پرسش :
آيا بهره گيرى قرآن از تشبيهات نشانه تأثيرپذيرى از فرهنگ اعراب نيست؟
پاسخ :
برخى، از تشبيهات قرآنى تأثيرپذيرى را نتيجه گرفته و گفته اند:
گاهى قرآن از عادات و رسم زبانى معهود، استفاده كرده و به اصطلاح، بر طبق زبان قوم، (لسان قوم)[1] سخن گفته است؛ مانند: (طَلعُها كَأَنّهُ رُؤُوس شَياطين)[2]؛ «-درخت زقّوم -ميوه اش، گويى سرهاى شيطان است.»[3] براى شيطان سرى درست كردن و زشت منظرى را براى او بار كردن، گويى از اعراب به عاريه گرفتند؛ در حالى كه در واقع چنين چيزى نيست. نزول عربى قرآن به اين معنا نيست كه تنها واژگان و جملات آن عربى باشد، بلكه قرآن با معلومات و ادبيات و معتقدات آن روز عرب تلازم دارد.[4]
بررسى و نقد شبهه
زبان قرآن داراى عنصر تشبيه است و عموم مردم تنها از راه زبان تشبيه كه مدل ها و نمادهاى محسوس و ملموس و متداول است، مى توانند پيام دريافت كنند[5]. استفاده قرآن از تشبيهات كه براى تأثير گذاشتن در ذهن مخاطبان است، امرى لازم و ضرورى به شمار مى آيد و عملى پسنديده است.
تشبيه، چيزى را از آنچه هست، در وصفى خاص و بزرگ تر و زيباتر و يا اين كه در مجال كوتاه و تنگناى عبارت كم، صفات و خصوصيات بى شمارى را در مورد چيزى ثابت مى كند. از رهگذر تشبيه، چيزهاى گنگ و عناصر بى زبان طبيعت، به سخن در مى آيند و در جمادات، زندگى احساس مى شود.[6]
كلمه «الشِبه»، «الشَبَه»، «الشَبيه» به معناى «مثل» و جمع آن ها «اشباه» است و در اصطلاح، به معناى قرار دادن چيزى، مثل چيز ديگر است.[7]تشبيه، داراى چهار پايه است:[8]
الف. مشبّه: آنچه را به چيزى تشبيه مى كنيم؛
ب. مشبّه به: آنچه چيزى را به آن تشبيه مى كنيم؛
ج. ادات تشبيه: حرف هايى مانند «مثل»، «مانند» و... كه در كلام مى آيد و گاه نيز اين ادات درجمله نمى آيد؛
د. وجه تشبيه: معمولا در جمله نمى آيد، ولى از قرينه كلام فهميده مى شود.
تشبيه را از جهات و اعتبارات گوناگون، به چند دسته تقسيم كرده اند؛ از جمله:
1. در بعضى از تشبيهات قرآنى، مشبّه و مشبّه به، هر دو حسّى اند؛ مانند:[9](وَالقَمَر قَدّرناه مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالعُرجُون القَديم.)[10]؛ «و براى ماه، منزلگاهى قرار داديم، سرانجام به صورت شاخه كهنه قوسى شكل و زرد رنگ خرما، در مى آيد.»
2. مشبّه و مشبّه به، هر دو عقلى هستند.[11]
3. در بعضى ديگر از تشبيهات قرآنى، مشبّه عقلى، ولى مشبّه به حسّى است.
4. در تشبيه مى تواند، مشبّه حسّى و مشبّه به عقلى باشد، ولى اين نوع چهارم از تشبيه، در قرآن نيامده است؛ چون عقل، مستفاد از حس است؛ پس محسوس اصل معقول است. تشبيه محسوس به معقول، مستلزم آن است كه اصل را فرع و فرع را اصل قرار دهيم و اين، جايز نيست؛[12] اما در جايى كه «معقول» در ميان عرف، يك حقيقت عينى تصور و در ذهن ها رنگ و لعاب حسّى به آن داده شود، مى توان در تشبيهات از آن استفاده كرد؛ مانند:(ما هذا بَشَراً اِن هذا الاّ مَلَك كَريم)[13]؛ «-زنان مصر گفتند: -اين بشر نيست؛ اين يك فرشته بزرگوار است.»
فرشته، در ذهن عرب، سمبل زيبايى است و هر زيبايى را به فرشته تشبيه مى كنند.[14] فرشته هر چند معقول و غير حسّى است؛ اما در اصطلاح زيبايى ميان عرف، حقيقت شده است.
از سوى ديگر، همين عرف، زشت ترين چهره ها را به شياطين مثال مى زند.[15] هر چند شياطين، غير حسّى و معقول هستند؛ ولى در ميان عرف و عوام، يك اصطلاح شده است و قرآن نيز براى تصوير كردن زشتى چيزى، از تصوير ذهنى مخاطبان خود بهره گرفته است؛ مانند: (طَلعُها كَاَنّهُ رُؤُوس الشَيَاطين)[16]؛ «شكوفه هاى آن -درخت زقّوم در جهنم- مانند سرهاى شياطين است.»
قرآن، زشتى شكوفه هاى درخت زقّوم را به سرهاى شياطين تشبيه كرده است، براى اين كه نزد مردم مأنوس و ملموس است و آنان سريع تر به حقيقت مطلب پى مى برند.
مفسران درباره ى اين آيه نظريات گوناگونى دارند:
الف. منظور مار بد و زشتى است كه به نام شيطان خوانده مى شود و شكوفه جهنّم به آن تشبيه شده است؛
ب. منظور گياهى زشت منظر است كه به نام شيطان خوانده مى شده است؛
ج. منظور چهره زشتى است كه هر كس در ذهن خود از شيطان، به عنوان يك موجود پليد، تصور مى كند.[17]
با وجود اين، تصور كردن شكوفه درخت زقّوم آن هم در جهنّم، براى اعراب، مشكل است؛ لذا بايد از تشبيهاتى كه شخص را به ماهيت كلام نزديك مى كند، استفاده كرد؛ از اين رو است كه اعراب، زشت ترين چيزى را كه در ذهن خود مى پروراندند، سر شيطان بود. امروزه نيز در ميان مردم، چنين تشبيهاتى وجود دارد؛ اگر كسى به ما بگويد: شكوفه فلان گياه همچون فرشته است، يا زشتى آن همچون سر شيطان است، براى ما، تشبيه مقبول و معقول مى باشد؛ زيرا شيطان را مظهر خباثت ها و انحرافات، مى دانيم و قرآن وجود خارجى شيطان را نيز تأييد مى كند.
اما مقصود از اين گفته كه: «زبان قرآن با اعتقادات و معلومات فرهنگ زمان خود، تلازم دارد» چيست؟ اگر مراد، استفاده از يك فرهنگ خرافى است، اين مدعاى بدون دليل است؛ زيرا قرآن فرهنگ خرافى و باطل را در تعاليم خود راه نداده است: (وَ لايَأتيه الباطِل مِن بَين يَديه و لا مِن خَلفِه)[18]؛ و بى گمان آيات ياد شده، از واقعيتى در ذهن اعراب آن روز حكايت دارد كه به صورت تشبيه، رؤوس شياطين را براى هر امر زشت منظر و ناپسندى، به كار مى بردند، نه آن كه باطلى باشد كه قرآن آن را تأييد كرده باشد.
اما در مورد مسائل علمى قرآن، بعضى از آن ها از راه علوم تجربى به قطع اثبات شده است و هيچ يك از آن ها مخالف علوم روز نمى باشد.[19]
قرآن، بيش از پنجاه مورد، از تشبيهات عرف استفاده كرده، تا مطالب خود را محسوس تر و ذهن مخاطب را نزديك تر كند. قرآن از تشبيه هايى كه عرف مردم با آن نامأنوس باشند، استفاده نكرده است.
نكته ى اصلى اين كه اين استفاده قرآن از تشبيهات عرف، در اصل مطالب و محتوا و معارف بلند آن تأثيرى ندارد؛ بلكه اين استفاده، ابزارى و انتقالى است، تا از راه تشبيهات، مطالب وحيانى را به مخاطبان خود برساند؛ براى مثال، متلاشى شدن كوه ها در روز قيامت را به پشم حلاجى شده[20]، پراكنده شدن مردم در روز قيامت را، به پراكنده شدن ملخ ها[21]، شعله هاى آتش را به شتر زرد موى و[22] روش عذاب قوم عاد را، به كنده شدن نخل تشبيه كرده است[23] و...همه اين ها از اين حكايت دارد كه مشبّه به در بين عرف عرب ملموس و محسوس بوده و استفاده از آن، درك مفاهيم قرآن را آسان كرده است؛ افزون بر اين، همه ى جوامع داراى تشبيهاتى هستند كه شعرا و خطيبان و نويسندگان از آن ها استفاده مى كنند؛ چرا كه از قوانين و ادبيات همان قوم است.
پی نوشتها:
[1]. ابراهيم، 4.
[2]. صافات، 65.
[3]. بيّنات، ش5، ص94، سال 74؛ معرفت، ش26، ص45؛ مجلّه دانشگاه انقلاب، ش110، ص130.
[4]. روزنامه نشاط، ش1، 26/7/79.
[5]. فراستخواه، زبان قرآن، ص 261.
[6]. حسينى ژرفا، بر ساحل سخن، ص153.
[7]. لسان العرب، ماده «شبه».
[8]. بر ساحل سخن، ص 154؛ حسين دهنوى، ادبيات فارسى، ص 291.
[9]. سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج2، ص140؛ جهان بخش ثواقب، تشبيهات و تمثيلات در قرآن، ص261.
[10]. يس، 39.
[11]. اتقان، ج2، ص 140.
[12]. تشبيهات و تمثيلات در قرآن، ص 261. (با اختصار و توضيح)
[13]. يوسف، 31.
[14]. الميزان، ج17، ص222.
[15]. همان.
[16]. صافات، 65.
[17]. تفسير نمونه، ج 19، ص 71؛ مجمع البيان، ج 20، ص 492؛ كشف الحقايق، ج 3، ص 53.
[18]. فصلت، 42.
[19]. ر. ك: محمدعلى رضايى اصفهانى، مقدمه اى بر تفسير علمى قرآن؛ و اعجاز علمى قرآن.
[20]. صافات، 65.
[21]. قمر، 7.
[22]. مرسلات،30ـ33
[23]. قمر، 20ـ21.
منبع: بررسى شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضايى، نشر انتشارات مركز مديريت حوزه علميه (1382).
برخى، از تشبيهات قرآنى تأثيرپذيرى را نتيجه گرفته و گفته اند:
گاهى قرآن از عادات و رسم زبانى معهود، استفاده كرده و به اصطلاح، بر طبق زبان قوم، (لسان قوم)[1] سخن گفته است؛ مانند: (طَلعُها كَأَنّهُ رُؤُوس شَياطين)[2]؛ «-درخت زقّوم -ميوه اش، گويى سرهاى شيطان است.»[3] براى شيطان سرى درست كردن و زشت منظرى را براى او بار كردن، گويى از اعراب به عاريه گرفتند؛ در حالى كه در واقع چنين چيزى نيست. نزول عربى قرآن به اين معنا نيست كه تنها واژگان و جملات آن عربى باشد، بلكه قرآن با معلومات و ادبيات و معتقدات آن روز عرب تلازم دارد.[4]
بررسى و نقد شبهه
زبان قرآن داراى عنصر تشبيه است و عموم مردم تنها از راه زبان تشبيه كه مدل ها و نمادهاى محسوس و ملموس و متداول است، مى توانند پيام دريافت كنند[5]. استفاده قرآن از تشبيهات كه براى تأثير گذاشتن در ذهن مخاطبان است، امرى لازم و ضرورى به شمار مى آيد و عملى پسنديده است.
تشبيه، چيزى را از آنچه هست، در وصفى خاص و بزرگ تر و زيباتر و يا اين كه در مجال كوتاه و تنگناى عبارت كم، صفات و خصوصيات بى شمارى را در مورد چيزى ثابت مى كند. از رهگذر تشبيه، چيزهاى گنگ و عناصر بى زبان طبيعت، به سخن در مى آيند و در جمادات، زندگى احساس مى شود.[6]
كلمه «الشِبه»، «الشَبَه»، «الشَبيه» به معناى «مثل» و جمع آن ها «اشباه» است و در اصطلاح، به معناى قرار دادن چيزى، مثل چيز ديگر است.[7]تشبيه، داراى چهار پايه است:[8]
الف. مشبّه: آنچه را به چيزى تشبيه مى كنيم؛
ب. مشبّه به: آنچه چيزى را به آن تشبيه مى كنيم؛
ج. ادات تشبيه: حرف هايى مانند «مثل»، «مانند» و... كه در كلام مى آيد و گاه نيز اين ادات درجمله نمى آيد؛
د. وجه تشبيه: معمولا در جمله نمى آيد، ولى از قرينه كلام فهميده مى شود.
تشبيه را از جهات و اعتبارات گوناگون، به چند دسته تقسيم كرده اند؛ از جمله:
1. در بعضى از تشبيهات قرآنى، مشبّه و مشبّه به، هر دو حسّى اند؛ مانند:[9](وَالقَمَر قَدّرناه مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالعُرجُون القَديم.)[10]؛ «و براى ماه، منزلگاهى قرار داديم، سرانجام به صورت شاخه كهنه قوسى شكل و زرد رنگ خرما، در مى آيد.»
2. مشبّه و مشبّه به، هر دو عقلى هستند.[11]
3. در بعضى ديگر از تشبيهات قرآنى، مشبّه عقلى، ولى مشبّه به حسّى است.
4. در تشبيه مى تواند، مشبّه حسّى و مشبّه به عقلى باشد، ولى اين نوع چهارم از تشبيه، در قرآن نيامده است؛ چون عقل، مستفاد از حس است؛ پس محسوس اصل معقول است. تشبيه محسوس به معقول، مستلزم آن است كه اصل را فرع و فرع را اصل قرار دهيم و اين، جايز نيست؛[12] اما در جايى كه «معقول» در ميان عرف، يك حقيقت عينى تصور و در ذهن ها رنگ و لعاب حسّى به آن داده شود، مى توان در تشبيهات از آن استفاده كرد؛ مانند:(ما هذا بَشَراً اِن هذا الاّ مَلَك كَريم)[13]؛ «-زنان مصر گفتند: -اين بشر نيست؛ اين يك فرشته بزرگوار است.»
فرشته، در ذهن عرب، سمبل زيبايى است و هر زيبايى را به فرشته تشبيه مى كنند.[14] فرشته هر چند معقول و غير حسّى است؛ اما در اصطلاح زيبايى ميان عرف، حقيقت شده است.
از سوى ديگر، همين عرف، زشت ترين چهره ها را به شياطين مثال مى زند.[15] هر چند شياطين، غير حسّى و معقول هستند؛ ولى در ميان عرف و عوام، يك اصطلاح شده است و قرآن نيز براى تصوير كردن زشتى چيزى، از تصوير ذهنى مخاطبان خود بهره گرفته است؛ مانند: (طَلعُها كَاَنّهُ رُؤُوس الشَيَاطين)[16]؛ «شكوفه هاى آن -درخت زقّوم در جهنم- مانند سرهاى شياطين است.»
قرآن، زشتى شكوفه هاى درخت زقّوم را به سرهاى شياطين تشبيه كرده است، براى اين كه نزد مردم مأنوس و ملموس است و آنان سريع تر به حقيقت مطلب پى مى برند.
مفسران درباره ى اين آيه نظريات گوناگونى دارند:
الف. منظور مار بد و زشتى است كه به نام شيطان خوانده مى شود و شكوفه جهنّم به آن تشبيه شده است؛
ب. منظور گياهى زشت منظر است كه به نام شيطان خوانده مى شده است؛
ج. منظور چهره زشتى است كه هر كس در ذهن خود از شيطان، به عنوان يك موجود پليد، تصور مى كند.[17]
با وجود اين، تصور كردن شكوفه درخت زقّوم آن هم در جهنّم، براى اعراب، مشكل است؛ لذا بايد از تشبيهاتى كه شخص را به ماهيت كلام نزديك مى كند، استفاده كرد؛ از اين رو است كه اعراب، زشت ترين چيزى را كه در ذهن خود مى پروراندند، سر شيطان بود. امروزه نيز در ميان مردم، چنين تشبيهاتى وجود دارد؛ اگر كسى به ما بگويد: شكوفه فلان گياه همچون فرشته است، يا زشتى آن همچون سر شيطان است، براى ما، تشبيه مقبول و معقول مى باشد؛ زيرا شيطان را مظهر خباثت ها و انحرافات، مى دانيم و قرآن وجود خارجى شيطان را نيز تأييد مى كند.
اما مقصود از اين گفته كه: «زبان قرآن با اعتقادات و معلومات فرهنگ زمان خود، تلازم دارد» چيست؟ اگر مراد، استفاده از يك فرهنگ خرافى است، اين مدعاى بدون دليل است؛ زيرا قرآن فرهنگ خرافى و باطل را در تعاليم خود راه نداده است: (وَ لايَأتيه الباطِل مِن بَين يَديه و لا مِن خَلفِه)[18]؛ و بى گمان آيات ياد شده، از واقعيتى در ذهن اعراب آن روز حكايت دارد كه به صورت تشبيه، رؤوس شياطين را براى هر امر زشت منظر و ناپسندى، به كار مى بردند، نه آن كه باطلى باشد كه قرآن آن را تأييد كرده باشد.
اما در مورد مسائل علمى قرآن، بعضى از آن ها از راه علوم تجربى به قطع اثبات شده است و هيچ يك از آن ها مخالف علوم روز نمى باشد.[19]
قرآن، بيش از پنجاه مورد، از تشبيهات عرف استفاده كرده، تا مطالب خود را محسوس تر و ذهن مخاطب را نزديك تر كند. قرآن از تشبيه هايى كه عرف مردم با آن نامأنوس باشند، استفاده نكرده است.
نكته ى اصلى اين كه اين استفاده قرآن از تشبيهات عرف، در اصل مطالب و محتوا و معارف بلند آن تأثيرى ندارد؛ بلكه اين استفاده، ابزارى و انتقالى است، تا از راه تشبيهات، مطالب وحيانى را به مخاطبان خود برساند؛ براى مثال، متلاشى شدن كوه ها در روز قيامت را به پشم حلاجى شده[20]، پراكنده شدن مردم در روز قيامت را، به پراكنده شدن ملخ ها[21]، شعله هاى آتش را به شتر زرد موى و[22] روش عذاب قوم عاد را، به كنده شدن نخل تشبيه كرده است[23] و...همه اين ها از اين حكايت دارد كه مشبّه به در بين عرف عرب ملموس و محسوس بوده و استفاده از آن، درك مفاهيم قرآن را آسان كرده است؛ افزون بر اين، همه ى جوامع داراى تشبيهاتى هستند كه شعرا و خطيبان و نويسندگان از آن ها استفاده مى كنند؛ چرا كه از قوانين و ادبيات همان قوم است.
پی نوشتها:
[1]. ابراهيم، 4.
[2]. صافات، 65.
[3]. بيّنات، ش5، ص94، سال 74؛ معرفت، ش26، ص45؛ مجلّه دانشگاه انقلاب، ش110، ص130.
[4]. روزنامه نشاط، ش1، 26/7/79.
[5]. فراستخواه، زبان قرآن، ص 261.
[6]. حسينى ژرفا، بر ساحل سخن، ص153.
[7]. لسان العرب، ماده «شبه».
[8]. بر ساحل سخن، ص 154؛ حسين دهنوى، ادبيات فارسى، ص 291.
[9]. سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج2، ص140؛ جهان بخش ثواقب، تشبيهات و تمثيلات در قرآن، ص261.
[10]. يس، 39.
[11]. اتقان، ج2، ص 140.
[12]. تشبيهات و تمثيلات در قرآن، ص 261. (با اختصار و توضيح)
[13]. يوسف، 31.
[14]. الميزان، ج17، ص222.
[15]. همان.
[16]. صافات، 65.
[17]. تفسير نمونه، ج 19، ص 71؛ مجمع البيان، ج 20، ص 492؛ كشف الحقايق، ج 3، ص 53.
[18]. فصلت، 42.
[19]. ر. ك: محمدعلى رضايى اصفهانى، مقدمه اى بر تفسير علمى قرآن؛ و اعجاز علمى قرآن.
[20]. صافات، 65.
[21]. قمر، 7.
[22]. مرسلات،30ـ33
[23]. قمر، 20ـ21.
منبع: بررسى شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، حسن رضا رضايى، نشر انتشارات مركز مديريت حوزه علميه (1382).