پرسش :
منورالفكران غرب گرا با چه هدفى به استفاده ابزارى از دين و علما در دوره قاجار پرداختند؟
پاسخ :
روشن فكران خودباخته كه در پى سرنگونى رژيم قاجار و برقرارى يك رژيم مشروطه ى غرب گرا بودند، در راه رسيدن به اهداف خويش دو مشكل اساسى داشتند: اولا، از شجاعت كافى براى مبارزه با استبداد برخودار نبودند. آنها در حد نوشتن مقالات يا طنز و انتقاد عليه رژيم قاجار، آن هم اغلب از خارج كشور، خود را با رژيم روبه رو مى كردند، در حالى كه انقلاب، خون دادن و زندان رفتن و فلك شدن و شكنجه ديدن مى خواست.
ثانياً، آنان به دليل عدم حضور جدى در ميان توده ى مردم و دل دادگى به غريبان و بيگانگى نسبت به باورهاى ملّت، در ميان توده ى مردم نفوذ بسيار كمى داشتند. بلى در قشر فرهنگى و باسواد كه روزنامه ها و مكتوبات آنها را مى خواندند بى تأثير نبودند، ولى هرگز نمى توانستند مردم را به مقابله و مبارزه ى خونين و جدّى عليه استبداد بسيج كنند. مردم آن گونه كه به صداقت و درستى علما اعتقاد داشتند، هرگز به آنان اعتقاد نداشتند. اساساً طرز نوشتار و سخن گفتن و مشى آنان نشان مى داد كه يا اصلا ايمان ندارند و يا ايمانشان سست است و آنچه قواى آنان را رهبرى مى كند، رسيدن به رفاه دنياست، آن هم رفاهى كه در درجه ى نخست، خود آنان از آن بهره مند باشند.
از اين رو منورالفكران براى رفع اين دو مشكل به سراغ علما و روحانيت آمدند؛ چرا كه علما به خاطر ايمان مذهبى، هم مى توانستند در مقابل دربار ايستادگى كنند و هم مى توانستند مردم را عليه دربار بسيج نمايند. نمونه ى بسيار روشن آن در نهضت تنباكو اتفاق افتاد و همگى به وضوح قدرت روحانيت را در برخورد هم زمان با استبداد داخلى و استعمار خارجى مشاهده كردند.
البته بايد توجه داشت كه افزون بر ارتباط معنوى و دينى ملت با علما، گسترش علم و دانش و حل و فصل امور اجتماعى مردم، اعم از دعاوى و معاملات و ازدواج و غيره، از ديگر عوامل ارتباط وثيق علما با مردم و نفوذ فزاينده ى آنها در جامعه مى شد كه هيچ يك از اين عوامل نفوذ در ميان منورالفكران وجود نداشت؛ بنابراين غرب زدگان تنها راه مقابله با استبداد را به ميدان كشيدن روحانيت ديدند و با استمداد از همين شيوه نهضت را به راه انداختند. اين حقيقتى است كه افرادى مثل اسماعيل رائين، كه جزء نويسندگان مذهبى و متدين به حساب نمى آيند، بدان اعتراف كرده اند. ايشان در اين مورد مى نويسد:
فراماسون ها و كارگردانان پشت پرده و حتى ظاهرى (انجمن مخفى) و ساير انجمن هاى مخفى و علنى و آزادى خواهانه، همواره رهبران و پيشروان اقدامات آزادى خواهانه را از طبقه ى علما انتخاب كرده و اين طبقه را به عنوان سپرى در برابر تجاوزات طبقات حاكمه نسبت به مردم قرار مى دادند؛ زيرا طبقه ى علما و مجتهدين و حتّى ملاّيان درجه دوم و سوم، تنها دسته اى از اجتماع بودند كه مى توانستند علم و دانش را در ميان مردم بسط و توسعه بدهند؛ و به علاوه، اعتقاد عامه نسبت به مذهب شيعه موجب شده بود كه مردم علما را رهبران واقعى خود بشناسند.[1]
كاملا واضح است كه به دنبال حضور علمايى چون آية الله طباطبايى و آية الله بهبهانى در صحنه ى مبارزه، ملّت متديّن وارد ميدان مبارزه شد؛ چرا كه احساس كرد نهضت يك نهضت اصيل دينى است و كناره گيرى از آن به معناى سرباز زدن از وظيفه ى دينى؛ از اين رو با اتكا به ايمان در برابر استبداد ايستاد و در اين راه از بذل مال و جان و آبروى خود دريغ نورزيد.
پی نوشت:
[1]. اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، ج 2، ص 230.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ى غربى، جواد سليمانى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1384).
روشن فكران خودباخته كه در پى سرنگونى رژيم قاجار و برقرارى يك رژيم مشروطه ى غرب گرا بودند، در راه رسيدن به اهداف خويش دو مشكل اساسى داشتند: اولا، از شجاعت كافى براى مبارزه با استبداد برخودار نبودند. آنها در حد نوشتن مقالات يا طنز و انتقاد عليه رژيم قاجار، آن هم اغلب از خارج كشور، خود را با رژيم روبه رو مى كردند، در حالى كه انقلاب، خون دادن و زندان رفتن و فلك شدن و شكنجه ديدن مى خواست.
ثانياً، آنان به دليل عدم حضور جدى در ميان توده ى مردم و دل دادگى به غريبان و بيگانگى نسبت به باورهاى ملّت، در ميان توده ى مردم نفوذ بسيار كمى داشتند. بلى در قشر فرهنگى و باسواد كه روزنامه ها و مكتوبات آنها را مى خواندند بى تأثير نبودند، ولى هرگز نمى توانستند مردم را به مقابله و مبارزه ى خونين و جدّى عليه استبداد بسيج كنند. مردم آن گونه كه به صداقت و درستى علما اعتقاد داشتند، هرگز به آنان اعتقاد نداشتند. اساساً طرز نوشتار و سخن گفتن و مشى آنان نشان مى داد كه يا اصلا ايمان ندارند و يا ايمانشان سست است و آنچه قواى آنان را رهبرى مى كند، رسيدن به رفاه دنياست، آن هم رفاهى كه در درجه ى نخست، خود آنان از آن بهره مند باشند.
از اين رو منورالفكران براى رفع اين دو مشكل به سراغ علما و روحانيت آمدند؛ چرا كه علما به خاطر ايمان مذهبى، هم مى توانستند در مقابل دربار ايستادگى كنند و هم مى توانستند مردم را عليه دربار بسيج نمايند. نمونه ى بسيار روشن آن در نهضت تنباكو اتفاق افتاد و همگى به وضوح قدرت روحانيت را در برخورد هم زمان با استبداد داخلى و استعمار خارجى مشاهده كردند.
البته بايد توجه داشت كه افزون بر ارتباط معنوى و دينى ملت با علما، گسترش علم و دانش و حل و فصل امور اجتماعى مردم، اعم از دعاوى و معاملات و ازدواج و غيره، از ديگر عوامل ارتباط وثيق علما با مردم و نفوذ فزاينده ى آنها در جامعه مى شد كه هيچ يك از اين عوامل نفوذ در ميان منورالفكران وجود نداشت؛ بنابراين غرب زدگان تنها راه مقابله با استبداد را به ميدان كشيدن روحانيت ديدند و با استمداد از همين شيوه نهضت را به راه انداختند. اين حقيقتى است كه افرادى مثل اسماعيل رائين، كه جزء نويسندگان مذهبى و متدين به حساب نمى آيند، بدان اعتراف كرده اند. ايشان در اين مورد مى نويسد:
فراماسون ها و كارگردانان پشت پرده و حتى ظاهرى (انجمن مخفى) و ساير انجمن هاى مخفى و علنى و آزادى خواهانه، همواره رهبران و پيشروان اقدامات آزادى خواهانه را از طبقه ى علما انتخاب كرده و اين طبقه را به عنوان سپرى در برابر تجاوزات طبقات حاكمه نسبت به مردم قرار مى دادند؛ زيرا طبقه ى علما و مجتهدين و حتّى ملاّيان درجه دوم و سوم، تنها دسته اى از اجتماع بودند كه مى توانستند علم و دانش را در ميان مردم بسط و توسعه بدهند؛ و به علاوه، اعتقاد عامه نسبت به مذهب شيعه موجب شده بود كه مردم علما را رهبران واقعى خود بشناسند.[1]
كاملا واضح است كه به دنبال حضور علمايى چون آية الله طباطبايى و آية الله بهبهانى در صحنه ى مبارزه، ملّت متديّن وارد ميدان مبارزه شد؛ چرا كه احساس كرد نهضت يك نهضت اصيل دينى است و كناره گيرى از آن به معناى سرباز زدن از وظيفه ى دينى؛ از اين رو با اتكا به ايمان در برابر استبداد ايستاد و در اين راه از بذل مال و جان و آبروى خود دريغ نورزيد.
پی نوشت:
[1]. اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، ج 2، ص 230.
منبع: از عدالت خانه تا مشروطه ى غربى، جواد سليمانى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1384).