پرسش :
چرا امام رضا و نيز امام حسن با خلفاي وقت سازش کردند؟
پاسخ :
اشكال فوق در واقع از پيش فرض گرفته كه: اسلام فقط دين جنگ و مبارزه است؛ لذا هم امام حسن )ع( بايد مىجنگيد تا شهيد مىشد و هم امام رضا )ع( بايد ولايتعهدى را نمىپذيرفت؛ ولو به قيمت شهادتش تمام مىشد) چنان كه در پاسخ به سؤال قبل توضيح داديم، اين تلقى اشتباه است كه: اسلام را فقط دين جنگ يا فقط دين صلح بدانيم! توضيح داديم كه در اسلام براى رسيدن به هدف، بايد شرايط زمان را در نظر گرفت و متناسب با شرايط، بهترين روش را در پيش گرفت) در مورد صلح امام حسن )ع( و انطباقش با شرايط زمان، در پاسخ سؤال قبل مفصلا بحث كرديم) اما در مورد امام رضا )ع( مسأله از پيچيدگى بيشترى برخوردار است كه ما مطلب را بر اساس آراى استاد مطهرى توضيح مىدهيم) ( اين بحث، خلاصه و چكيدهاى از مباحث »استاد مطهرى« در كتاب سيرى در سيرهى ائمه اطهار، صص 195 - 236 مىباشد) استاد مطهرى معتقد است، براى بررسى اين مسأله ابتدا بايد ببينيم كه پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى واقعا از جانب چه كسى بوده )مأمون يا فضل بن سهل، وزير مأمون( و از روى چه نيتى انجام شده است) سپس با توجه به مسلمات تاريخى در باب اين عكس العمل امام رضا )ع( قضاوت كنيم:
در مورد اين كه پيشنهاد خلافت واقعا از طرف چه كسى بوده است، چند نظريه هست كه از اين قرارند:
1) پيشنهاد از جانب مأمون و با خلوص نيت انجام شد و مأمون تا انتها بر خلوص نيتش باقى ماند) امام رضا )ع( به مرگ طبيعى رحلت كرد و عملا خلافت به ايشان نرسيد )نظر برخى از مستشرقين()
2) پيشنهاد از جانب مأمون و با خلوص نيت انجام شد؛ اما به تدريج نظر مأمون برگشت و تنها راه را در به شهادت رساندن امام رضا )ع( ديد )نظر شيخ مفيد و شيخ صدوق()
3) پيشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نيت، بلكه با نيت جلب نظر ايرانيان بود كه عموما به تشيع متمايل بودند)
4) پيشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نيت بود) هدف مأمون اين بود كه با سهيم كردن علويان در خلافت، قيامهاى علويان را كه حكومت مركزى را به ستوه آورده بود، فروبنشاند)
5) پيشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نيت بود و هدف مأمون، خلع سلاح كردن امام رضا )ع( در مقابل حكومت بود تا ديگر امام نتواند خلافت مأمون را غير مشروع بخواند)
6) پيشنهاد در حقيقت از جانب فضل بن سهل ذوالرياستين، وزير پر نفوذ مأمون بود؛ زيرا او واقعا شيعه بود و مىخواست خلافت را به امام رضا )ع( برگرداند )نظر جرجى زيدان و ادوارد براون()
7) پيشنهاد در حقيقت از جانب فضل بن سهل ذوالرياستين بود زيرا او مىخواست با آمدن امام رضا، مأمون را كنار بزند و سپس امام رضا را هم سر به نيست كند و خود زمام امور را به دست بگيرد تا به اين ترتيب، ايران را به وضع قبل از اسلام برگرداند؛ به ويژه كه خود وى نيز مجوسى تازه مسلمان شدهاى بود كه معلوم نبود واقعا مسلمان شده است، يا به خاطر اغراض سياسى به اسلام تظاهر مىكند)
اكنون براى قضاوت دربارهى اين نظريهها، بايد نگاهى به مسلمات تاريخ بيندازيم) امور زير همگى به لحاظ تاريخى قطعى و مسلم هستند)
الف: احضار امام از مدينه به مرو به اجبار و بدون توجه به ميل امام؛ آن هم به صورت تحت الحفظ و زير نظر)
ب: امتناع امام از پذيرش خلافت و ولايتعهدى و مخير ماندن بين پذيرش ولايتعهدى و كشته شدن)
پ: شرايط امام رضا )ع( دال بر اين كه مسؤوليت هيچ كارى را بر عهده نگيرد)
ت: طرز رفتار امام بعد از پذيرش ولايتعهدى؛ يعنى در خطابهاى كه خواند، از مأمون هيچ تشكرى نكرد و اصلا كار او و خلافت او را تأييد نكرد؛ بلكه فرمود: »ما به واسطهى رسول خدا )ص( حقى بر گردن شما داريم و شما به عنوان مردم تحت حكومت، حقى داريد؛ شما مردم بايد حق ما را به ما بدهيد) اگر حق ما را داديد، ما هم در مقابل شما وظيفهاى داريم كه بايد انجام دهيم و انجام مىدهيم)« ( بحارالأنوار، ج 49، ص 146: لنا عليكم حق برسول الله )ص( ولكم علينا حق، فاذا أنتم أديتم الينا ذلك وجب علينا الحق لكم)
با اين مسلمات تاريخى، فرضيههايى كه قائل به خلوص نيت از طرف مطرح كنندگان پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى هستند )يعنى فرضيههاى 1 و 2 و 6)قطعا رد مىشوند؛ زيرا اگر خلوص نيت در كار باشد، ديگر معنى ندارد كه امام را بين كشته شدن و پذيرش ولايتعهدى مخير كنند) [ظاهرا علت اين كه در اين نظريات خلوص نيت آن افراد مطرح شده اين است كه پنداشتهاند، پيشنهاد خلافت، يعنى عملا دست برداشتن از حكومت و اين، بدون خلوص نيت ممكن نيست؛ اما حقيقت اين است كه حتى چنين پيشنهادى نيز ممكن است بدون خلوص نيت بوده باشد؛ يعنى شرايط را طورى مهيا ساخته باشند كه اين پيشنهاد كاملا جنبهى صورى داشته باشد و امام )ع( بداند كه اين پيشنهاد واقعى نيست و در صورت پذيرش پيشنهاد، بلافاصله او را از بين خواهند برد) در واقع، پيشنهاد خلافت، توطئهاى بود تا مردم خيال کنند كه مأمون در دادن پيشنهاد ولايتعهدى، خلوص نيت دارد) از جمله مطالبى كه به لحاظ تاريخى مؤيد اين مدعاست، آن است كه پيشنهاد خلافت تنها يكى دو بار مطرح شد و به هيچ وجه بر آن اصرار نشد؛ در حالى كه دائما بر پيشنهاد ولايتعهدى اصرار مىشد و اگر خلوص نيت در كار بود، حق اين بود كه بر پيشنهاد خلافت اصرار شود و امام )ع( را بين خلافت و كشته شدن مخير كنند و نه بين ولايتعهدى و كشته شدن)
پس اگر بخواهيم اين سه فرضيه را حتى از يك منظر كاملا بىطرف و غير شيعى بررسى كنيم، بايد بگوييم: امام رضا )ع( يا مرد دين بوده است و يا مرد دنيا) با فرض اين كه خلوص نيتى از جانب پيشنهاد دهندگان در كار بوده، اگر امام رضا )ع( مرد دنيا بوده كه بايد حتما پيشنهاد را مىپذيرفته و اگر مرد دين بوده، وقتى ديد زمينه براى انتقال خلافت از عباسيان به ائمه واقعى مهيا شده است، بايد سريعا مىپذيرفت) چون نپذيرفته و به شدت مخالفت كرده است، نشان مىدهد كه خلوص نيتى در كار نبوده و اين يك پيشنهاد صورى و تصنعى بوده است و نه واقعى) اگر فرضيهى هفت درست باشد، يعنى فضل به سهل چنان سوء نيتى داشته، پس كار امام رضا )ع( در قبول پيشنهاد مأمون كاملا صحيح بوده است؛ يعنى ايشان خواسته از ميان دو شر )پذيرش ولايتعهدى يا زمينه سازى براى بازگشت ايران به وضع قبل از اسلام(، شر كوچكتر را انتخاب كند و براى حفظ اصل اسلام با مأمون همكارى داشته باشد) اتفاقا احاديث متعددى از ايشان نقل شده است كه خطر فضل بن سهل را بسيار بيشتر از مأمون مىدانسته است و حتى به خود مأمون نيز در اين مورد تذكر مىدادهاند)
پس فقط فرضيههاى 3 و 4 و 5 باقى مىماند؛ يعنى مأمون خلوص نيت نداشته و در اين جاست كه اشكال مطرح مىشود؛ چرا با وجود اين، امام رضا )ع( پذيرش ولايتعهدى را بر كشته شدن ترجيح داد و حاضر نشد مقاومت كند تا شهيد شود) در اين جا بايد گفت: در اسلام، شهادت و كشته شدن تنها زمانى ارزش دارد كه اثر كشته شدن بيشتر از اثر زنده ماندن باشد؛ يعنى امر دائر باشد بين اين كه شخص كشته شود و يا فلان مفسدهى بزرگ را بپذيرد؛ مثل قضيهى امام حسين )ع(؛ نه اين كه كشته شدن فى نفسه مطلوبيت داشته باشد) اكنون بايد ديد كه آيا امام رضا واقعا در چنين شرايطى قرار داشت؟
براى پاسخ به اين مسأله، ابتدا بايد توجه كرد كه برخى مىپندارند، همهى خلفايى كه با ائمه )ع( مخالف بودند و آنها را شهيد كردند، در يك عرض هستند و مثلا بين يزيد و مأمون تفاوتى نيست) در حالى كه اين پندار، باطل است) اتفاقا مأمون در طبقهى خلفا و سلاطين، هم از جنبهى علمى و هم از جنبههاى ديگر همانند حسن سياست، عدالت نسبى، حسن اداره و مفيد بودن به حال مردم، از بهترين خلفا و سلاطين است) از طرف ديگر، نحوهى پذيرش ولايتعهدى از جانب امام رضا )ع( عملا به گونهاى بود كه هيچ كارى در دستگاه مأمون به نام امام تمام نشود؛ يعنى در مدت ولايتعهدى، كارى به نفع مأمون صورت نگرفت؛ در حالى كه به نفع خود امام رضا )ع( كارهاى فراوانى صورت گرفت؛ از جمله: صفوف بيشتر و بهتر مشخص شد؛ طورى كه امام توانست شخصيت علمى خود را در تمام جهان اسلام به خوبى نشان دهد و در جلسات مناظرهاى كه با فرقههاى مختلف مسلمان و غير مسلمان داشت، برترى منطق شيعه را نشان دهد؛ كه اگر در اين مقام نبود، هيچ گاه چنين ابراز شخصيتى ممكن نبود) در واقع، اين همان مسألهى »ولايت جائر« است كه: قبول هر پست و مقامى از ناحيهى حاكم ظالم فى حد ذاته حرام است؛ ولى همين امر حرام، در مواردى مستحب يا حتى واجب مىشود) و آن زمانى است كه با پذيرش اين پست، بتوان در راه هدف اسلام خدمت كرد و عملا نيروى دشمن را تضعيف ساخت) ما شاهديم كه در ميان ائمه )ع( شخصيت علمى هيچ امامى به اندازهى امام على )ع( و امام صادق )ع( و امام رضا )ع( مشخص نشده است: حضرت على )ع( به خاطر دوره خلافت و خطابههايش در آن دوره؛ امام صادق )ع( به خاطر بهره گيرى از فرصتى كه جنگ بين عباسيان و امويان پديد آورد؛ امام رضا )ع( هم به خاطر همين اندك زمان ولايتعهدى و خاصيت علم دوستى مأمون كه مرتبا جلسات علمى تشكيل مىداد ( چنان كه گفته شد، مباحث فوق تلخيص دو جلسه سخنرانى استاد مطهرى در باب همين سؤال است كه در كتاب »سيرى در سيرهى ائمه اطهار« آمده است)
اشكال فوق در واقع از پيش فرض گرفته كه: اسلام فقط دين جنگ و مبارزه است؛ لذا هم امام حسن )ع( بايد مىجنگيد تا شهيد مىشد و هم امام رضا )ع( بايد ولايتعهدى را نمىپذيرفت؛ ولو به قيمت شهادتش تمام مىشد) چنان كه در پاسخ به سؤال قبل توضيح داديم، اين تلقى اشتباه است كه: اسلام را فقط دين جنگ يا فقط دين صلح بدانيم! توضيح داديم كه در اسلام براى رسيدن به هدف، بايد شرايط زمان را در نظر گرفت و متناسب با شرايط، بهترين روش را در پيش گرفت) در مورد صلح امام حسن )ع( و انطباقش با شرايط زمان، در پاسخ سؤال قبل مفصلا بحث كرديم) اما در مورد امام رضا )ع( مسأله از پيچيدگى بيشترى برخوردار است كه ما مطلب را بر اساس آراى استاد مطهرى توضيح مىدهيم) ( اين بحث، خلاصه و چكيدهاى از مباحث »استاد مطهرى« در كتاب سيرى در سيرهى ائمه اطهار، صص 195 - 236 مىباشد) استاد مطهرى معتقد است، براى بررسى اين مسأله ابتدا بايد ببينيم كه پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى واقعا از جانب چه كسى بوده )مأمون يا فضل بن سهل، وزير مأمون( و از روى چه نيتى انجام شده است) سپس با توجه به مسلمات تاريخى در باب اين عكس العمل امام رضا )ع( قضاوت كنيم:
در مورد اين كه پيشنهاد خلافت واقعا از طرف چه كسى بوده است، چند نظريه هست كه از اين قرارند:
1) پيشنهاد از جانب مأمون و با خلوص نيت انجام شد و مأمون تا انتها بر خلوص نيتش باقى ماند) امام رضا )ع( به مرگ طبيعى رحلت كرد و عملا خلافت به ايشان نرسيد )نظر برخى از مستشرقين()
2) پيشنهاد از جانب مأمون و با خلوص نيت انجام شد؛ اما به تدريج نظر مأمون برگشت و تنها راه را در به شهادت رساندن امام رضا )ع( ديد )نظر شيخ مفيد و شيخ صدوق()
3) پيشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نيت، بلكه با نيت جلب نظر ايرانيان بود كه عموما به تشيع متمايل بودند)
4) پيشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نيت بود) هدف مأمون اين بود كه با سهيم كردن علويان در خلافت، قيامهاى علويان را كه حكومت مركزى را به ستوه آورده بود، فروبنشاند)
5) پيشنهاد از جانب مأمون و بدون خلوص نيت بود و هدف مأمون، خلع سلاح كردن امام رضا )ع( در مقابل حكومت بود تا ديگر امام نتواند خلافت مأمون را غير مشروع بخواند)
6) پيشنهاد در حقيقت از جانب فضل بن سهل ذوالرياستين، وزير پر نفوذ مأمون بود؛ زيرا او واقعا شيعه بود و مىخواست خلافت را به امام رضا )ع( برگرداند )نظر جرجى زيدان و ادوارد براون()
7) پيشنهاد در حقيقت از جانب فضل بن سهل ذوالرياستين بود زيرا او مىخواست با آمدن امام رضا، مأمون را كنار بزند و سپس امام رضا را هم سر به نيست كند و خود زمام امور را به دست بگيرد تا به اين ترتيب، ايران را به وضع قبل از اسلام برگرداند؛ به ويژه كه خود وى نيز مجوسى تازه مسلمان شدهاى بود كه معلوم نبود واقعا مسلمان شده است، يا به خاطر اغراض سياسى به اسلام تظاهر مىكند)
اكنون براى قضاوت دربارهى اين نظريهها، بايد نگاهى به مسلمات تاريخ بيندازيم) امور زير همگى به لحاظ تاريخى قطعى و مسلم هستند)
الف: احضار امام از مدينه به مرو به اجبار و بدون توجه به ميل امام؛ آن هم به صورت تحت الحفظ و زير نظر)
ب: امتناع امام از پذيرش خلافت و ولايتعهدى و مخير ماندن بين پذيرش ولايتعهدى و كشته شدن)
پ: شرايط امام رضا )ع( دال بر اين كه مسؤوليت هيچ كارى را بر عهده نگيرد)
ت: طرز رفتار امام بعد از پذيرش ولايتعهدى؛ يعنى در خطابهاى كه خواند، از مأمون هيچ تشكرى نكرد و اصلا كار او و خلافت او را تأييد نكرد؛ بلكه فرمود: »ما به واسطهى رسول خدا )ص( حقى بر گردن شما داريم و شما به عنوان مردم تحت حكومت، حقى داريد؛ شما مردم بايد حق ما را به ما بدهيد) اگر حق ما را داديد، ما هم در مقابل شما وظيفهاى داريم كه بايد انجام دهيم و انجام مىدهيم)« ( بحارالأنوار، ج 49، ص 146: لنا عليكم حق برسول الله )ص( ولكم علينا حق، فاذا أنتم أديتم الينا ذلك وجب علينا الحق لكم)
با اين مسلمات تاريخى، فرضيههايى كه قائل به خلوص نيت از طرف مطرح كنندگان پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى هستند )يعنى فرضيههاى 1 و 2 و 6)قطعا رد مىشوند؛ زيرا اگر خلوص نيت در كار باشد، ديگر معنى ندارد كه امام را بين كشته شدن و پذيرش ولايتعهدى مخير كنند) [ظاهرا علت اين كه در اين نظريات خلوص نيت آن افراد مطرح شده اين است كه پنداشتهاند، پيشنهاد خلافت، يعنى عملا دست برداشتن از حكومت و اين، بدون خلوص نيت ممكن نيست؛ اما حقيقت اين است كه حتى چنين پيشنهادى نيز ممكن است بدون خلوص نيت بوده باشد؛ يعنى شرايط را طورى مهيا ساخته باشند كه اين پيشنهاد كاملا جنبهى صورى داشته باشد و امام )ع( بداند كه اين پيشنهاد واقعى نيست و در صورت پذيرش پيشنهاد، بلافاصله او را از بين خواهند برد) در واقع، پيشنهاد خلافت، توطئهاى بود تا مردم خيال کنند كه مأمون در دادن پيشنهاد ولايتعهدى، خلوص نيت دارد) از جمله مطالبى كه به لحاظ تاريخى مؤيد اين مدعاست، آن است كه پيشنهاد خلافت تنها يكى دو بار مطرح شد و به هيچ وجه بر آن اصرار نشد؛ در حالى كه دائما بر پيشنهاد ولايتعهدى اصرار مىشد و اگر خلوص نيت در كار بود، حق اين بود كه بر پيشنهاد خلافت اصرار شود و امام )ع( را بين خلافت و كشته شدن مخير كنند و نه بين ولايتعهدى و كشته شدن)
پس اگر بخواهيم اين سه فرضيه را حتى از يك منظر كاملا بىطرف و غير شيعى بررسى كنيم، بايد بگوييم: امام رضا )ع( يا مرد دين بوده است و يا مرد دنيا) با فرض اين كه خلوص نيتى از جانب پيشنهاد دهندگان در كار بوده، اگر امام رضا )ع( مرد دنيا بوده كه بايد حتما پيشنهاد را مىپذيرفته و اگر مرد دين بوده، وقتى ديد زمينه براى انتقال خلافت از عباسيان به ائمه واقعى مهيا شده است، بايد سريعا مىپذيرفت) چون نپذيرفته و به شدت مخالفت كرده است، نشان مىدهد كه خلوص نيتى در كار نبوده و اين يك پيشنهاد صورى و تصنعى بوده است و نه واقعى) اگر فرضيهى هفت درست باشد، يعنى فضل به سهل چنان سوء نيتى داشته، پس كار امام رضا )ع( در قبول پيشنهاد مأمون كاملا صحيح بوده است؛ يعنى ايشان خواسته از ميان دو شر )پذيرش ولايتعهدى يا زمينه سازى براى بازگشت ايران به وضع قبل از اسلام(، شر كوچكتر را انتخاب كند و براى حفظ اصل اسلام با مأمون همكارى داشته باشد) اتفاقا احاديث متعددى از ايشان نقل شده است كه خطر فضل بن سهل را بسيار بيشتر از مأمون مىدانسته است و حتى به خود مأمون نيز در اين مورد تذكر مىدادهاند)
پس فقط فرضيههاى 3 و 4 و 5 باقى مىماند؛ يعنى مأمون خلوص نيت نداشته و در اين جاست كه اشكال مطرح مىشود؛ چرا با وجود اين، امام رضا )ع( پذيرش ولايتعهدى را بر كشته شدن ترجيح داد و حاضر نشد مقاومت كند تا شهيد شود) در اين جا بايد گفت: در اسلام، شهادت و كشته شدن تنها زمانى ارزش دارد كه اثر كشته شدن بيشتر از اثر زنده ماندن باشد؛ يعنى امر دائر باشد بين اين كه شخص كشته شود و يا فلان مفسدهى بزرگ را بپذيرد؛ مثل قضيهى امام حسين )ع(؛ نه اين كه كشته شدن فى نفسه مطلوبيت داشته باشد) اكنون بايد ديد كه آيا امام رضا واقعا در چنين شرايطى قرار داشت؟
براى پاسخ به اين مسأله، ابتدا بايد توجه كرد كه برخى مىپندارند، همهى خلفايى كه با ائمه )ع( مخالف بودند و آنها را شهيد كردند، در يك عرض هستند و مثلا بين يزيد و مأمون تفاوتى نيست) در حالى كه اين پندار، باطل است) اتفاقا مأمون در طبقهى خلفا و سلاطين، هم از جنبهى علمى و هم از جنبههاى ديگر همانند حسن سياست، عدالت نسبى، حسن اداره و مفيد بودن به حال مردم، از بهترين خلفا و سلاطين است) از طرف ديگر، نحوهى پذيرش ولايتعهدى از جانب امام رضا )ع( عملا به گونهاى بود كه هيچ كارى در دستگاه مأمون به نام امام تمام نشود؛ يعنى در مدت ولايتعهدى، كارى به نفع مأمون صورت نگرفت؛ در حالى كه به نفع خود امام رضا )ع( كارهاى فراوانى صورت گرفت؛ از جمله: صفوف بيشتر و بهتر مشخص شد؛ طورى كه امام توانست شخصيت علمى خود را در تمام جهان اسلام به خوبى نشان دهد و در جلسات مناظرهاى كه با فرقههاى مختلف مسلمان و غير مسلمان داشت، برترى منطق شيعه را نشان دهد؛ كه اگر در اين مقام نبود، هيچ گاه چنين ابراز شخصيتى ممكن نبود) در واقع، اين همان مسألهى »ولايت جائر« است كه: قبول هر پست و مقامى از ناحيهى حاكم ظالم فى حد ذاته حرام است؛ ولى همين امر حرام، در مواردى مستحب يا حتى واجب مىشود) و آن زمانى است كه با پذيرش اين پست، بتوان در راه هدف اسلام خدمت كرد و عملا نيروى دشمن را تضعيف ساخت) ما شاهديم كه در ميان ائمه )ع( شخصيت علمى هيچ امامى به اندازهى امام على )ع( و امام صادق )ع( و امام رضا )ع( مشخص نشده است: حضرت على )ع( به خاطر دوره خلافت و خطابههايش در آن دوره؛ امام صادق )ع( به خاطر بهره گيرى از فرصتى كه جنگ بين عباسيان و امويان پديد آورد؛ امام رضا )ع( هم به خاطر همين اندك زمان ولايتعهدى و خاصيت علم دوستى مأمون كه مرتبا جلسات علمى تشكيل مىداد ( چنان كه گفته شد، مباحث فوق تلخيص دو جلسه سخنرانى استاد مطهرى در باب همين سؤال است كه در كتاب »سيرى در سيرهى ائمه اطهار« آمده است)