پرسش :
نقش دين در پيشرفت تمدن غرب چه بوده است؟
پاسخ :
برخى با ناديده انگاشتن عوامل دينى مؤثر در پيشرفت هاى صنعتى و تكنولوژى غرب و بزرگ نمايى پاره اى از مشكلات مسيحيت، غرب را سكولاريسم، و علت انحطاط مسلمين را دخالت دادن دين در امور دنيايى ذكر مى كنند؛ حال آن كه دين عامل مهم در پيشرفت غرب بوده و دورى مسلمانان از آموزه هاى اسلام، عامل مهم انحطاط آنان بوده است. اينك با مراجعه به تاريخ، به تبيين و اثبات آنچه گفتيم مى پردازيم.
نقش دين در پيش رفت غرب
1. نقش كليسا در ايجاد دانشگاه ها و مراكز آموزشى
سده هاى 12 و 13 كه از سده هاى آخر قرون وسطى به شمار مى روند، سرآغاز پيدايش و پرورش روشن فكر و روشن فكرى غربى و[1] قرن سيزدهم در غرب سرآغاز تشكل هاى دانشگاهى و دانشجويى بود[2]. اسقف رييس دانشگاه و مجامع علمى بود. وى شخصى را به عنوان مدير آموزش[3] و بعدها به عنوان معاونت[4] انتخاب، و اختياراتش را به او واگذار مى كرد. اكثر استادان دانشگاه هاى اروپايى قرن 12 و 13 تربيت يافتگان نظام روحانيت مسيحى بودند[5]. دانشگاه هاى قرون وسطى را معمولا در همان مدارس دير و كليسا تشكيل مى دادند[6]. بنابراين پديده ى روشن فكرى و دانشگاه ها نه جداى از كليسا كه از كليسا آغاز شد[7] و بدين ترتيب، نبايد از نقش كليسا در تحولات مثبت غرب غافل بود.
2. گريز از آموزه هاى تحريفى مسيحيت
گريز از آموزه هاى تحريف شده ى مسيحيت، مانند تثليث، گناه فطرى، ممنوعيّت درخت علم و نقص مسيحيّت در داشتن برنامه ى عملى براى حيات و زندگى دنيوى انسان و عبور از موانعى كه مسيحيّت بر سر راه پيشرفت علمى نهاده بود، عامل ديگرى در موفقيت هاى مثبت تمدن غرب به شمار مى رود؛ ولى اين به معناى گريز از هر نوع دينى نيست. دينى مانند اسلام كه آموزه هاى تحريفى ندارد و داراى برنامه ى عملى براى زندگى دنيايى است و علم و دانش را مى ستايد، نبايد مورد بى مهرى قرار گيرد و نبايد لوازم منفى مسيحيّت را لوازم هر دينى پنداشت و بدين ترتيب گريز از دين و جداانگارى دين از دنيا يا سياست را نتيجه گرفت.
3. دانشمندان دين دار معتقد به وفاق علم و دين
جمعى از دانشمندان مشهور غربى مؤثّر در تمدن غرب، متديّن بوده و براى دين در پيشرفت علم جايگاه مهمى قايل بوده اند. اين سخن انيشتن معروف است كه:
علم بدون مذهب، لنگ است و مذهب بدون علم، كور است.
وى در جاى ديگرى مى گويد:
نيوتن فرد مسيحىِ بسيار پارسامنشى بود. وى خداشناسى اش را حتى بيش تر از علمش جدّى مى گرفت. اگر تصوّر مى كرد كه حاصل زندگى اش به تحليل بردن كلى ايمان دينى مى انجامد، سخت به هراس مى افتاد. نظر شخصى خودش اين بود كه تلاش هايش دقيقاً مى بايست اثرى عكس اين مى داشت. حتى تصوّر مى كرد كه نظام مكانيكى فلكى اش دليلى بر وجود خدا فراهم مى آورد.[8]
4. تسلّط امپراطورى و حاكمان سياسى بر قرون وسطى و سوء استفاده ى آنان از مسيحيّت
روشن فكران غربى تلاش مى كنند كه تمام مشكلات و مصايب دوره ى قرون وسطى را به مسيحيّت و كليسا نسبت دهند، به گونه اى كه گويا كليسا تنها قدرت سياسى قرون وسطى به شمار مى رفت، حال آن كه تحليل دقيق تاريخ غرب، چنان كه برخى تاريخ نويسان غربى هم متذكر شده اند، نشان از اين حقيقت دارد كه قدرت سياسى با پنهان كردن خود در پشت مسيحيّت و كليسا، كوشيد تا به اغراض خود دست يابد كه مى توان براى اين جهت به ضدّيت آنان با حكما و فلاسفه كه با شيوه ى سياسى و ستمگرى هاى آنان مخالف بودند و يا راه اندازى جنگ هاى دويست ساله ى صليبى براى مقابله با مسلمانان اشاره كرد. نكات ذيل تأييدى است بر آنچه گفته شد:
الف) مسيحيّت هيچ گاه مستقل و مستقيم در رأس هرم قدرت سياسى قرار نگرفت؛ زيرا تعاليم مسيحيّت چنين اجازه اى نمى دهد. از حضرت عيسى(عليه السلام) در انجيل يوحنا نقل شده است كه گفت:
پادشاهى من از اين جهان نيست. اگر پادشاهى من از اين جهان مى بود، خدّام من جنگ مى كردند تا به يهود تسليم نشوم، لكن اكنون پادشاهى من از اين جهان نيست.[9]
ب) پيوند مسيحيّت و امپراتورى روم بدان جهت بود كه مسيحيّت، به جهت نوظهور بودن، مى خواست از پشتيبانى قدرت سياسى بهره مند شود و قدرت سياسى هم كه با نارضايتى هاى مردمى مواجه بود، مى خواست با گرايش به مسيحيّت مردم را به اطاعت و تسليم در برابر خود وادارد. در قرون وسطى، امپراتورى و سپس پادشاهى و در نهايت فئودال هاى منطقه ى روم از نقش تعيين كننده اى در تحوّلات فرهنگى، سياسى و اجتماعى برخوردار بودند و كليسا و دين در خدمت نظام سياسى و اقتصادى قرار گرفت و در واقع نقش مشروعيّت بخشى به نظام را ايفا مى كرد.[10] نقش ديگر قدرت هاى غيردينى را در جنگ هاى دويست ساله ى صليبى در قرون وسطى مى توان مشاهده كرد. جنگ هاى صليبى با طراحى پادشاهان سلطه جو و فئودال هاى طمّاع به منظور تصاحب و بازپس گيرى سرزمين هاى اسپانيا و اندلس، كه تا آن زمان توسط مسلمانان اداره مى شد، و نيز به قصد تصرّف سرزمين قدس به وجود آمد. از آن جا كه اكثر ساكنان مغرب زمين را مسيحى ها تشكيل مى دادند، براى جذب آنان مى بايست جنگ ها را مقدّس جلوه دهند؛ لذا با يك وفاق ضمنى ميان پادشاهان و فئودال ها از يك طرف و اربابان كليسا از طرف ديگر، جنگ ها شكل مذهبى يافت و جنگ هاى صليبى نام گرفت. حال آن كه فئودال ها به فكر زمين هاى از دست رفته و پادشاهان به فكر تضعيف خطر ثروت فئودال ها از طريق صرف آن در راه اندازى جنگ و تحكيم اركان حكومت خود بودند[11]. بدين ترتيب، مسيحيّت دست آويز قدرت سياسى در قرون وسطى بود و نمى توان همه ى اتفاقات را تنها به مسيحيّت نسبت داد.
5. نقش اسلام در پيشرفت غرب
روشن فكران غربى مى كوشند تا وام دار بودن تمدن غرب به جهان اسلام را انكار كنند. حقيقت آن است كه تأثير اسلام بر جنبه هاى مثبت غرب، هم چون صنعت و تكنولوژى و منزلت يافتگى علم، تمامى عوامل گذشته را تحت الشعاع قرار مى دهد. به نمونه هايى از اعترافات تاريخ نويسان و تحليل گران غربى در اين باره توجه مى كنيم:
الف) مونتگمرى وات مى گويد:
اگر انسان تمام جنبه هاى درگيرى اسلام و مسيحيّت در قرون وسطى را در نظر بگيرد، روشن خواهد بود كه تأثير اسلام بر جامعه ى مسيحيّت بيش از آن است كه معمولا شناسايى مى شود. اسلام نه تنها در توليدات مادى و اختراعات تكنولوژى اروپا شريك است و نه تنها اروپا را از نظر عقلانى در زمينه هاى علم و فلسفه برانگيخت، بلكه اروپا را واداشت تا تصوير جديدى از خود به وجود آورد.[12]
وى هم چنين مى گويد:
وظيفه ى ما اروپاييان غربى است كه هم چنان به مديون بودن عميق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف كنيم.[13]
ب) جنگ هاى صليبى به لحاظ فتح سرزمين براى غرب ارمغانى به دنبال نداشت، ولى ارتباط مسلمانان با غرب آثار فراوان ديگرى به دنبال داشت. ويل دورانت در اين باره مى گويد:
شيوه هاى بهترى براى بانك دارى، از جهان اسلام و امپراتورى بيزانس اقتباس شد و انواع و اقسام اسناد جديد اعتبارى به وجود آورد؛ رفت و آمد افراد، تبادل آرا و گردش پول فزونى گرفت. جنگ هاى صليبى با فئوداليسمى كشاورزى آغاز شده بود كه از بربريت آلمانى، توأم با يك رشته عواطف مذهبى الهام مى گرفت. اين جنگ ها با انقلابى اقتصادى به سر آمد كه وسيله ى ترقى صنعت و توسعه ى بازرگانى و بالاخره منادى و مايه گذار نهضت رنسانس شد.[14]
گوستاو لوبون فرانسوى مى گويد:
تا مدت پانصد سال، مدارس اروپا بر كتب و مصنفات مسلمين داير بود و همان ها بودند كه اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق، تربيت كرده داخل در طريق تمدن نمودند. ما وقتى به تحقيقات علمى و اكتشافات فنى آنان نظر مى افكنيم، مى بينيم هيچ ملّتى نيست كه در اين مدت كم، بيش تر از آن ها ترقّى كرده باشد ... بعضى ها عار دارند كه اقرار كنند: يك قوم كافر و ملحد (مسلمانان) سبب شده اروپاى مسيحى از حال توحش و جهالت خارج گردد، لذا آن را مكتوم نگاه مى دارند؛ ولى اين نظر به درجه اى بى اساس و تأسّف آور است كه به آسانى مى توان آن را رد نمود ... نفوذ اخلاقى همين اعراب زاييده ى اسلام، آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زبر نمودند داخل در طريق آدميّت نمود و نيز نفوذ فكرى و عقلانى آنان دروازه ى علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلّى بى خبر بودند، به روى آن ها باز كرد و تا ششصد سال، استاد ما (اروپاييان) بودند.[15]
و اما درباره ى عامل انحطاط مسلمين، تنها مى توان به دورى آنها از تعاليم اسلام اشاره كرد؛ چنان كه ويل دورانت مى گويد:
در حالى كه اسلام داشت قلب اروپا را درمى نورديد و موقعيّت خود را در جهان غرب تثبيت مى نمود، خودكامگى هاى برخى از امرا و حكّام عرب، دنياطلبى و رفاه زدگى آنان، هم چنين اختلافات و پيكارهاى بيهوده ى آنان با يكديگر بر سر قدرت و سلطه يابى، زمينه ى انحطاط مسلمانان در غرب را فراهم آورد و از نفوذ و انتشار اسلام در سراسر اروپا كاست. خلاصه آن كه، نه دين گريزى غرب مايه ى پيشرفت صنعتى و تكنولوژى است و نه دخالت اسلام در زندگى دنيوى مايه ى انحطاط مسلمانان به شمار مى رود.[16]
پی نوشتها:
[1]. ژاك لوگوف، روشنفكران در قرون وسطى، ترجمه ى حسن افشار، ص 16 ـ 17.
[2]. همان، ص 83، پاورقى 1.
[3]. همان، ص 84 ـ 85.
[4]. همان، ص 85 ـ 90.
[5]. همان، ص 91.
[6]. محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 88.
[7]. هالينگ ديل، مبانى تاريخ فلسفه ى غرب، ترجمه ى عبدالحسين آذرنگ، ص 122ـ 123.
[8]. والتر ترنس، انيشتن، دين و نگرش نوين، ترجمه ى احمدرضا جليلى، ص 121.
[9]. يوحنا، باب 19، آيه ى 36.
[10]. احمد رهنمايى، غرب شناسى، ص 72.
[11]. رنه گروسه، تاريخ جنگ هاى صليبى، ترجمه ى ولى الله شادان، ص 10 ـ 15.
[12]. مونتگمرى وات، تأثير اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ترجمه ى عبدالمحمّدى، ص 143.
[13]. همان.
[14]. ويل دورانت، همان، ج 4، ص 821.
[15]. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 754ـ 751.
[16]. ويل دورانت، همان، ص 373.
منبع: تبيين و تحليل سكولاريسم، سيد محمد على داعى نژاد، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1382) .
برخى با ناديده انگاشتن عوامل دينى مؤثر در پيشرفت هاى صنعتى و تكنولوژى غرب و بزرگ نمايى پاره اى از مشكلات مسيحيت، غرب را سكولاريسم، و علت انحطاط مسلمين را دخالت دادن دين در امور دنيايى ذكر مى كنند؛ حال آن كه دين عامل مهم در پيشرفت غرب بوده و دورى مسلمانان از آموزه هاى اسلام، عامل مهم انحطاط آنان بوده است. اينك با مراجعه به تاريخ، به تبيين و اثبات آنچه گفتيم مى پردازيم.
نقش دين در پيش رفت غرب
1. نقش كليسا در ايجاد دانشگاه ها و مراكز آموزشى
سده هاى 12 و 13 كه از سده هاى آخر قرون وسطى به شمار مى روند، سرآغاز پيدايش و پرورش روشن فكر و روشن فكرى غربى و[1] قرن سيزدهم در غرب سرآغاز تشكل هاى دانشگاهى و دانشجويى بود[2]. اسقف رييس دانشگاه و مجامع علمى بود. وى شخصى را به عنوان مدير آموزش[3] و بعدها به عنوان معاونت[4] انتخاب، و اختياراتش را به او واگذار مى كرد. اكثر استادان دانشگاه هاى اروپايى قرن 12 و 13 تربيت يافتگان نظام روحانيت مسيحى بودند[5]. دانشگاه هاى قرون وسطى را معمولا در همان مدارس دير و كليسا تشكيل مى دادند[6]. بنابراين پديده ى روشن فكرى و دانشگاه ها نه جداى از كليسا كه از كليسا آغاز شد[7] و بدين ترتيب، نبايد از نقش كليسا در تحولات مثبت غرب غافل بود.
2. گريز از آموزه هاى تحريفى مسيحيت
گريز از آموزه هاى تحريف شده ى مسيحيت، مانند تثليث، گناه فطرى، ممنوعيّت درخت علم و نقص مسيحيّت در داشتن برنامه ى عملى براى حيات و زندگى دنيوى انسان و عبور از موانعى كه مسيحيّت بر سر راه پيشرفت علمى نهاده بود، عامل ديگرى در موفقيت هاى مثبت تمدن غرب به شمار مى رود؛ ولى اين به معناى گريز از هر نوع دينى نيست. دينى مانند اسلام كه آموزه هاى تحريفى ندارد و داراى برنامه ى عملى براى زندگى دنيايى است و علم و دانش را مى ستايد، نبايد مورد بى مهرى قرار گيرد و نبايد لوازم منفى مسيحيّت را لوازم هر دينى پنداشت و بدين ترتيب گريز از دين و جداانگارى دين از دنيا يا سياست را نتيجه گرفت.
3. دانشمندان دين دار معتقد به وفاق علم و دين
جمعى از دانشمندان مشهور غربى مؤثّر در تمدن غرب، متديّن بوده و براى دين در پيشرفت علم جايگاه مهمى قايل بوده اند. اين سخن انيشتن معروف است كه:
علم بدون مذهب، لنگ است و مذهب بدون علم، كور است.
وى در جاى ديگرى مى گويد:
نيوتن فرد مسيحىِ بسيار پارسامنشى بود. وى خداشناسى اش را حتى بيش تر از علمش جدّى مى گرفت. اگر تصوّر مى كرد كه حاصل زندگى اش به تحليل بردن كلى ايمان دينى مى انجامد، سخت به هراس مى افتاد. نظر شخصى خودش اين بود كه تلاش هايش دقيقاً مى بايست اثرى عكس اين مى داشت. حتى تصوّر مى كرد كه نظام مكانيكى فلكى اش دليلى بر وجود خدا فراهم مى آورد.[8]
4. تسلّط امپراطورى و حاكمان سياسى بر قرون وسطى و سوء استفاده ى آنان از مسيحيّت
روشن فكران غربى تلاش مى كنند كه تمام مشكلات و مصايب دوره ى قرون وسطى را به مسيحيّت و كليسا نسبت دهند، به گونه اى كه گويا كليسا تنها قدرت سياسى قرون وسطى به شمار مى رفت، حال آن كه تحليل دقيق تاريخ غرب، چنان كه برخى تاريخ نويسان غربى هم متذكر شده اند، نشان از اين حقيقت دارد كه قدرت سياسى با پنهان كردن خود در پشت مسيحيّت و كليسا، كوشيد تا به اغراض خود دست يابد كه مى توان براى اين جهت به ضدّيت آنان با حكما و فلاسفه كه با شيوه ى سياسى و ستمگرى هاى آنان مخالف بودند و يا راه اندازى جنگ هاى دويست ساله ى صليبى براى مقابله با مسلمانان اشاره كرد. نكات ذيل تأييدى است بر آنچه گفته شد:
الف) مسيحيّت هيچ گاه مستقل و مستقيم در رأس هرم قدرت سياسى قرار نگرفت؛ زيرا تعاليم مسيحيّت چنين اجازه اى نمى دهد. از حضرت عيسى(عليه السلام) در انجيل يوحنا نقل شده است كه گفت:
پادشاهى من از اين جهان نيست. اگر پادشاهى من از اين جهان مى بود، خدّام من جنگ مى كردند تا به يهود تسليم نشوم، لكن اكنون پادشاهى من از اين جهان نيست.[9]
ب) پيوند مسيحيّت و امپراتورى روم بدان جهت بود كه مسيحيّت، به جهت نوظهور بودن، مى خواست از پشتيبانى قدرت سياسى بهره مند شود و قدرت سياسى هم كه با نارضايتى هاى مردمى مواجه بود، مى خواست با گرايش به مسيحيّت مردم را به اطاعت و تسليم در برابر خود وادارد. در قرون وسطى، امپراتورى و سپس پادشاهى و در نهايت فئودال هاى منطقه ى روم از نقش تعيين كننده اى در تحوّلات فرهنگى، سياسى و اجتماعى برخوردار بودند و كليسا و دين در خدمت نظام سياسى و اقتصادى قرار گرفت و در واقع نقش مشروعيّت بخشى به نظام را ايفا مى كرد.[10] نقش ديگر قدرت هاى غيردينى را در جنگ هاى دويست ساله ى صليبى در قرون وسطى مى توان مشاهده كرد. جنگ هاى صليبى با طراحى پادشاهان سلطه جو و فئودال هاى طمّاع به منظور تصاحب و بازپس گيرى سرزمين هاى اسپانيا و اندلس، كه تا آن زمان توسط مسلمانان اداره مى شد، و نيز به قصد تصرّف سرزمين قدس به وجود آمد. از آن جا كه اكثر ساكنان مغرب زمين را مسيحى ها تشكيل مى دادند، براى جذب آنان مى بايست جنگ ها را مقدّس جلوه دهند؛ لذا با يك وفاق ضمنى ميان پادشاهان و فئودال ها از يك طرف و اربابان كليسا از طرف ديگر، جنگ ها شكل مذهبى يافت و جنگ هاى صليبى نام گرفت. حال آن كه فئودال ها به فكر زمين هاى از دست رفته و پادشاهان به فكر تضعيف خطر ثروت فئودال ها از طريق صرف آن در راه اندازى جنگ و تحكيم اركان حكومت خود بودند[11]. بدين ترتيب، مسيحيّت دست آويز قدرت سياسى در قرون وسطى بود و نمى توان همه ى اتفاقات را تنها به مسيحيّت نسبت داد.
5. نقش اسلام در پيشرفت غرب
روشن فكران غربى مى كوشند تا وام دار بودن تمدن غرب به جهان اسلام را انكار كنند. حقيقت آن است كه تأثير اسلام بر جنبه هاى مثبت غرب، هم چون صنعت و تكنولوژى و منزلت يافتگى علم، تمامى عوامل گذشته را تحت الشعاع قرار مى دهد. به نمونه هايى از اعترافات تاريخ نويسان و تحليل گران غربى در اين باره توجه مى كنيم:
الف) مونتگمرى وات مى گويد:
اگر انسان تمام جنبه هاى درگيرى اسلام و مسيحيّت در قرون وسطى را در نظر بگيرد، روشن خواهد بود كه تأثير اسلام بر جامعه ى مسيحيّت بيش از آن است كه معمولا شناسايى مى شود. اسلام نه تنها در توليدات مادى و اختراعات تكنولوژى اروپا شريك است و نه تنها اروپا را از نظر عقلانى در زمينه هاى علم و فلسفه برانگيخت، بلكه اروپا را واداشت تا تصوير جديدى از خود به وجود آورد.[12]
وى هم چنين مى گويد:
وظيفه ى ما اروپاييان غربى است كه هم چنان به مديون بودن عميق خودمان به عرب و جهان اسلام اعتراف كنيم.[13]
ب) جنگ هاى صليبى به لحاظ فتح سرزمين براى غرب ارمغانى به دنبال نداشت، ولى ارتباط مسلمانان با غرب آثار فراوان ديگرى به دنبال داشت. ويل دورانت در اين باره مى گويد:
شيوه هاى بهترى براى بانك دارى، از جهان اسلام و امپراتورى بيزانس اقتباس شد و انواع و اقسام اسناد جديد اعتبارى به وجود آورد؛ رفت و آمد افراد، تبادل آرا و گردش پول فزونى گرفت. جنگ هاى صليبى با فئوداليسمى كشاورزى آغاز شده بود كه از بربريت آلمانى، توأم با يك رشته عواطف مذهبى الهام مى گرفت. اين جنگ ها با انقلابى اقتصادى به سر آمد كه وسيله ى ترقى صنعت و توسعه ى بازرگانى و بالاخره منادى و مايه گذار نهضت رنسانس شد.[14]
گوستاو لوبون فرانسوى مى گويد:
تا مدت پانصد سال، مدارس اروپا بر كتب و مصنفات مسلمين داير بود و همان ها بودند كه اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق، تربيت كرده داخل در طريق تمدن نمودند. ما وقتى به تحقيقات علمى و اكتشافات فنى آنان نظر مى افكنيم، مى بينيم هيچ ملّتى نيست كه در اين مدت كم، بيش تر از آن ها ترقّى كرده باشد ... بعضى ها عار دارند كه اقرار كنند: يك قوم كافر و ملحد (مسلمانان) سبب شده اروپاى مسيحى از حال توحش و جهالت خارج گردد، لذا آن را مكتوم نگاه مى دارند؛ ولى اين نظر به درجه اى بى اساس و تأسّف آور است كه به آسانى مى توان آن را رد نمود ... نفوذ اخلاقى همين اعراب زاييده ى اسلام، آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زير و زبر نمودند داخل در طريق آدميّت نمود و نيز نفوذ فكرى و عقلانى آنان دروازه ى علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلّى بى خبر بودند، به روى آن ها باز كرد و تا ششصد سال، استاد ما (اروپاييان) بودند.[15]
و اما درباره ى عامل انحطاط مسلمين، تنها مى توان به دورى آنها از تعاليم اسلام اشاره كرد؛ چنان كه ويل دورانت مى گويد:
در حالى كه اسلام داشت قلب اروپا را درمى نورديد و موقعيّت خود را در جهان غرب تثبيت مى نمود، خودكامگى هاى برخى از امرا و حكّام عرب، دنياطلبى و رفاه زدگى آنان، هم چنين اختلافات و پيكارهاى بيهوده ى آنان با يكديگر بر سر قدرت و سلطه يابى، زمينه ى انحطاط مسلمانان در غرب را فراهم آورد و از نفوذ و انتشار اسلام در سراسر اروپا كاست. خلاصه آن كه، نه دين گريزى غرب مايه ى پيشرفت صنعتى و تكنولوژى است و نه دخالت اسلام در زندگى دنيوى مايه ى انحطاط مسلمانان به شمار مى رود.[16]
پی نوشتها:
[1]. ژاك لوگوف، روشنفكران در قرون وسطى، ترجمه ى حسن افشار، ص 16 ـ 17.
[2]. همان، ص 83، پاورقى 1.
[3]. همان، ص 84 ـ 85.
[4]. همان، ص 85 ـ 90.
[5]. همان، ص 91.
[6]. محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 88.
[7]. هالينگ ديل، مبانى تاريخ فلسفه ى غرب، ترجمه ى عبدالحسين آذرنگ، ص 122ـ 123.
[8]. والتر ترنس، انيشتن، دين و نگرش نوين، ترجمه ى احمدرضا جليلى، ص 121.
[9]. يوحنا، باب 19، آيه ى 36.
[10]. احمد رهنمايى، غرب شناسى، ص 72.
[11]. رنه گروسه، تاريخ جنگ هاى صليبى، ترجمه ى ولى الله شادان، ص 10 ـ 15.
[12]. مونتگمرى وات، تأثير اسلام بر اروپاى قرون وسطى، ترجمه ى عبدالمحمّدى، ص 143.
[13]. همان.
[14]. ويل دورانت، همان، ج 4، ص 821.
[15]. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 754ـ 751.
[16]. ويل دورانت، همان، ص 373.
منبع: تبيين و تحليل سكولاريسم، سيد محمد على داعى نژاد، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1382) .