پرسش :
اگر سه خليفهى اول مسير اسلام را تغيير دادند و غاصبانه حكومت كردند، چرا حضرت على 25 سال سكوت فرمود؟
پاسخ :
در پاسخ به اين سؤال، بايد معناى دو عبارت »سكوت كردن« و »عوض كردن مسير اسلام« را مشخص كرد:
1) اگر »سكوت« به معنى عدم هر گونه اعتراض است، بايد گفت كه اميرالمؤمنين )ع( هرگز سكوت نكرد؛ اما اگر به معناى عدم قيام مسلحانه است، پاسخ اين سؤال در گرو توجه به اوضاع زمانهى ايشان است) اكنون به توضيح اين دو مطلب مىپردازيم:
الف: در مورد اعتراض بايد گفت كه اتفاقا حضرت على )ع( رويهاى در پيش گرفت كه تماما نمايانگر اعتراض بود:
163
- در مورد خلافت ابوبكر، امام على )ع( تا زمانى كه حضرت زهرا )س( زنده بود، با ابوبكر بيعت نكرد و بعد از بيعت نيز بارها و بارها و در مواقع و مناسبتهاى مختلف از احق بودن خود سخن گفت) در پاسخ سؤالات قبل اشاره كرديم كه اين اگر اعتراض نيست، پس چيست؟
- دربارهى خلافت عمر نيز مىدانيم كه ابوبكر نظر خود را تنها با عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان در ميان گذاشت و معلوم بود كه اينها نيز همگى موافق عمر هستند) با اينكه از اعتراضات على )ع( نسبت به خود و اعلام احقيت او آگاه بود، اما حتى سراغ وى هم نرفت و اوضاع را طورى ترتيب داد كه مانع از هر گونه اعتراضى از جانب على )ع( شود) مؤلف كتاب »تشيع در مسير تاريخ« ( اين كتاب به قلم »سيد حسين جعفرى« و ترجمه »محمد تقى آيت اللهى«، تحليل تاريخى دقيقى بر اساس متون دست اول تاريخى و بررسى دقيقى از مورخان و راويان احاديث ارائه كرده است) در اين زمينه مىگويد: »ابوبكر در بستر مرگ صريحا عمر را كه قدرت حاكم در پشت پرده بود، به عنوان جانشين خود منصوب كرد) روش وى در تعيين جانشين براى ما جاى هيچ شكى نمىگذارد كه وى از زمان احراز مقام خلافت، انديشهاش را به طرفدارى از عمر معطوف ساخته بود) او براى جلوگيرى از امكان هر گونه مخالفتى با عمر مقياسهاى دقيقى برگزيد و مطمئن بود كه عمر با هيچ مشكلى مواجه نمىشود) وى ابتدا نظر عبدالرحمن بن عوف و سپس نظر عثمان بن عفان را به مطلب جلب كرد و وقتى تصميم ابوبكر علنى شد، عدهاى از صحابهى ممتاز، طلحه را به نمايندگى نزد ابوبكر فرستادند تا وى را منصرف كند) اما ابوبكر بر خلاف نظر اكثر صحابه از عثمان خواست تا وصيتنامهى وى را بنويسد و عمر را منصوب كرد) در حقيقت، آنچه همهى مآخذ در آن اتفاق نظر دارند اين است كه از ميان صحابه تنها به عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان مراجعه شد و از آن پس، مسؤوليت حمايت از عمر نيز به آنها واگذار شد) احتمال زيادى هست كه اتخاذ اين روش به پيشنهاد عمر بوده باشد؛ يعنى كسى كه براى بر هم زدن هر گونه مخالفت بنىهاشم يك نقشه داشت) عبدالرحمن از تيرهى بنىزهره بود و عثمان از بنىاميه) اين دو قبيله از قبل از اسلام رقباى جدى بنىهاشم بودند و خود اين دو نماينده ثروتمندترين حلقههاى جامعه مسلمان به حساب مىآمدند) در عين حال عبدالرحمن، شوهر خواهر عثمان نيز بود و حمايت آنها از يكديگر و نيز حمايت سعد بن ابىوقاص از آنها )سعد پسر عموى عبدالرحمان بود( قطعى بود) به اين ترتيب، حمايت و نفوذ مستقيم مهمترين عناصر سياسى مهاجرين به منظور مقابله با هر گونه فعاليت ممكن از جانب بنىهاشم و طرفداران على )ع( فراهم شد ( »سيد حسين جعفرى«، تشيع در مسير تاريخ، صص 57 - 58)
دربارهى خلافت عثمان نيز مطابق تحليل عميق و دقيق كتاب فوق الذكر ( »سيد حسين جعفرى«، تشيع در مسير تاريخ، ترجمهى محمد تقى آيت اللهى، صص 62 - 64) ، عمر نمىخواست خلافت به على )ع( برسد و مىدانست كه هيچ فرد ديگرى در جامعه اسلامى مطرح نيست كه بتوان على )ع( را با او سنجيد و مطمئن بود كه هر كسى انتخاب شود، على )ع( با وى بيعت نخواهد كرد؛ لذا ظواهر امر را طورى ترتيب داد كه گويى خود على )ع( نيز در انتخاب خليفه نقش داشته است) او اعضاى شورا را مشخص كرد و گفت كه بعد از مرگ وى، همهى اين افراد را بايد به زور جمع كنند و آنها سه روز مهلت خواهند داشت كه خليفه را اعلام كنند و اگر اعلام نكردند، همهى آنها را بكشند) براى اين كه خيالش راحت باشد كه على )ع( هم انتخاب نمىشود و هم با كسى كه انتخاب مىشود، بيعت مىكند، اضافه كرد: »اگر سه رأى مساوى بود، خليفه كسى است كه رأى عبدالرحمن بن عوف به جانب وى باشد و اگر پس از تعيين خليفه، كسانى كه به وى رأى ندادهاند با وى بيعت نكردند، بلافاصله سر از تنشان جدا شود) براى اين كار، ابوطلحه انصارى را موظف كرد كه همراه با 50 نفر مسلح در جلوى در مجمع بايستند و به اين دستور عمل كنند) از پيش معلوم بود كه عثمان انتخاب خواهد شد؛ زيرا از ميان اين شش نفر، فقط على )ع( و عثمان بودند كه قابليتى داشتند و هيچ كس به ذهنش خطور نمىكرد كه يكى از چهار نفر بعدى بخواهد خليفه شود) اين تحليل را خود على )ع( قبل از انجام شورا ارائه كرد كه: »به خدا سوگند، امر خلافت بار ديگر از ما گرفته شد؛ زيرا قدرت نهايى در دست عبدالرحمن است كه دوست قديمى و داماد عثمان است) سعد بن ابىوقاص هم پسر عموى عبدالرحمن و طبيعى است كه اين سه نفر از هم طرفدارى خواهند كرد) حتى اگر رأى طلحه و زبير هم براى من باشد، سودى نخواهد بخشيد)« ( تاريخ طبرى، ج 1، ص 278؛ انساب الأشراف بلاذرى، ج 5، ص 19؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 1، ص 191) پس واضح است كه اگر حضرت على )ع( بيعت نمىكرد، يا كشته مىشد و يا لااقل جنگى عظيم در بين مسلمانان در مىگرفت) ولى مگر همين نحو سخنانى كه اميرالمؤمنين در آن زمان مطرح كرد، اعتراض محسوب نمىشود؟ علاوه بر اين، در طول دورهى عثمان نيز همه مىدانند كه ايشان چه قدر به عثمان تذكر مىداد و خلافهاى وى را به وى متذكر مىشد)در دورهى خلافت خود نيز كه خطابههاى متعددى از ايشان باقى مانده است، در موارد متعددى سه خليفهى اول را تقبيح كرده و صريحا سخن از غصب خلافت توسط آنان به ميان آورده است كه معروفترين اين خطابهها، خطبهى شقشقيه است ( براى مطالعهى بيشتر دربارهى اعتراضات خود اميرالمؤمنين بر خلفاى سه گانه، ر)ك: مرتضى مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، صص 146 - 175)
ب: اما چرا قيام نكرد و بيعت كرد؟ با توجه به توضيحات فوق معلوم مىشود كه در مورد عمر و عثمان چارهاى جز بيعت نداشته است) اما در مورد ابوبكر بايد به ويژه به اوضاع و احوال پس از رحلت پيامبر اكرم )ص( توجه كرد) مىدانيم كه حضرت على )ع( و جمعى از شيعيان ايشان، ابتدا از بيعت با ابوبكر خوددارى كردند؛ اما احتمالا:
»ترك دين و ارتداد و طغيانى كه در ميان جزيرة العرب رخ داد [و نيز خطر حملهى روم و ايران) به طور طبيعى على )ع( و ساير مردم مدينه را وادار ساخت تا عليه خطر مشترك موجود متحد شوند) چنين تهديد جدى خارجى نسبت به اصل حكومت اسلامى، نقش زيادى در تقليل مخالفتهاى داخلى نسبت به حكمرانى ابوبكر به همراه داشت) حضرت على )ع( كه از همان ابتداى اسلام احساسات عاشقانهى خود به اسلام و حفظ آن را نشان داده بود، براى حفظ اساس و كليت اسلام چارهاى جز مماشات با نظام حاكم موجود نداشت؛ اما در هر حال، حالت كناره گيرى خود را حفظ كرد و در دورهى خلافت اين سه نفر هيچ گاه هيچ پست و فرماندهى را نپذيرفت)« ( »سيد حسين جعفرى«، تشيع در مسير تاريخ، ص 53)
2) اما دربارهى »عوض كردن مسير اسلام« بايد گفت كه اين امر هم به دو نوع اتفاق افتاده است:
- يك نوع انحراف، انحرافى علنى و روشن و آشكار از موازين اسلامى بوده كه اين امرى است كه در مورد معاويه و يزيد و خلفاى پس از آنها مشهود است؛ مثلا: خلافت را موروثى كردند؛ علنا به فسق و فجور پرداختند؛
حرمت اوامر شرعى را رعايت نكردند و)))؛ اين انحراف را نه فقط افراد عميق و تيزبين همچون ائمه، بلكه عموم مسلمين نيز درك مىكردند و لذا موضع گيرى عليه آنها به لحاظ فرهنگى كار سادهاى بود؛ يعنى همهى مسلمانان علت اين موضع گيرى را به سادگى درك مىكردند و ائمه )ع( از اين جهت مشكلى نداشتند)
اما نوع ديگر، انحرافى است كه آثار آن در كوتاه مدت قابل مشاهده نيست) يعنى انحراف اول از اين سنخ است كه به جاى اين كه ساختمان بسازند، ساختمان را خراب كنند) اما نوع دوم اين است كه سنگ بناى اوليهى ساختمان را كج بگذارند) عوام اين را واقعا ساختمان سازى قلمداد مىكنند؛ اما فرد متخصص در مىيابد كه اگر اين سنگ بناى اولين كج باشد، آثارش بعدها مشخص مىشود و انحرافى كه بعد از رحلت پيامبر )ص( بر سر مسأله جانشينى ايشان رخ داد، از اين سنخ بود) پيامبر )ص( جانشينى را تعيين كرده بود كه مسير حركت جامعهى اسلامى به سوى رستگارى همگانى را تضمين كند؛ اما پس از رحلت ايشان در اين جانشينى انحرافى رخ داد كه با وجود اهميت و عظمت واقعىاش، آثار آن در كوتاه مدت قابل مشاهده نبود و به همين جهت عموم مسلمين از درك آن عاجز ماندند) اما حضرت على )ع( كه عمق فاجعه را مىدانست، چه كار مىتوانست بكند؟ مخير بود بگذارد كه اين ساختمان اجمالا حفظ شود؛ ولو اين كه كج بالا برود و بعدها با مشكلات متعددى مواجه شود؛ يا اينكه قيام كند و اساسا كل ساختمان از بين برود) ايشان چارهاى نديد جز اين كه سكوت كند؛ اما سكوتى كه تماما استخوان در گلو و خار در چشم بود) خود ايشان جريان مخير شدن بين اين دو راه را كه يكى از ديگرى بدتر بود، چنين بيان فرموده است:
»اما و الله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم أن محلى منها محل القطب من الرحى) ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير) فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا) و طفقت أرتاى بين أن أصول بيد جذاء أو أصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه) فرأيت أن الصبر على هاتا أجحى، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا« ( نهجالبلاغه، خطبهى شقشقيه )خطبهى 3): »هان، به خدا سوگند كه فلانى خلافت را همچون جامهاى به تن پوشيد؛ در حالى كه مىدانست جايگاه من نسبت به آن همچون جايگاه محور نسبت به سنگ آسياب است [كه سنگ آسياب بايد دور محورش به گردش درآيد و نه دور چيز ديگرى)) كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و پرندگان از رسيدن به قلهام ناتوان) [چون چنين ديدم) پس دامن از خلافت برچيدم و پهلو از آن پيچيدم و ژرف بينديشيدم كه چه بايد و از اين دو كدام شايد؟ با دست بريده بستيزم يا بر اين ظلمت كور كننده صبر در پيش گيرم؛ اين كه پيران در آن فرسوده شوند و كودكان پير گردند و مؤمن تا زمانى كه پروردگارش را ملاقات كند، در رنج آن گرفتار باشد) [چون نيك سنجيدم)، ديدم كه صبر بر اين مطلب خردمندانهتر است) پس صبر كردم، در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم)« تحليلهايى كه در مورد نحوه به خلافت رسيدن عمر و عثمان در متن ارائه كرديم نيز به خوبى از ادامهى اين خطبه قابل استنباط است) در مورد خلافت عمر مىفرمايد: »عجيب است! كسى [مساوى ابوبكر) كه در زندگى مىخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد، كوشيد تا آن را به عقد ديگرى درآورد) )خلافت را چون ماده شترى ديدند( و هر يك به پستانى از او چسبيدند و سخت دوشيدند))) سپس [عمر) آن را به راهى درآورد ناهموار، پر آسيب و جان آزار كه رونده در آن هر دم به سر درآيد و پى در پى پوزش خواهد و از ورطه به درنيايد))) من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم)« در مورد خلافت عثمان نيز مىفرمايد: »خدايا! اين چه شورايى بود؟ چه كسى در مورد برترى من بر اولى [مساوى ابوبكر) شك داشت كه حالا مرا در صف اينها قرار دادند كه ناچار با آنان انباز و با گفت و گوشان دمساز شدم) اما يكى [مساوى عبدالرحمن بن عوف) از كينه راهى گزيد و ديگرى [مساوى سعد بن وقاص) داماد خود را برگزيد) اين دوخت و آن بريد تا سومى [عثمان) به مقصود خود رسيد و همچون چهارپا بتاخت و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پياپى دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت) خويشاوندانش با او ايستادند و بيت المال را خوردند و بر باد دادند)
علت اين كه ايشان اين صبر و سكوت را اين قدر دشوار و تلخ ارزيابى مىكند، اين است كه خود او هم عمق فاجعه را مىديد؛ اما كارى نمىتوانست بكند) مىدانست كه انحراف از امامت، نتيجهاش در نهايت، حكومت معاويه و يزيد و تبديل اسلام نبوى به اسلام سلطنتى خواهد بود) علاوه بر اين، همين انحراف اوليه، عموم مسلمانان را از معارف اهل بيت )ع( محروم خواهد كرد و كسانى شارح اسلام خواهند شد كه اسلام را عميقا نفهميدهاند) عمق اين دو انحراف كه براى اكثر مردم آشكار نبود، علت اصلى نگرانىها و دردهاى حضرت زهرا )س( و امام على )ع( بود؛ كه در عين حال جز صبر چارهاى نداشتند)
در پاسخ به اين سؤال، بايد معناى دو عبارت »سكوت كردن« و »عوض كردن مسير اسلام« را مشخص كرد:
1) اگر »سكوت« به معنى عدم هر گونه اعتراض است، بايد گفت كه اميرالمؤمنين )ع( هرگز سكوت نكرد؛ اما اگر به معناى عدم قيام مسلحانه است، پاسخ اين سؤال در گرو توجه به اوضاع زمانهى ايشان است) اكنون به توضيح اين دو مطلب مىپردازيم:
الف: در مورد اعتراض بايد گفت كه اتفاقا حضرت على )ع( رويهاى در پيش گرفت كه تماما نمايانگر اعتراض بود:
163
- در مورد خلافت ابوبكر، امام على )ع( تا زمانى كه حضرت زهرا )س( زنده بود، با ابوبكر بيعت نكرد و بعد از بيعت نيز بارها و بارها و در مواقع و مناسبتهاى مختلف از احق بودن خود سخن گفت) در پاسخ سؤالات قبل اشاره كرديم كه اين اگر اعتراض نيست، پس چيست؟
- دربارهى خلافت عمر نيز مىدانيم كه ابوبكر نظر خود را تنها با عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان در ميان گذاشت و معلوم بود كه اينها نيز همگى موافق عمر هستند) با اينكه از اعتراضات على )ع( نسبت به خود و اعلام احقيت او آگاه بود، اما حتى سراغ وى هم نرفت و اوضاع را طورى ترتيب داد كه مانع از هر گونه اعتراضى از جانب على )ع( شود) مؤلف كتاب »تشيع در مسير تاريخ« ( اين كتاب به قلم »سيد حسين جعفرى« و ترجمه »محمد تقى آيت اللهى«، تحليل تاريخى دقيقى بر اساس متون دست اول تاريخى و بررسى دقيقى از مورخان و راويان احاديث ارائه كرده است) در اين زمينه مىگويد: »ابوبكر در بستر مرگ صريحا عمر را كه قدرت حاكم در پشت پرده بود، به عنوان جانشين خود منصوب كرد) روش وى در تعيين جانشين براى ما جاى هيچ شكى نمىگذارد كه وى از زمان احراز مقام خلافت، انديشهاش را به طرفدارى از عمر معطوف ساخته بود) او براى جلوگيرى از امكان هر گونه مخالفتى با عمر مقياسهاى دقيقى برگزيد و مطمئن بود كه عمر با هيچ مشكلى مواجه نمىشود) وى ابتدا نظر عبدالرحمن بن عوف و سپس نظر عثمان بن عفان را به مطلب جلب كرد و وقتى تصميم ابوبكر علنى شد، عدهاى از صحابهى ممتاز، طلحه را به نمايندگى نزد ابوبكر فرستادند تا وى را منصرف كند) اما ابوبكر بر خلاف نظر اكثر صحابه از عثمان خواست تا وصيتنامهى وى را بنويسد و عمر را منصوب كرد) در حقيقت، آنچه همهى مآخذ در آن اتفاق نظر دارند اين است كه از ميان صحابه تنها به عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان مراجعه شد و از آن پس، مسؤوليت حمايت از عمر نيز به آنها واگذار شد) احتمال زيادى هست كه اتخاذ اين روش به پيشنهاد عمر بوده باشد؛ يعنى كسى كه براى بر هم زدن هر گونه مخالفت بنىهاشم يك نقشه داشت) عبدالرحمن از تيرهى بنىزهره بود و عثمان از بنىاميه) اين دو قبيله از قبل از اسلام رقباى جدى بنىهاشم بودند و خود اين دو نماينده ثروتمندترين حلقههاى جامعه مسلمان به حساب مىآمدند) در عين حال عبدالرحمن، شوهر خواهر عثمان نيز بود و حمايت آنها از يكديگر و نيز حمايت سعد بن ابىوقاص از آنها )سعد پسر عموى عبدالرحمان بود( قطعى بود) به اين ترتيب، حمايت و نفوذ مستقيم مهمترين عناصر سياسى مهاجرين به منظور مقابله با هر گونه فعاليت ممكن از جانب بنىهاشم و طرفداران على )ع( فراهم شد ( »سيد حسين جعفرى«، تشيع در مسير تاريخ، صص 57 - 58)
دربارهى خلافت عثمان نيز مطابق تحليل عميق و دقيق كتاب فوق الذكر ( »سيد حسين جعفرى«، تشيع در مسير تاريخ، ترجمهى محمد تقى آيت اللهى، صص 62 - 64) ، عمر نمىخواست خلافت به على )ع( برسد و مىدانست كه هيچ فرد ديگرى در جامعه اسلامى مطرح نيست كه بتوان على )ع( را با او سنجيد و مطمئن بود كه هر كسى انتخاب شود، على )ع( با وى بيعت نخواهد كرد؛ لذا ظواهر امر را طورى ترتيب داد كه گويى خود على )ع( نيز در انتخاب خليفه نقش داشته است) او اعضاى شورا را مشخص كرد و گفت كه بعد از مرگ وى، همهى اين افراد را بايد به زور جمع كنند و آنها سه روز مهلت خواهند داشت كه خليفه را اعلام كنند و اگر اعلام نكردند، همهى آنها را بكشند) براى اين كه خيالش راحت باشد كه على )ع( هم انتخاب نمىشود و هم با كسى كه انتخاب مىشود، بيعت مىكند، اضافه كرد: »اگر سه رأى مساوى بود، خليفه كسى است كه رأى عبدالرحمن بن عوف به جانب وى باشد و اگر پس از تعيين خليفه، كسانى كه به وى رأى ندادهاند با وى بيعت نكردند، بلافاصله سر از تنشان جدا شود) براى اين كار، ابوطلحه انصارى را موظف كرد كه همراه با 50 نفر مسلح در جلوى در مجمع بايستند و به اين دستور عمل كنند) از پيش معلوم بود كه عثمان انتخاب خواهد شد؛ زيرا از ميان اين شش نفر، فقط على )ع( و عثمان بودند كه قابليتى داشتند و هيچ كس به ذهنش خطور نمىكرد كه يكى از چهار نفر بعدى بخواهد خليفه شود) اين تحليل را خود على )ع( قبل از انجام شورا ارائه كرد كه: »به خدا سوگند، امر خلافت بار ديگر از ما گرفته شد؛ زيرا قدرت نهايى در دست عبدالرحمن است كه دوست قديمى و داماد عثمان است) سعد بن ابىوقاص هم پسر عموى عبدالرحمن و طبيعى است كه اين سه نفر از هم طرفدارى خواهند كرد) حتى اگر رأى طلحه و زبير هم براى من باشد، سودى نخواهد بخشيد)« ( تاريخ طبرى، ج 1، ص 278؛ انساب الأشراف بلاذرى، ج 5، ص 19؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 1، ص 191) پس واضح است كه اگر حضرت على )ع( بيعت نمىكرد، يا كشته مىشد و يا لااقل جنگى عظيم در بين مسلمانان در مىگرفت) ولى مگر همين نحو سخنانى كه اميرالمؤمنين در آن زمان مطرح كرد، اعتراض محسوب نمىشود؟ علاوه بر اين، در طول دورهى عثمان نيز همه مىدانند كه ايشان چه قدر به عثمان تذكر مىداد و خلافهاى وى را به وى متذكر مىشد)در دورهى خلافت خود نيز كه خطابههاى متعددى از ايشان باقى مانده است، در موارد متعددى سه خليفهى اول را تقبيح كرده و صريحا سخن از غصب خلافت توسط آنان به ميان آورده است كه معروفترين اين خطابهها، خطبهى شقشقيه است ( براى مطالعهى بيشتر دربارهى اعتراضات خود اميرالمؤمنين بر خلفاى سه گانه، ر)ك: مرتضى مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، صص 146 - 175)
ب: اما چرا قيام نكرد و بيعت كرد؟ با توجه به توضيحات فوق معلوم مىشود كه در مورد عمر و عثمان چارهاى جز بيعت نداشته است) اما در مورد ابوبكر بايد به ويژه به اوضاع و احوال پس از رحلت پيامبر اكرم )ص( توجه كرد) مىدانيم كه حضرت على )ع( و جمعى از شيعيان ايشان، ابتدا از بيعت با ابوبكر خوددارى كردند؛ اما احتمالا:
»ترك دين و ارتداد و طغيانى كه در ميان جزيرة العرب رخ داد [و نيز خطر حملهى روم و ايران) به طور طبيعى على )ع( و ساير مردم مدينه را وادار ساخت تا عليه خطر مشترك موجود متحد شوند) چنين تهديد جدى خارجى نسبت به اصل حكومت اسلامى، نقش زيادى در تقليل مخالفتهاى داخلى نسبت به حكمرانى ابوبكر به همراه داشت) حضرت على )ع( كه از همان ابتداى اسلام احساسات عاشقانهى خود به اسلام و حفظ آن را نشان داده بود، براى حفظ اساس و كليت اسلام چارهاى جز مماشات با نظام حاكم موجود نداشت؛ اما در هر حال، حالت كناره گيرى خود را حفظ كرد و در دورهى خلافت اين سه نفر هيچ گاه هيچ پست و فرماندهى را نپذيرفت)« ( »سيد حسين جعفرى«، تشيع در مسير تاريخ، ص 53)
2) اما دربارهى »عوض كردن مسير اسلام« بايد گفت كه اين امر هم به دو نوع اتفاق افتاده است:
- يك نوع انحراف، انحرافى علنى و روشن و آشكار از موازين اسلامى بوده كه اين امرى است كه در مورد معاويه و يزيد و خلفاى پس از آنها مشهود است؛ مثلا: خلافت را موروثى كردند؛ علنا به فسق و فجور پرداختند؛
حرمت اوامر شرعى را رعايت نكردند و)))؛ اين انحراف را نه فقط افراد عميق و تيزبين همچون ائمه، بلكه عموم مسلمين نيز درك مىكردند و لذا موضع گيرى عليه آنها به لحاظ فرهنگى كار سادهاى بود؛ يعنى همهى مسلمانان علت اين موضع گيرى را به سادگى درك مىكردند و ائمه )ع( از اين جهت مشكلى نداشتند)
اما نوع ديگر، انحرافى است كه آثار آن در كوتاه مدت قابل مشاهده نيست) يعنى انحراف اول از اين سنخ است كه به جاى اين كه ساختمان بسازند، ساختمان را خراب كنند) اما نوع دوم اين است كه سنگ بناى اوليهى ساختمان را كج بگذارند) عوام اين را واقعا ساختمان سازى قلمداد مىكنند؛ اما فرد متخصص در مىيابد كه اگر اين سنگ بناى اولين كج باشد، آثارش بعدها مشخص مىشود و انحرافى كه بعد از رحلت پيامبر )ص( بر سر مسأله جانشينى ايشان رخ داد، از اين سنخ بود) پيامبر )ص( جانشينى را تعيين كرده بود كه مسير حركت جامعهى اسلامى به سوى رستگارى همگانى را تضمين كند؛ اما پس از رحلت ايشان در اين جانشينى انحرافى رخ داد كه با وجود اهميت و عظمت واقعىاش، آثار آن در كوتاه مدت قابل مشاهده نبود و به همين جهت عموم مسلمين از درك آن عاجز ماندند) اما حضرت على )ع( كه عمق فاجعه را مىدانست، چه كار مىتوانست بكند؟ مخير بود بگذارد كه اين ساختمان اجمالا حفظ شود؛ ولو اين كه كج بالا برود و بعدها با مشكلات متعددى مواجه شود؛ يا اينكه قيام كند و اساسا كل ساختمان از بين برود) ايشان چارهاى نديد جز اين كه سكوت كند؛ اما سكوتى كه تماما استخوان در گلو و خار در چشم بود) خود ايشان جريان مخير شدن بين اين دو راه را كه يكى از ديگرى بدتر بود، چنين بيان فرموده است:
»اما و الله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم أن محلى منها محل القطب من الرحى) ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير) فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا) و طفقت أرتاى بين أن أصول بيد جذاء أو أصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه) فرأيت أن الصبر على هاتا أجحى، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا« ( نهجالبلاغه، خطبهى شقشقيه )خطبهى 3): »هان، به خدا سوگند كه فلانى خلافت را همچون جامهاى به تن پوشيد؛ در حالى كه مىدانست جايگاه من نسبت به آن همچون جايگاه محور نسبت به سنگ آسياب است [كه سنگ آسياب بايد دور محورش به گردش درآيد و نه دور چيز ديگرى)) كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و پرندگان از رسيدن به قلهام ناتوان) [چون چنين ديدم) پس دامن از خلافت برچيدم و پهلو از آن پيچيدم و ژرف بينديشيدم كه چه بايد و از اين دو كدام شايد؟ با دست بريده بستيزم يا بر اين ظلمت كور كننده صبر در پيش گيرم؛ اين كه پيران در آن فرسوده شوند و كودكان پير گردند و مؤمن تا زمانى كه پروردگارش را ملاقات كند، در رنج آن گرفتار باشد) [چون نيك سنجيدم)، ديدم كه صبر بر اين مطلب خردمندانهتر است) پس صبر كردم، در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم)« تحليلهايى كه در مورد نحوه به خلافت رسيدن عمر و عثمان در متن ارائه كرديم نيز به خوبى از ادامهى اين خطبه قابل استنباط است) در مورد خلافت عمر مىفرمايد: »عجيب است! كسى [مساوى ابوبكر) كه در زندگى مىخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد، كوشيد تا آن را به عقد ديگرى درآورد) )خلافت را چون ماده شترى ديدند( و هر يك به پستانى از او چسبيدند و سخت دوشيدند))) سپس [عمر) آن را به راهى درآورد ناهموار، پر آسيب و جان آزار كه رونده در آن هر دم به سر درآيد و پى در پى پوزش خواهد و از ورطه به درنيايد))) من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم)« در مورد خلافت عثمان نيز مىفرمايد: »خدايا! اين چه شورايى بود؟ چه كسى در مورد برترى من بر اولى [مساوى ابوبكر) شك داشت كه حالا مرا در صف اينها قرار دادند كه ناچار با آنان انباز و با گفت و گوشان دمساز شدم) اما يكى [مساوى عبدالرحمن بن عوف) از كينه راهى گزيد و ديگرى [مساوى سعد بن وقاص) داماد خود را برگزيد) اين دوخت و آن بريد تا سومى [عثمان) به مقصود خود رسيد و همچون چهارپا بتاخت و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت و پياپى دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت) خويشاوندانش با او ايستادند و بيت المال را خوردند و بر باد دادند)
علت اين كه ايشان اين صبر و سكوت را اين قدر دشوار و تلخ ارزيابى مىكند، اين است كه خود او هم عمق فاجعه را مىديد؛ اما كارى نمىتوانست بكند) مىدانست كه انحراف از امامت، نتيجهاش در نهايت، حكومت معاويه و يزيد و تبديل اسلام نبوى به اسلام سلطنتى خواهد بود) علاوه بر اين، همين انحراف اوليه، عموم مسلمانان را از معارف اهل بيت )ع( محروم خواهد كرد و كسانى شارح اسلام خواهند شد كه اسلام را عميقا نفهميدهاند) عمق اين دو انحراف كه براى اكثر مردم آشكار نبود، علت اصلى نگرانىها و دردهاى حضرت زهرا )س( و امام على )ع( بود؛ كه در عين حال جز صبر چارهاى نداشتند)