پرسش :
ريشه هاى فرهنگ را بيان كنيد؟
پاسخ :
جهان با همه گستردگى اش، نشان از حادث بودن دارد. روزى اين عالم خاكى از عدم به هستى پا گذاشت و انسان هايى كه در اين عرصه ى گيتى فعال هستند، همه از نيستى به هستى پا گذاشتند و پس از چند صباحى از زندگى اجتماعى انسان ها، آداب و رسوم خاصى از آن ها آشكار شد. بعد از پراكنده شدن انسان ها در نقاط گوناگون زمين، زندگى اى را شروع كردند و باز اين گروه هم براى خودشان، آداب و رسوم خاصى داشتند، تا اين كه امروزه، با گسترش جمعيت و كشورها، آداب و رسوم و فرهنگ جديدترى به چشم مى خورد. به هر حال اين فرهنگ ها حادث هستند و داراى اساس و ريشه مى باشند. بعض از فرهنگ ها پيرو هستند و ملاك درستى و نادرستى آن، خواسته هاى مردم است و از نظر اسلام ضد ارزش به حساب مى آيد. و بعضى از فرهنگ ها پيش رو هستند و در مسير ارزش هاى متعالى انسان قرار دارند.[1]
اما ريشه فرهنگ از كجا آغاز شده است، جامعه شناسان نظريات گوناگونى دادند؛ از جمله:
الف. نياز اجتماعى
زندگى مشترك انسان ها و پيوند رابطه عاطفى و خانوادگى و اجتماعى آن ها، نياز به يكديگر را تشديد مى كند و اين هم زيستى، به ناچار سلسله نيازهايى را بر انسان تحميل مى كند كه از بدو خلقت انسان، بوده است. برخى از نيازها، ذاتى است؛ مانند: ازدواج. غريزه جنسى، انسان ها را به ازدواج وادار مى نمايد و هيچ كشورى نيست كه فرهنگ ازدواج نداشته باشد.
بعض از نيازهاى انسان، با ذات ارتباط ندارد؛ بلكه نياز اجتماعى و عارضى است؛ مانند: آداب معامله، راه احترام گذاشتن، آداب و رسوم و... كه بر اساس يك سلسله آداب و رسوم اجتماعى به وجود مى آيد.
«جاناتان. اچ. ترنر» مى گويد:
«انسان ها به اين دليل، نظام هاى فرهنگى را مى آفرينند كه به آن ها نياز دارند. اين نظام ها گسترش مى آيد تا كنش متقابل و سازماندهى را تسهيل سازد.»[2]
همين نيازها و تبديل شدن به يك فرهنگ، هنجارها، ارزش ها و رسوم را تشكيل مى دهد كه وسايل انتظام اجتماعى مى گردد[3] و موجب تقويت همبستگى و ارتباط قوى ميان جمعيت ها كه اين فرهنگ را پذيرفته اند، مى باشد.جامعه هايى كه در رشد و حركت خود بر همين فرهنگ ها و عقايد استوار باشد، طبق همين فرهنگ ـ كه مورد قبول عامه است ـ به ارضاى اجتماعى يكديگر مى پردازند؛ هر چند بعضى از اين فرهنگ ها، مخالف فطرت بشرى باشد، ولى خودشان را بااين فرهنگ ها وفق، و به نسل هاى بعدى انتقال مى دهند.
استاد شهيد مطهرى (ره) مى فرمايد:
«بسيارى از مردم اين گونه اند كه چيزهاى مورد باور اجتماع، باورشان مى شود؛ يعنى چيزهاى كه در اجتماع مورد قبول واقع شده يا نسل هاى گذشته آن را پذيرفته اند؛ قبول مى كنند.»[4]
در جاى ديگر، درتعريف جامعه، مى فرمايد:
«جامعه، عبارت است از: مجموعه اى از انسان ها كه در جبر يك سلسله نيازها و تحت نفوذ يك سلسله عقيده ها وايده ها و آرمان ها، در يكديگر ادغام شده و در يك زندگى مشترك غوطهورند.»[5]
زندگى اجتماعى، بر اساس نيازهاى درونى و بيرونى محقّق مى شود كه لازمه اش، فرهنگ ها، عقيده ها و حكومت هاست.
ب. اديان و مذاهب
از چيزهايى كه در تاريخ، فرهنگ ساز و تمدن ساز بوده، دين و مذهب است. اديان الهى، در تمام زمان ها وجود داشته اند و خود را بر مردم عرضه كرده و خود مؤسس فرهنگ ها بوده اند. بيشتر فرهنگ هايى كه در جوامع گوناگون شايع است، ريشه در اديان و مذاهب دارد. خواه اين اديان، الهى محض باشد، مانند اسلام، يا اين كه الهى بوده، ولى براساس گذر زمان و از بين رفتن كتاب هاى اصيل، تحريف شده باشد، مانند تورات و انجيل، يا اين كه اصلا در وحى الهى ريشه ندارد، بلكه بر اساس پندار و اوهام، يا ساختگى مى باشد، مانند مانند بهائيت.
دين، با نفوذترين و ژرف ترين فرهنگ را در بين مردم داشته است،[6] و فرهنگ هاى گذشته را كه متناسب با فرهنگ خود نباشد، طرد مى كند و مخاطبان خويش را، به سوى فرهنگ خود، سوق مى دهد.
جاناتان. اچ. ترنر مى گويد:
«مذهب و دين بوده اند كه نيرومندترين تغييرات اجتماعى را به عهده گرفته اند»[7].
مرحوم مطهرى(ره) مذهب و دين را بالاترين سازنده ى فرهنگ اجتماعى مى داند:
«مذهب، آن هم مذهبى مانند اسلام، بزرگ ترين رسالتش، دادن يك جهان بينى براساس شناخت صحيح از نظام كلى موجود، بر محور توصيه، و ساختن شخصيت روحى و اخلاقى انسان ها، لازمه اش پايه گذارى فرهنگى نوين است كه فرهنگ بشرى است، نه فرهنگ ملى. اين كه اسلام فرهنگى به جهان عرضه كرد كه امروزه به نام فرهنگ اسلامى شناخته مى شود...ازآن جهت كه فرهنگ سازى در متن رسالت اين مذهب قرار گرفته است.»[8]
بعضى از فرهنگ ها، داراى حد و مرز جغرافيايى، حتى قبيله اى يا قومى است. نكته جالبى كه در مذهب ديده مى شود، عدم مرزهاى جغرافياى است. دين داراى مرز عقيدتى است و كسانى كه داراى دين خاص باشند، در هر نقطه اى از جهان، داراى نقطه ى مشترك فرهنگى اند (البته نه در تمام موارد فرهنگ ها).
ج. اقتباس از فرهنگ هاى ديگر[9]
اگر به فرهنگ هاى بعضى از جوامع، نظرى افكنيم؛ شاهد خواهيم بود كه بعضى از اين فرهنگ ها، ريشه در كشور ديگرى دارد و از آن كشور وارد اين جوامع شده و به عنوان يك فرهنگ تمام عيار، مورد استفاده مردم قرار گرفته است و مردم از فرهنگ گذشته خودشان، دست برداشته، و فرهنگ ديگران را، به آغوش كشيدند، هر چند فرهنگ آن جوامع داراى ريشه اى (مذهب، نياز اجتماعى و...) مى باشند.
شيوع فرهنگ بيگانه در يك كشور، به چند صورت انجام مى پذيرد:
1. حاكميت سياسى و نظامى؛
2. خودباختگى فرهنگى
3. نزديكى فرهنگ ها
4. گسترش ارتباطات[10].
فرهنگ، حالتى موروثى و ارثى ندارد، بلكه يك حالت اكتسابى دارد.
«پروفسور اكفردمك كلانگ لى» درباره انتقال فرهنگ مى گويد:
«آغاز اصول فرهنگ جديد، در هر زمان و مكانى، نتيجه ى اختراع، تماس و يادگيرى مى باشد. اصول و حقايق فرهنگى، يا در بين گروه به وجود مى آيد، يا از بيگانه اخذ مى شود...و هيچ بخش از آن، از طريق وراثت، منتقل نمى گردد.»[11]
و همچنين داراى ويژگى هايى از قبيل: انتقالى، جمعى و گروهى بودن، و...مى باشد.
چكيده ى سخن اين كه: فرهنگ و آداب و رسوم هر جامعه، ريشه هاى متفاوتى دارد؛ از جمله: اديان، نياز اجتماعى، فرهنگ هاى ديگر و... اگر فرهنگى بر اساس تعاليم الهى و بر اساس فطرت و عقل سليم بشر، پايه ريزى شده باشد، پيش رو و مقبول و مورد تأييد شرع و عقل است. مطالبى كه دين در قالب قرآن مطرح كرده است، با فرهنگ تكاملى انسان[12] و حقوق انسانى و طبيعت و فطرت بشر مطابق است. اگر بخواهيم مسير سعادت و كمال انسانيت را بپيماييم، ضرورت دارد فرهنگ قرآنى را در سرتاسر زندگى مان جامه عمل بپوشانيم.
پی نوشتها:
[1]. عبدالله نصرى، تكاپوگر انديشه هاى محمد تقى جعفرى، ص 348.
[2]. جامعه شناسى، ص 89.
[3]. هانرى مندراس، مبانى جامعه شناسى، ترجمه: باقر پرهام، ص 161.
[4]. استاد مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ص56.
[5]. استاد مرتضى مطهرى، مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 313.
[6]. دين فطرى است و انسان ها داراى دين درونى هستند. دين يك حالت تمكينى دارد، نه تحميلى، و پيامبران هم پرورش دهنده اين دين درونى بوده اند:«اَنتَ مُذكّر لَستَ عَلَيهم بِمُصَيطر» (غاشيه، 22-21)
[7]. همان، جامعه شناسى، ص 374.
[8]. مقدمه اى به جهان بينى اسلامى، 349.
[9]. راكفرديك كلانگ لى، مبانى جامعه شناسى، ترجمه: محمد حسن فرهاد، هما بهروش، ص 177.
[10]. همان.
[11]. همان، ص 175.
[12]. ر.ك: عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ص 30.
منبع: بررسى شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضايى، نشر انتشارات مركز مديريت حوزه علميه (1382).
جهان با همه گستردگى اش، نشان از حادث بودن دارد. روزى اين عالم خاكى از عدم به هستى پا گذاشت و انسان هايى كه در اين عرصه ى گيتى فعال هستند، همه از نيستى به هستى پا گذاشتند و پس از چند صباحى از زندگى اجتماعى انسان ها، آداب و رسوم خاصى از آن ها آشكار شد. بعد از پراكنده شدن انسان ها در نقاط گوناگون زمين، زندگى اى را شروع كردند و باز اين گروه هم براى خودشان، آداب و رسوم خاصى داشتند، تا اين كه امروزه، با گسترش جمعيت و كشورها، آداب و رسوم و فرهنگ جديدترى به چشم مى خورد. به هر حال اين فرهنگ ها حادث هستند و داراى اساس و ريشه مى باشند. بعض از فرهنگ ها پيرو هستند و ملاك درستى و نادرستى آن، خواسته هاى مردم است و از نظر اسلام ضد ارزش به حساب مى آيد. و بعضى از فرهنگ ها پيش رو هستند و در مسير ارزش هاى متعالى انسان قرار دارند.[1]
اما ريشه فرهنگ از كجا آغاز شده است، جامعه شناسان نظريات گوناگونى دادند؛ از جمله:
الف. نياز اجتماعى
زندگى مشترك انسان ها و پيوند رابطه عاطفى و خانوادگى و اجتماعى آن ها، نياز به يكديگر را تشديد مى كند و اين هم زيستى، به ناچار سلسله نيازهايى را بر انسان تحميل مى كند كه از بدو خلقت انسان، بوده است. برخى از نيازها، ذاتى است؛ مانند: ازدواج. غريزه جنسى، انسان ها را به ازدواج وادار مى نمايد و هيچ كشورى نيست كه فرهنگ ازدواج نداشته باشد.
بعض از نيازهاى انسان، با ذات ارتباط ندارد؛ بلكه نياز اجتماعى و عارضى است؛ مانند: آداب معامله، راه احترام گذاشتن، آداب و رسوم و... كه بر اساس يك سلسله آداب و رسوم اجتماعى به وجود مى آيد.
«جاناتان. اچ. ترنر» مى گويد:
«انسان ها به اين دليل، نظام هاى فرهنگى را مى آفرينند كه به آن ها نياز دارند. اين نظام ها گسترش مى آيد تا كنش متقابل و سازماندهى را تسهيل سازد.»[2]
همين نيازها و تبديل شدن به يك فرهنگ، هنجارها، ارزش ها و رسوم را تشكيل مى دهد كه وسايل انتظام اجتماعى مى گردد[3] و موجب تقويت همبستگى و ارتباط قوى ميان جمعيت ها كه اين فرهنگ را پذيرفته اند، مى باشد.جامعه هايى كه در رشد و حركت خود بر همين فرهنگ ها و عقايد استوار باشد، طبق همين فرهنگ ـ كه مورد قبول عامه است ـ به ارضاى اجتماعى يكديگر مى پردازند؛ هر چند بعضى از اين فرهنگ ها، مخالف فطرت بشرى باشد، ولى خودشان را بااين فرهنگ ها وفق، و به نسل هاى بعدى انتقال مى دهند.
استاد شهيد مطهرى (ره) مى فرمايد:
«بسيارى از مردم اين گونه اند كه چيزهاى مورد باور اجتماع، باورشان مى شود؛ يعنى چيزهاى كه در اجتماع مورد قبول واقع شده يا نسل هاى گذشته آن را پذيرفته اند؛ قبول مى كنند.»[4]
در جاى ديگر، درتعريف جامعه، مى فرمايد:
«جامعه، عبارت است از: مجموعه اى از انسان ها كه در جبر يك سلسله نيازها و تحت نفوذ يك سلسله عقيده ها وايده ها و آرمان ها، در يكديگر ادغام شده و در يك زندگى مشترك غوطهورند.»[5]
زندگى اجتماعى، بر اساس نيازهاى درونى و بيرونى محقّق مى شود كه لازمه اش، فرهنگ ها، عقيده ها و حكومت هاست.
ب. اديان و مذاهب
از چيزهايى كه در تاريخ، فرهنگ ساز و تمدن ساز بوده، دين و مذهب است. اديان الهى، در تمام زمان ها وجود داشته اند و خود را بر مردم عرضه كرده و خود مؤسس فرهنگ ها بوده اند. بيشتر فرهنگ هايى كه در جوامع گوناگون شايع است، ريشه در اديان و مذاهب دارد. خواه اين اديان، الهى محض باشد، مانند اسلام، يا اين كه الهى بوده، ولى براساس گذر زمان و از بين رفتن كتاب هاى اصيل، تحريف شده باشد، مانند تورات و انجيل، يا اين كه اصلا در وحى الهى ريشه ندارد، بلكه بر اساس پندار و اوهام، يا ساختگى مى باشد، مانند مانند بهائيت.
دين، با نفوذترين و ژرف ترين فرهنگ را در بين مردم داشته است،[6] و فرهنگ هاى گذشته را كه متناسب با فرهنگ خود نباشد، طرد مى كند و مخاطبان خويش را، به سوى فرهنگ خود، سوق مى دهد.
جاناتان. اچ. ترنر مى گويد:
«مذهب و دين بوده اند كه نيرومندترين تغييرات اجتماعى را به عهده گرفته اند»[7].
مرحوم مطهرى(ره) مذهب و دين را بالاترين سازنده ى فرهنگ اجتماعى مى داند:
«مذهب، آن هم مذهبى مانند اسلام، بزرگ ترين رسالتش، دادن يك جهان بينى براساس شناخت صحيح از نظام كلى موجود، بر محور توصيه، و ساختن شخصيت روحى و اخلاقى انسان ها، لازمه اش پايه گذارى فرهنگى نوين است كه فرهنگ بشرى است، نه فرهنگ ملى. اين كه اسلام فرهنگى به جهان عرضه كرد كه امروزه به نام فرهنگ اسلامى شناخته مى شود...ازآن جهت كه فرهنگ سازى در متن رسالت اين مذهب قرار گرفته است.»[8]
بعضى از فرهنگ ها، داراى حد و مرز جغرافيايى، حتى قبيله اى يا قومى است. نكته جالبى كه در مذهب ديده مى شود، عدم مرزهاى جغرافياى است. دين داراى مرز عقيدتى است و كسانى كه داراى دين خاص باشند، در هر نقطه اى از جهان، داراى نقطه ى مشترك فرهنگى اند (البته نه در تمام موارد فرهنگ ها).
ج. اقتباس از فرهنگ هاى ديگر[9]
اگر به فرهنگ هاى بعضى از جوامع، نظرى افكنيم؛ شاهد خواهيم بود كه بعضى از اين فرهنگ ها، ريشه در كشور ديگرى دارد و از آن كشور وارد اين جوامع شده و به عنوان يك فرهنگ تمام عيار، مورد استفاده مردم قرار گرفته است و مردم از فرهنگ گذشته خودشان، دست برداشته، و فرهنگ ديگران را، به آغوش كشيدند، هر چند فرهنگ آن جوامع داراى ريشه اى (مذهب، نياز اجتماعى و...) مى باشند.
شيوع فرهنگ بيگانه در يك كشور، به چند صورت انجام مى پذيرد:
1. حاكميت سياسى و نظامى؛
2. خودباختگى فرهنگى
3. نزديكى فرهنگ ها
4. گسترش ارتباطات[10].
فرهنگ، حالتى موروثى و ارثى ندارد، بلكه يك حالت اكتسابى دارد.
«پروفسور اكفردمك كلانگ لى» درباره انتقال فرهنگ مى گويد:
«آغاز اصول فرهنگ جديد، در هر زمان و مكانى، نتيجه ى اختراع، تماس و يادگيرى مى باشد. اصول و حقايق فرهنگى، يا در بين گروه به وجود مى آيد، يا از بيگانه اخذ مى شود...و هيچ بخش از آن، از طريق وراثت، منتقل نمى گردد.»[11]
و همچنين داراى ويژگى هايى از قبيل: انتقالى، جمعى و گروهى بودن، و...مى باشد.
چكيده ى سخن اين كه: فرهنگ و آداب و رسوم هر جامعه، ريشه هاى متفاوتى دارد؛ از جمله: اديان، نياز اجتماعى، فرهنگ هاى ديگر و... اگر فرهنگى بر اساس تعاليم الهى و بر اساس فطرت و عقل سليم بشر، پايه ريزى شده باشد، پيش رو و مقبول و مورد تأييد شرع و عقل است. مطالبى كه دين در قالب قرآن مطرح كرده است، با فرهنگ تكاملى انسان[12] و حقوق انسانى و طبيعت و فطرت بشر مطابق است. اگر بخواهيم مسير سعادت و كمال انسانيت را بپيماييم، ضرورت دارد فرهنگ قرآنى را در سرتاسر زندگى مان جامه عمل بپوشانيم.
پی نوشتها:
[1]. عبدالله نصرى، تكاپوگر انديشه هاى محمد تقى جعفرى، ص 348.
[2]. جامعه شناسى، ص 89.
[3]. هانرى مندراس، مبانى جامعه شناسى، ترجمه: باقر پرهام، ص 161.
[4]. استاد مرتضى مطهرى، آشنايى با قرآن، ص56.
[5]. استاد مرتضى مطهرى، مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 313.
[6]. دين فطرى است و انسان ها داراى دين درونى هستند. دين يك حالت تمكينى دارد، نه تحميلى، و پيامبران هم پرورش دهنده اين دين درونى بوده اند:«اَنتَ مُذكّر لَستَ عَلَيهم بِمُصَيطر» (غاشيه، 22-21)
[7]. همان، جامعه شناسى، ص 374.
[8]. مقدمه اى به جهان بينى اسلامى، 349.
[9]. راكفرديك كلانگ لى، مبانى جامعه شناسى، ترجمه: محمد حسن فرهاد، هما بهروش، ص 177.
[10]. همان.
[11]. همان، ص 175.
[12]. ر.ك: عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ص 30.
منبع: بررسى شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضايى، نشر انتشارات مركز مديريت حوزه علميه (1382).