در كل علائم مونث در قواعد عربي را به خداوند متعال باز مي گردانيد؟ در كتاب ترجمان الاشواق ابن عربي تمامي اين ضماير به عين الشمس باز مي گردد نه خداوند متعال!!
پاسخ آن است كه در قاعده عربها و زبان نظم، مضامين معشوق در تغزلات جز به لفظ تانيث نمي آيد؛ از اين رو، هنگامي كه عرفا براي بيان مضامين عرفاني از زبان غزل و اشعار عاشقانه بهره مي جويند، حتما بايد احكام آن را مراعات كنند. ابن عربي نيز از اين امر مستثني نبوده است و بسياري از ضماير تانيث در ترجمان الاشواق ، بنا بر قرائن حاليه و مقاليه به معشوق حقيقي يعني خداوند متعال باز مي گردد.
پنجم. با توجه به مقدمه اي كه خود ابن عربي براي ترجمان الاشواق نوشته، به خوبي مي توان دريافت كه مقصود وي از توصيف عاشقانه دختر مكين الدين چه بوده است:
اولا وي به اوصاف روحي و جسمي اين دختر اشاره كرده و جالب تر اين كه حالات معنوي وي را بر حالات مادي او مقدم كرده است. و اين خود بهترين دليل است بر آنكه ابن عربي ، غرق در عشق شهواني و حيواني ـ كه آدمي را مفتون جمال ظاهري مي كند ـ نبوده است:
«... نامش نظام و لقبش عين الشمس و البهاء از زنان دانشمند، عابد، روزه دار و معتكف و پرهيزكار، بانوي حرمين از شهر بزرگ مكه... اگر روانهاي ناتوان زود بيمار و بدانديش در شهر نبودند، آنچه خدا در آفرينش وي تعبيه كرده است سخن مي گفتم، بانويي كه از خوي نيكو رفتاري، بستان پرگياه است، خورشيد دانشوران و بوستان ادبيان است...» (7)
ثانيا محي الدين خود تصريح مي كند كه مقصود اصلي اش از اين اشعار چه بوده است:
«... همواره در آنچه اينجا به نظم در آورده ام، اشاره اي است به واردات الهي و تنزلات روحاني و مناسبات علوي و اين امر بنا بر شيوه آرماني ما جريان دارد، زيرا آخرت از دينا بهتر است... خداوند خواننده اين بخش و بقيه ديوان را از اين كه ذهنش به سوي آنچه شايسته نفوس خود دار و همت هاي بلند كه به امور آسماني دل بسته اند نيز حفظ كند؛ آمين به عزتش» (8).
ثانيا ابن عربي اين نكته را خاطر نشان مي سازد كه به دليل انس مردم عادي با عبارات عرفي عاشقانه، و داشتن انگيزه قوي براي استماع و شنيدن چنين اشعاري سعي كرده است با استفاده از اين شيوه و به كارگيري اين ابزار، معارف بلند الهي و حقيقي را براي آنان بازگو كند:
«... خدا حق را مي گويد و راه مي نمايد، پس با خداي بزرگ استخاره كردم و در اين اوراق آنچه را كه از ابيات غزلي در مكه نظم كرده بودم، گردآوردم كه خداي بزرگ او را مشرف گرداند و بزرگ كند، در جايي كه حج عمره داشتم در رجب و شعبان و رمضان كه به وسيله قصايد به معارف رباني، اسرار روحاني و علوم عقلي و هشدارهاي شرعي اشاره نمايم و تعبير اين معاني را به زبان غزل كه نوعي شعر عاشقانه اس بيان كنم؛ چون دلهاي مردم به اين گونه عبارات عشق مي ورزند و انگيزه هاي شنيدن آنها فراوان است...» (9)
با توجه به نكات پيش گفته مي توان تا حد زيادي پذيرفت، مقصود ابن عربي در ترجمان الاشواق كه بر خواسته از داستاني واقعي است چه بوده است. اين عبارت نيز فراموش نشود:
«مهم اين است كه بدانيم هر آرماني را نه بر مبناي سوء استفاده ها و تحريف هايي كه از آن مي شود بلكه نظر به ارزش ذاتي اش مي سنجيم». (10)
سخن پاياني
بايد توجه داشت نخست، كلمات بزرگان را توجيه معقول و مستند نمود و آن را بر اساس قرآن كريم و كلمات عترت طاهرين (علیه السلام) نيز سنجيد و آن گاه قضاوت نهايي كرد. سخنان آيه الله جوادي آملي در اين خصوص قابل تدبر است: «... مهمترين كلام كه محور هر گونه تصميم گيري است، آن است كه بسياري از سخنان اهل معرفت توجيه عميق و صحيح دارد؛ و اگر مطلبي توجيه پذير نبود و مخالف ميزان الهي يعني قرآن كريم و عترت طاهرين (علیه السلام) بود، مردود است، هر كلامي باشد (كائنا ما كان) و از هر متكلمي نقل شده باشد (كائنا ما كان)، زيرا مومن هيچ تعهدي نسبت به غير قرآن و عترت طاهره ندارد». (11)
پی نوشتها:
1- در اين خصوص نگا: يثربي، سيد يحيي، فلسفه عرفان، صص 346-341.
2- تمهيدات، ص 96.
3- نگا: تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، حنا الفاخوري – خليل الجر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، ص 59.
4- قصيده 42، ابيات 11 و 12.
5- ترجمان الاشواق، قصيده 25.
6- براي آشنايي اجمالي با مباني فكري ابن عربي نگا: محي الدين عربي، كتاب المسائل ، مقدمه، تصحيح، ترجمه و تعليق: دكتر سيد محمد دامادي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، 1370 ش.
7- ابن عربي ، محي الدين ، ترجمان الاشواق، ترجمه و شرح: رينولد نيكلسون، پيشگفتار: مرتين لينگز، ترجمه و مقدمه: دكتر بابا سعيدي، ص 50.
8- همان، ص 51.
9- همان، ص 51.
10- استيس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 354.
11- آواي توحيد، ص 87.