پرسش :
چرا قرآن داراى آيات محكم و متشابه است و همه آياتش محكم نيست؟
پاسخ :
در اين جا، ابتدا بايد از معناى ظاهرى محكم و متشابه و كاربرد آن درقرآن آگاه شد. علامه طباطبايى )ره( در اين باره مىفرمايد:
»كلمهى محكم، اسم مفعول از باب افعال )احكام( و كلمهى متشابه، اسم فاعل از باب تفاعل )تشابه( است. خداى تعالى يك جا همهى قرآن را محكم خوانده و فرموده است: كتاب احكمت آياته (هود 1/11: كتابى است كه آيات آن استحكام يافته است. ) و جاى ديگر همهاش را متشابه خوانده و فرموده است: كتابا متشابها مثانى (زمر 23/39: كتابى همگون و مكرر. ) منظور از احكام آن، اين است كه تمام آن نظمى متقن و بيانى قاطع و محكم دارد. منظور از تشابه آن هم اين است كه همهى آياتش از نظر نظم و بيان و داشتن نهايت درجهى اتقان و نداشتن هيچ نقطه ضعف، شبيه به هم هستند. اما در آيهى هو الذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات (آل عمران 7/3: اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد. پارهاى از آن، آيات محكم است. آنها اساس كتابند و پارهاى ديگر متشابهاتند. ) ؛ چون آيات را به دو دستهى محكم و متشابه تقسيم كرده است، مىفهميم كه اين محكم و متشابه، غير از آن محكم و متشابه فوق الذكر است.« (ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، صص 49 - 50. ) .
اما دربارهى معناى واقعى اين محكم و متشابه چيست، علامه طباطبايى )ره( از مفسران مختلف 16 نظر نقل كرده است؛ از جمله اين كه: در معناى متشابهات ابهام هست؛ اما در محكمات خير. محكمات آنهايى هستند كه دليل واضحى دارند؛ اما فهم متشابهات نيازمند تدبر و تأمل است. محكم آن است كه راهى براى علم به آن هست؛ برخلاف متشابه. محكم آن است كه نسبت به آن بايد هم ايمان آورد و هم عمل كرد؛ اما به متشابه فقط بايد ايمان آورد. محكم آن است كه ظاهرش مورد نظر است؛ اما ظاهر متشابه مراد نيست و... (همان، صص 50 - 66. ) ايشان همهى اين معانى را مردود مىشمارد و مطابق تحليل و بررسىهايى كه پيرامون آيات مختلف انجام مىدهد، به اين نتيجه مىرسند كه:
»آيات متشابه به نحوى است كه مقصود صريح و دقيق آنها بلافاصله براى شنونده روشن نمىشود و شنونده براى پى بردن به معناى دقيق آن بايد سراغ آيات محكم برود و به كمك آنها معناى آيات متشابه را مشخص سازد و به اين ترتيب، اين آيات متشابه هم محكم مىشوند؛ مثلا آيهى الرحمن على العرش استوى (طه 5/20:)) »خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است.« تعبير »استوى على العرش« در آيات سورههاى اعراف / 54، يونس / 3، رعد / 2، فرقان / 59، سجده / 4 و حديد /4 نيز آمده است. ؛ آيهى متشابه است؛ زيرا معلوم نيست كه منظور از استواى خدا بر عرش چيست. ولى با مراجعه به آيهى ليس كمثله شىء (شورى 11/42: هيچ چيز همانند او نيست. ) آشكار مىشود كه اين استواء همانند استواء و قرار گرفتن ساير موجودات نيست؛ بلكه به معنى سيطره و تسلط خدا بر خلق است و نه تكيه زدن او بر تخت. يا آيهى الى ربها ناظرة (قيامت 23/75:)) به جانب پروردگارشان مىنگرند. شايد مخاطب را به اين پندار دچار كند كه خدا هم مانند اجسام، ديدنى است؛ ولى وقتى به آيهى لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار (انعام 103/6: چشمها او را در نمىيابند و او چشمها را در مىيابد. ) مراجعه مىكند، در مىيابد كه مقصود از نظر كردن، تماشاى با چشم مادى نيست.
خلاصه اين كه، محكمات آياتى هستند كه متضمن اصول مسلمى از قرآن مىباشند، ولى متشابهات آياتى هستند كه معانى آنها به وسيلهى آيات دستهى قبل روشن مىشود؛ يعنى آنها اصولند و اينها فروع.
اما چرا خدا اين فروع را با تعبير »متشابه« معرفى كرده است؟ بايد گفت،
به يكى از دو دليل زير:
يكى اين كه: بعضى از آيات دربارهى ماوراى طبيعت است كه در اين موارد، احتمال اشتباه گرفتن آنها با معانى جسمانى و مادى ممكن است؛ چنان كه گاهى ممكن است چنين پندارى در مورد آيات: الى ربها ناظرة يا وجاء ربك و الملائكة صفا صفا (فجر 22/89. ) روى دهد. دوم، در آيات مربوط به قوانين اجتماعى، چون مصالح اجتماعى گاه تغيير مىكنند، قهرا برخى آيات مربوط به مسائل فرعى در زمرهى متشابهات قرار مىگيرند كه براى فهم آنها مطابق تغيير زمان، بايد به آيات محكم مراجعه كرد و آيات محكم، تشابه آيات متشابه، و آيات ناسخ، تشابه آيات منسوخ را از بين مىبرند.« (ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، ص 29 - 34. .)
اما اشكالى كه هنوز باقى است، اين كه چرا قرآن كريم همهاش محكم نيست و مشتمل بر متشابهات مىباشد؟ مفسران در توضيح اين مطلب، سخنان متفاوتى گفتهاند. از قبيل اين كه: »وجود متشابهات در قرآن باعث مىشود كه مسلمانان در به دست آوردن حق، رنج بيشترى بكشند و اجر بيشترى ببرند!«
يا: »اگر همهى قرآن صريح بود، مذهب حق را آشكارا معرفى مىكرد، پيروان ساير مذاهب از قرآن متنفر مىشدند؛ لذا سخنانش را دو پهلو گفته است تا آنان را جذب كند و به تدبر وادارد تا بلكه حق را دريابند.«
يا: »خدا مىخواست كه دلهاى مؤمنين را بيازمايد و درجهى تسليم آنها را معلوم كند و حتى سخنانى را كه به فهم آن نرسيدهاند، تأييد كنند.«
يا: »مخاطبان انبيا، هم افراد باهوشند و هم افراد كودن؛ برخى معارف را نمىتوان با عبارات روشن ادا كرد كه همه بفهمند؛ لذا با تعريض و كنايه،
صرفا براى خواص گفته مىشود و عوام هم مأمورند آنها را نفهميده، بپذيرند.« و....
علامه طباطبايى )ره( با ادلهى محكمى همهى اين اقوال را رد مىكند و مفصلا به شرح فلسفهى وجود آيات متشابه در قرآن مىپردازد (براى تفصيل بحث، ر.ك: ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، صص 86 - 98، مبحث »چرا كتاب خدا مشتمل بر متشابه است؟«.) كه خلاصهاش چنين است:
از طرفى، فهم عامه بشر بيشتر با محسوسات سر و كار دارد، هر چند عدهاى هم هستند كه با رياضتهاى علمى توانستهاند فهم خود را ترقى دهند و به عمق مسائل فرو روند. اين اختلاف افهام قابل انكار نيست. از طرف ديگر، تنها راه القاى هر معنايى، معلومات ذهنى است؛ حال اگر انسانى همهى معلوماتش از قماش محسوسات باشد و كسى بخواهد يك مسألهى معنوى را به وى تعليم دهد، چارهاى ندارد كه آن را از طريق محسوسات به او القا كند. تازه، اين القا نيز به اندازهى كشش فكرى او در محسوسات امكان پذير است؛ مثل توضيح لذت نكاح براى كودك از طريق تشبيه آن به شيرينى عسل. پس مردم دو دستهاند: برخى معانى عميق را فقط از طريق محسوسات مىتوانند بفهمند، و برخى هم از اين طرق و هم با بيان عقلى. از جانب سوم، هدايت الهى بايد همهى طبقات را در بر گيرد. مجموع اين سه عامل سبب مىشود كه بيانات قرآن جنبهى مثل به خود بگيرد و متشابه شود؛ يعنى از معانى شناخته شده براى مردم كمك بگيرد و با آنها معارفى را كه عامه نمىدانند، به آنها بفهماند. خود قرآن كريم نيز اين مطلب را چنين بيان داشته است: أنزل من السماء ماءا فسالت أودية بقدرها فاحتمل
السيل زبدا رابيا (رعد 17/13: [همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد. پس، رودخانههايى به اندازهى گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت. ) و معارف الهى مانند اين آب هستند كه در آنها هيچ اختلافى نيست؛ ولى ظرفيتها متفاوت است. اين، از حيث خود معارف.
اما علاوه بر اين، از حيث ورود اين معارف در قالب الفاظ نيز باز محدوديتهايى پيش مىآيد؛ يعنى معارف وقتى در قالب الفاظ مىآيند، به شكل و اندازهى قالبهاى لفظى درمىآيند. اين شكل و اندازهها هر چند كه منظور صاحب كلام است، اما در عين حال، همهى منظور او نيست. در نتيجه، همين الفاظ وقتى از ذهنهاى افراد مختلف عبور مىكند، هر ذهنى از آن چيزى مىفهمد كه عينا مانند كف روى سيل، مقصود اصلى نيست.
نتيجه اين مىشود كه بيانات لفظى قرآن كريم، مثلهايى است براى معارف الهى و براى ارائهى آن به مردم. پس چارهاى نيست جز تنزل آن تا سطح افكار عوام و ارائهى آن در قالب حسيات و جسمانيات. حال، دو محذور بزرگ پيش مىآيد: يكى اين كه شنونده به ظاهر كلام گوينده اكتفا كند و تنها همان جنبهى محسوس را بگيرد، و دوم اين كه شنونده به ظاهر كلام اكتفا نكند و بخواهد به سوى باطن كلام پيش رود، اما عين مقصود را نفهمد؛ بلكه زيادتر يا كمتر از آن را بفهمد. تنها كارى كه گوينده براى جلوگيرى از اين محذور مىتواند انجام دهد، اين است كه معانى مورد نظر خود را در مثلهاى مختلف و قالبهاى متنوع ارائه كند تا خود آن قالبها، مفسر و بيانگر خود شوند و بعضى، برخى ديگر را توضيح دهند و شنونده بتواند با معارضه انداختن قالبها، اولا: بفهمد كه هدف از اين بيانات، صرف ظاهر محسوسشان نيست؛ و ثانيا: بفهمد كه چه مقدار از خصوصيات ظاهر كلام را بايد طرد كند و چه مقدارش را محفوظ بدارد.
با اين بيانات، به خوبى معلوم مىشود كه قرآن كريم همانند هر كلام عميق ديگرى بايد مشتمل بر متشابه باشد و در عين حال بايد آيهى ديگرى از محكمات، اين تشابهى را كه به حكم ضرورت در آيه هست، بر طرف سازد. به علاوه، معلوم مىشود كه محكم و متشابه بودن، دو وصف نسبى است؛ يعنى ممكن است آيهاى براى عوام متشابه باشد، ولى براى خواص محكم؛ يا آيهاى از يك جهت محكم باشد و از جهت ديگر متشابه، و در نتيجه نسبت به آيهاى محكم باشد و نسبت به آيهى ديگرى متشابه. ما در قرآن كريم، متشابه تمام معنا و به طور مطلق نداريم. هر چند كه اگر هم داشتيم، محذورى و اشكالى پيش نمىآمد (ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، صص 92 - 98. .)
در اين جا، ابتدا بايد از معناى ظاهرى محكم و متشابه و كاربرد آن درقرآن آگاه شد. علامه طباطبايى )ره( در اين باره مىفرمايد:
»كلمهى محكم، اسم مفعول از باب افعال )احكام( و كلمهى متشابه، اسم فاعل از باب تفاعل )تشابه( است. خداى تعالى يك جا همهى قرآن را محكم خوانده و فرموده است: كتاب احكمت آياته (هود 1/11: كتابى است كه آيات آن استحكام يافته است. ) و جاى ديگر همهاش را متشابه خوانده و فرموده است: كتابا متشابها مثانى (زمر 23/39: كتابى همگون و مكرر. ) منظور از احكام آن، اين است كه تمام آن نظمى متقن و بيانى قاطع و محكم دارد. منظور از تشابه آن هم اين است كه همهى آياتش از نظر نظم و بيان و داشتن نهايت درجهى اتقان و نداشتن هيچ نقطه ضعف، شبيه به هم هستند. اما در آيهى هو الذى أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات (آل عمران 7/3: اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد. پارهاى از آن، آيات محكم است. آنها اساس كتابند و پارهاى ديگر متشابهاتند. ) ؛ چون آيات را به دو دستهى محكم و متشابه تقسيم كرده است، مىفهميم كه اين محكم و متشابه، غير از آن محكم و متشابه فوق الذكر است.« (ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، صص 49 - 50. ) .
اما دربارهى معناى واقعى اين محكم و متشابه چيست، علامه طباطبايى )ره( از مفسران مختلف 16 نظر نقل كرده است؛ از جمله اين كه: در معناى متشابهات ابهام هست؛ اما در محكمات خير. محكمات آنهايى هستند كه دليل واضحى دارند؛ اما فهم متشابهات نيازمند تدبر و تأمل است. محكم آن است كه راهى براى علم به آن هست؛ برخلاف متشابه. محكم آن است كه نسبت به آن بايد هم ايمان آورد و هم عمل كرد؛ اما به متشابه فقط بايد ايمان آورد. محكم آن است كه ظاهرش مورد نظر است؛ اما ظاهر متشابه مراد نيست و... (همان، صص 50 - 66. ) ايشان همهى اين معانى را مردود مىشمارد و مطابق تحليل و بررسىهايى كه پيرامون آيات مختلف انجام مىدهد، به اين نتيجه مىرسند كه:
»آيات متشابه به نحوى است كه مقصود صريح و دقيق آنها بلافاصله براى شنونده روشن نمىشود و شنونده براى پى بردن به معناى دقيق آن بايد سراغ آيات محكم برود و به كمك آنها معناى آيات متشابه را مشخص سازد و به اين ترتيب، اين آيات متشابه هم محكم مىشوند؛ مثلا آيهى الرحمن على العرش استوى (طه 5/20:)) »خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است.« تعبير »استوى على العرش« در آيات سورههاى اعراف / 54، يونس / 3، رعد / 2، فرقان / 59، سجده / 4 و حديد /4 نيز آمده است. ؛ آيهى متشابه است؛ زيرا معلوم نيست كه منظور از استواى خدا بر عرش چيست. ولى با مراجعه به آيهى ليس كمثله شىء (شورى 11/42: هيچ چيز همانند او نيست. ) آشكار مىشود كه اين استواء همانند استواء و قرار گرفتن ساير موجودات نيست؛ بلكه به معنى سيطره و تسلط خدا بر خلق است و نه تكيه زدن او بر تخت. يا آيهى الى ربها ناظرة (قيامت 23/75:)) به جانب پروردگارشان مىنگرند. شايد مخاطب را به اين پندار دچار كند كه خدا هم مانند اجسام، ديدنى است؛ ولى وقتى به آيهى لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار (انعام 103/6: چشمها او را در نمىيابند و او چشمها را در مىيابد. ) مراجعه مىكند، در مىيابد كه مقصود از نظر كردن، تماشاى با چشم مادى نيست.
خلاصه اين كه، محكمات آياتى هستند كه متضمن اصول مسلمى از قرآن مىباشند، ولى متشابهات آياتى هستند كه معانى آنها به وسيلهى آيات دستهى قبل روشن مىشود؛ يعنى آنها اصولند و اينها فروع.
اما چرا خدا اين فروع را با تعبير »متشابه« معرفى كرده است؟ بايد گفت،
به يكى از دو دليل زير:
يكى اين كه: بعضى از آيات دربارهى ماوراى طبيعت است كه در اين موارد، احتمال اشتباه گرفتن آنها با معانى جسمانى و مادى ممكن است؛ چنان كه گاهى ممكن است چنين پندارى در مورد آيات: الى ربها ناظرة يا وجاء ربك و الملائكة صفا صفا (فجر 22/89. ) روى دهد. دوم، در آيات مربوط به قوانين اجتماعى، چون مصالح اجتماعى گاه تغيير مىكنند، قهرا برخى آيات مربوط به مسائل فرعى در زمرهى متشابهات قرار مىگيرند كه براى فهم آنها مطابق تغيير زمان، بايد به آيات محكم مراجعه كرد و آيات محكم، تشابه آيات متشابه، و آيات ناسخ، تشابه آيات منسوخ را از بين مىبرند.« (ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، ص 29 - 34. .)
اما اشكالى كه هنوز باقى است، اين كه چرا قرآن كريم همهاش محكم نيست و مشتمل بر متشابهات مىباشد؟ مفسران در توضيح اين مطلب، سخنان متفاوتى گفتهاند. از قبيل اين كه: »وجود متشابهات در قرآن باعث مىشود كه مسلمانان در به دست آوردن حق، رنج بيشترى بكشند و اجر بيشترى ببرند!«
يا: »اگر همهى قرآن صريح بود، مذهب حق را آشكارا معرفى مىكرد، پيروان ساير مذاهب از قرآن متنفر مىشدند؛ لذا سخنانش را دو پهلو گفته است تا آنان را جذب كند و به تدبر وادارد تا بلكه حق را دريابند.«
يا: »خدا مىخواست كه دلهاى مؤمنين را بيازمايد و درجهى تسليم آنها را معلوم كند و حتى سخنانى را كه به فهم آن نرسيدهاند، تأييد كنند.«
يا: »مخاطبان انبيا، هم افراد باهوشند و هم افراد كودن؛ برخى معارف را نمىتوان با عبارات روشن ادا كرد كه همه بفهمند؛ لذا با تعريض و كنايه،
صرفا براى خواص گفته مىشود و عوام هم مأمورند آنها را نفهميده، بپذيرند.« و....
علامه طباطبايى )ره( با ادلهى محكمى همهى اين اقوال را رد مىكند و مفصلا به شرح فلسفهى وجود آيات متشابه در قرآن مىپردازد (براى تفصيل بحث، ر.ك: ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، صص 86 - 98، مبحث »چرا كتاب خدا مشتمل بر متشابه است؟«.) كه خلاصهاش چنين است:
از طرفى، فهم عامه بشر بيشتر با محسوسات سر و كار دارد، هر چند عدهاى هم هستند كه با رياضتهاى علمى توانستهاند فهم خود را ترقى دهند و به عمق مسائل فرو روند. اين اختلاف افهام قابل انكار نيست. از طرف ديگر، تنها راه القاى هر معنايى، معلومات ذهنى است؛ حال اگر انسانى همهى معلوماتش از قماش محسوسات باشد و كسى بخواهد يك مسألهى معنوى را به وى تعليم دهد، چارهاى ندارد كه آن را از طريق محسوسات به او القا كند. تازه، اين القا نيز به اندازهى كشش فكرى او در محسوسات امكان پذير است؛ مثل توضيح لذت نكاح براى كودك از طريق تشبيه آن به شيرينى عسل. پس مردم دو دستهاند: برخى معانى عميق را فقط از طريق محسوسات مىتوانند بفهمند، و برخى هم از اين طرق و هم با بيان عقلى. از جانب سوم، هدايت الهى بايد همهى طبقات را در بر گيرد. مجموع اين سه عامل سبب مىشود كه بيانات قرآن جنبهى مثل به خود بگيرد و متشابه شود؛ يعنى از معانى شناخته شده براى مردم كمك بگيرد و با آنها معارفى را كه عامه نمىدانند، به آنها بفهماند. خود قرآن كريم نيز اين مطلب را چنين بيان داشته است: أنزل من السماء ماءا فسالت أودية بقدرها فاحتمل
السيل زبدا رابيا (رعد 17/13: [همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد. پس، رودخانههايى به اندازهى گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت. ) و معارف الهى مانند اين آب هستند كه در آنها هيچ اختلافى نيست؛ ولى ظرفيتها متفاوت است. اين، از حيث خود معارف.
اما علاوه بر اين، از حيث ورود اين معارف در قالب الفاظ نيز باز محدوديتهايى پيش مىآيد؛ يعنى معارف وقتى در قالب الفاظ مىآيند، به شكل و اندازهى قالبهاى لفظى درمىآيند. اين شكل و اندازهها هر چند كه منظور صاحب كلام است، اما در عين حال، همهى منظور او نيست. در نتيجه، همين الفاظ وقتى از ذهنهاى افراد مختلف عبور مىكند، هر ذهنى از آن چيزى مىفهمد كه عينا مانند كف روى سيل، مقصود اصلى نيست.
نتيجه اين مىشود كه بيانات لفظى قرآن كريم، مثلهايى است براى معارف الهى و براى ارائهى آن به مردم. پس چارهاى نيست جز تنزل آن تا سطح افكار عوام و ارائهى آن در قالب حسيات و جسمانيات. حال، دو محذور بزرگ پيش مىآيد: يكى اين كه شنونده به ظاهر كلام گوينده اكتفا كند و تنها همان جنبهى محسوس را بگيرد، و دوم اين كه شنونده به ظاهر كلام اكتفا نكند و بخواهد به سوى باطن كلام پيش رود، اما عين مقصود را نفهمد؛ بلكه زيادتر يا كمتر از آن را بفهمد. تنها كارى كه گوينده براى جلوگيرى از اين محذور مىتواند انجام دهد، اين است كه معانى مورد نظر خود را در مثلهاى مختلف و قالبهاى متنوع ارائه كند تا خود آن قالبها، مفسر و بيانگر خود شوند و بعضى، برخى ديگر را توضيح دهند و شنونده بتواند با معارضه انداختن قالبها، اولا: بفهمد كه هدف از اين بيانات، صرف ظاهر محسوسشان نيست؛ و ثانيا: بفهمد كه چه مقدار از خصوصيات ظاهر كلام را بايد طرد كند و چه مقدارش را محفوظ بدارد.
با اين بيانات، به خوبى معلوم مىشود كه قرآن كريم همانند هر كلام عميق ديگرى بايد مشتمل بر متشابه باشد و در عين حال بايد آيهى ديگرى از محكمات، اين تشابهى را كه به حكم ضرورت در آيه هست، بر طرف سازد. به علاوه، معلوم مىشود كه محكم و متشابه بودن، دو وصف نسبى است؛ يعنى ممكن است آيهاى براى عوام متشابه باشد، ولى براى خواص محكم؛ يا آيهاى از يك جهت محكم باشد و از جهت ديگر متشابه، و در نتيجه نسبت به آيهاى محكم باشد و نسبت به آيهى ديگرى متشابه. ما در قرآن كريم، متشابه تمام معنا و به طور مطلق نداريم. هر چند كه اگر هم داشتيم، محذورى و اشكالى پيش نمىآمد (ترجمهى تفسير الميزان، ج 3، صص 92 - 98. .)