پرسش :
آيا ماهيت دموكراسى، همان ليبراليسم است؟
پاسخ :
بايد گفت به نظر نمى رسد كه دموكراسى و ليبراليسم غالباً با همديگر اتحاد پيدا كنند؛ زيرا ليبراليسم طى رنسانس و پيش از آن در ادبيات مغرب زمين نمايان شد و رفته رفته بر سياست و تمام شئون غرب حاكم گرديد و به شكل يك فرهنگ درآمد. ليبراليسم عبارت است از:
نوعى ايدئولوژى و گونه اى از جهان بينى كه فرد را پايه ى ارزش هاى اخلاقى مى شمارد و همه ى افراد را داراى ارزش برابر مى داند؛ از اين رو، فرد بايد در انتخاب هدف هاى زندگى خويش آزاد باشد.[1]
طبق اين تعريف، نسبت منطقىِ ميان ليبراليسم و دموكراسى، تضاد است؛ چرا كه دموكراسى بر منافع اكثريت، اما ليبراليسم صرفاً بر منافع شخصى و فردى تكيه دارد.
آربلاستر و برخى ديگر از انديشمندان غربى نيز بر اين تزاحم تكيه دارند. وى مى گويد:
همان طور كه ديديم، ليبراليسم همواره در مقابل دموكراسى دچار ابهام و ترديدى عميق بوده است... سرجنبانان نظريه ى نخبگان در قرن بيستم پا را از اين هم فراتر گذاشتند. از ديدگاه هاى گوناگون آن ها، پارتو، موسكا و ميشلز جملگى بر اين نظر بودند كه دموكراسى اگر با معيار خودش قضاوت شود، يعنى يك فريب. دموكراسى نتوانسته است حكومت ديرينه سالِ اقليت بر اكثريت را با حكومت اكثريت بر خود، جاى گزين كند. دموكراسى، در جاى گزين كردن جانشينى براى اليگارشى كامياب نبوده است.
صداقت يا هر چيز ديگرى از اين قبيل، برخى از دانشمندان غربى را وادار نموده است تا نظير اين سخنان را مرقوم نمايند. بعدها نيز از كارل پوپر، مك فرسون و ديگران به اين واقعيت كه دموكراسى حكومت اقليت است نه اكثريت، اشاره خواهيم كرد. با اين حال، ادامه ى سخنان آربلاستر اين گونه است:
به علاوه، به نظر آن ها دموكراسى قادر به انجام اين كار نبود. اليگارشى، يعنى حكومت اقليت يا نخبگان، وجه ناگزير و اجتناب ناپذير سياست بود. حكومت دموكراتيك مطلقاً امكان ناپذير بود و غالباً جمع نقيضين قلمداد مى شد.[2]
بنابراين، تضاد ميان دموكراسى با ليبراليسم از كلمات بالا هويداست.
تى. اس. اليوت نيز بر اين باور است كه دموكراسى، در واقع وسيله اى است براى رسيدن عده اى به اهداف خود. وى مى گويد:
وقتى كلمه اى مثل دموكراسى، در چهار گوشه ى جهان، اين طور معناى مقدس پيدا مى كند و وقتى آدم ها تا اين اندازه معنايى را كه مى خواهند به اين لغت نسبت مى دهند، من از خود مى پرسم آيا اين كلمه هنوز معنا و مفهومى دارد؟[3]
ژرژ بوردو در چشم انداز تاريخى اين بحث دچار پارادوكسى شده و براى نجات از آن و اثبات تقدم ليبراليسم بر دموكراسى كوشيده است. وى مى گويد:
... البته اين ادعا بر ملاحظه اى گاه شمارانه استوار است كه بنابر آن، تقدم ليبراليسم بر دموكراسى بديهى مى نمايد. البته مى توان با اشاره به دموكراسى يونانى درستى اين گاه شمارى را زير سؤال برد، اما بايد به اين نكته توجه داشت كه دموكراسى يونانى كوتاه نيست و تنها هم چون الگويى كم و بيش آرمانى شده و در ذهن آدميان بر جاى مانده است.[4]
با اين همه، جدايى دموكراسى از ليبراليسم و تفاوت مصداقى ميان آن دو، به گونه اى كه در عمل هريك به راهى بروند كه غير ديگرى باشد، مشكل است؛ هر چند - چنان كه مشاهده شد - تفاوت مفهومى ميان آن ها وجود دارد.
حل تناقضات ياد شده به آن است كه ليبراليسم را يك ايدئولوژى برتر به حساب آوريم كه در رسيدن به اهداف خود هر وسيله اى را به بازى مى گيرد. در دهه هاى اخير بهترين وسيله ى حفظ ليبراليسم، نظام هاى دموكراسى اند كه از ساز و كارهاى مناسبى براى پاسدارى از شئون ليبراليسم برخوردارند.
پی نوشتها:
[1]. على آقا بخشى و مينو افشارى راد، فرهنگ علوم سياسى، ص 325، ش 1682.
[2]. آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه ى عباس مخبر، ص 501.
[3]. رضا بهشتى فر، درآمدى نظرى بر تاريخ دموكراسى، ص 1.
[4]. ژرژ بوردو، ليبراليسم، ترجمه ى عبدالوهاب احمدى، ص 179.
منبع: اسلام و دموكراسى، نصرالله سخاوتى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1383)
بايد گفت به نظر نمى رسد كه دموكراسى و ليبراليسم غالباً با همديگر اتحاد پيدا كنند؛ زيرا ليبراليسم طى رنسانس و پيش از آن در ادبيات مغرب زمين نمايان شد و رفته رفته بر سياست و تمام شئون غرب حاكم گرديد و به شكل يك فرهنگ درآمد. ليبراليسم عبارت است از:
نوعى ايدئولوژى و گونه اى از جهان بينى كه فرد را پايه ى ارزش هاى اخلاقى مى شمارد و همه ى افراد را داراى ارزش برابر مى داند؛ از اين رو، فرد بايد در انتخاب هدف هاى زندگى خويش آزاد باشد.[1]
طبق اين تعريف، نسبت منطقىِ ميان ليبراليسم و دموكراسى، تضاد است؛ چرا كه دموكراسى بر منافع اكثريت، اما ليبراليسم صرفاً بر منافع شخصى و فردى تكيه دارد.
آربلاستر و برخى ديگر از انديشمندان غربى نيز بر اين تزاحم تكيه دارند. وى مى گويد:
همان طور كه ديديم، ليبراليسم همواره در مقابل دموكراسى دچار ابهام و ترديدى عميق بوده است... سرجنبانان نظريه ى نخبگان در قرن بيستم پا را از اين هم فراتر گذاشتند. از ديدگاه هاى گوناگون آن ها، پارتو، موسكا و ميشلز جملگى بر اين نظر بودند كه دموكراسى اگر با معيار خودش قضاوت شود، يعنى يك فريب. دموكراسى نتوانسته است حكومت ديرينه سالِ اقليت بر اكثريت را با حكومت اكثريت بر خود، جاى گزين كند. دموكراسى، در جاى گزين كردن جانشينى براى اليگارشى كامياب نبوده است.
صداقت يا هر چيز ديگرى از اين قبيل، برخى از دانشمندان غربى را وادار نموده است تا نظير اين سخنان را مرقوم نمايند. بعدها نيز از كارل پوپر، مك فرسون و ديگران به اين واقعيت كه دموكراسى حكومت اقليت است نه اكثريت، اشاره خواهيم كرد. با اين حال، ادامه ى سخنان آربلاستر اين گونه است:
به علاوه، به نظر آن ها دموكراسى قادر به انجام اين كار نبود. اليگارشى، يعنى حكومت اقليت يا نخبگان، وجه ناگزير و اجتناب ناپذير سياست بود. حكومت دموكراتيك مطلقاً امكان ناپذير بود و غالباً جمع نقيضين قلمداد مى شد.[2]
بنابراين، تضاد ميان دموكراسى با ليبراليسم از كلمات بالا هويداست.
تى. اس. اليوت نيز بر اين باور است كه دموكراسى، در واقع وسيله اى است براى رسيدن عده اى به اهداف خود. وى مى گويد:
وقتى كلمه اى مثل دموكراسى، در چهار گوشه ى جهان، اين طور معناى مقدس پيدا مى كند و وقتى آدم ها تا اين اندازه معنايى را كه مى خواهند به اين لغت نسبت مى دهند، من از خود مى پرسم آيا اين كلمه هنوز معنا و مفهومى دارد؟[3]
ژرژ بوردو در چشم انداز تاريخى اين بحث دچار پارادوكسى شده و براى نجات از آن و اثبات تقدم ليبراليسم بر دموكراسى كوشيده است. وى مى گويد:
... البته اين ادعا بر ملاحظه اى گاه شمارانه استوار است كه بنابر آن، تقدم ليبراليسم بر دموكراسى بديهى مى نمايد. البته مى توان با اشاره به دموكراسى يونانى درستى اين گاه شمارى را زير سؤال برد، اما بايد به اين نكته توجه داشت كه دموكراسى يونانى كوتاه نيست و تنها هم چون الگويى كم و بيش آرمانى شده و در ذهن آدميان بر جاى مانده است.[4]
با اين همه، جدايى دموكراسى از ليبراليسم و تفاوت مصداقى ميان آن دو، به گونه اى كه در عمل هريك به راهى بروند كه غير ديگرى باشد، مشكل است؛ هر چند - چنان كه مشاهده شد - تفاوت مفهومى ميان آن ها وجود دارد.
حل تناقضات ياد شده به آن است كه ليبراليسم را يك ايدئولوژى برتر به حساب آوريم كه در رسيدن به اهداف خود هر وسيله اى را به بازى مى گيرد. در دهه هاى اخير بهترين وسيله ى حفظ ليبراليسم، نظام هاى دموكراسى اند كه از ساز و كارهاى مناسبى براى پاسدارى از شئون ليبراليسم برخوردارند.
پی نوشتها:
[1]. على آقا بخشى و مينو افشارى راد، فرهنگ علوم سياسى، ص 325، ش 1682.
[2]. آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم غرب، ترجمه ى عباس مخبر، ص 501.
[3]. رضا بهشتى فر، درآمدى نظرى بر تاريخ دموكراسى، ص 1.
[4]. ژرژ بوردو، ليبراليسم، ترجمه ى عبدالوهاب احمدى، ص 179.
منبع: اسلام و دموكراسى، نصرالله سخاوتى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1383)