يکشنبه، 7 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

آيا اجازه طلاق زنان پيامبراکرم (صلی الله علیه وآله) به حضرت علي(علیه السلام) بعد از وفات حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) صحيح است؟ لطفا كامل توضيح دهيد.


پاسخ :
در این زمینه روایات متعددی وارد شده که به صحت این امر و این اجازه به صورت مطلق( چه در حیات و چه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله) اشاره دارد. ما به طور نمونه به بعضی از این روایات اشاره می کنیم:
روایت اول:
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيُّ از أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى الْوَشَّاءِ از أَحْمَدَ بْنِ طَاهِرٍ الْقُمِّيِّ از مُحَمَّدِ بْنِ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّيْبَانِيِّ از أَحْمَدَ بْنِ مَسْرُورٍ از سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّيِّ روایت می کند و می گوید از امام زمان پرسیدم برای ما از شما این گونه روایت شده که پیامبر امر طلاق زنان خودش را به دست امیر مؤمنان علیه السلام داد و امیر مومنان در جنگ جمل فردی را به سوی عایشه فرستاد که تو در اسلام فتنه نموده ای و گروهی را بر اسلام و مسلمانان شورانده ای و فرزندان خودت را در معرض هلاکت قرار داده ای پس اگر از این کارها دست برداری عزتت باقی است وگرنه تو را طلاق میدهم راوی میگوید به حضرت عرض کردم مراد از این طلاق چیست مگر زنان پیامبر با فوت حضرت طلاق پیدا نمی کنند؟ حضرت فرمود: طلاق پیدا می کنند یعنی چه؟ گفتم رها شدن از شوهر. حضرت فرمود: اگر با فوت پیامبر رها شدند چرا نمیتوانند ازدواج کنند گفتم چون رسول خدا بر آنان حرام نمود ازدواج را. حضرت فرمود چگونه در حالی که گفتی آنان با مرگ پیامبر رها شده اندگفتم پس معنای طلاقی که حکم آن به امیر مومنان واگذار شده چیست حضرت فرمود خداوند جایگاه زنان پیامبر را بلند نموده وآنان را مشرف به مقام ام المؤمنين بودن نموده لکن پیامبر به امیر مومنان فرمود ای ابا الحسن این شرف برای آنان تازمانی باقی است که در طاعت خداوند هستند وهر کدام آنان که نافرمانی خدا نمود به خروج بر تو او را طلاق بده و از شرافت ام المومنین بودن خارج نما . (بحار الانوار،ج 38 ،ص 88)
روایت دوم:
بعد ازجنگ جمل علي عليه السلام استر رسول خدا (صلي الله و عليه وآله) را خواست و بر آن سوار شد و به در سراى عايشه(در بصره) آمده اذن خواست و وارد شد ؛عايشه را با جماعتى از زنان بصره ديد كه گرد او نشسته و با اومى‏گريستند. صفيّه زن عبد الله بن خلف چون امير المؤمنين على (ع) را ديد، فرياد برآورد؛ زنان قبيله او كه آنجا بودند همه فرياد كنان روى به امير المؤمنين آورده گفتند: اى كشنده دوستان و اى پراکنده كننده جمعها، خدا فرزندان تو را يتيم كند چنانكه تو فرزندان عبد الله بن خلف خزاعى را يتيم كردى. امير المؤمنين على (ع) او را شناخت و گفت: تو حقّ دارى كه مرا دشمن دارى زيرا كه جدّ تو را روز بدر و عمّ تو را روز احد و شوهر تو را ديروز من كشته‏ام. اگر چنانكه مى‏گويى من كشنده دوستان مي بودم، هر كس را كه در اين سراست مي كشتم.
پس على (عليه السلام) روى به عايشه كرده، او را سرزنش نمود و فرمود: خداى تعالى تو را امر كرده است كه در خانه بنشينى و بيرون نيايى. تو معصيت او كردي بيرون آمدى و از روي ظلم به جنگ من در آمدي؛ مردمان را به جنگ من تحريض نمودى و فراموش كردي كه خداى تعالى تو را و پدر تو را به سبب ما شرافت داده است و به موجب قرابت ما تو را امّ المؤمنين مى‏خوانند. اكنون برخيز ودر آن مكاني(مدينه) كه رسول خدا ترا قرار داد بمان تا اجلت فرا رسد.امير المؤمنين اين كلمات را فرمود و بازگشت.
روز ديگر امير المؤمنين(ع) پسر خويش حسن (عليه السلام) را به نزد عايشه فرستاد. حسن (عليه السلام) به عايشه گفت: امير المؤمنين سوگند ياد مى‏كند بدان خدايى كه جان همه در كف قدرت اوست كه اگر اين ساعت برنخيزى و به جانب مدينه بازنگردى، سخنى كه مى‏دانى در حقّ تو مي گويم. عايشه در آن ساعت سر شانه مى‏كرد يك گيسو بافته و يكى مانده بود. چون حسن (عليه السلام) اين سخن بگفت،عايشه برخواست و گفت: راحله من بياوريد و بار كنيد تا به جانب مدينه روان شوم.
زنى از مهالبه گفت: اى امّ المؤمنين، عبد الله بن عبّاس نزد تو آمد و هر سخن كه گفت او را جوابهاى سخت دادى چنانكه به خشم از نزديك تو بازگشت. علي (عليه السلام) نزد تو آمد وبا تو كلمات چند گفت ؛ از سخنان عبد الله عبّاس و على (عليه السلام) چنان مضطرب نگشتى كه از سخن حسن(عليه السلام) نگران شدي؛علت آن چيست؟ عايشه گفت: از سخن او بدان سبب مضطرب و بى‏قرار شدم كه او فرزند دختر رسول خدا است؛هر كس كه دوست دارد محمد(صلي الله و عليه و آله) را ببيند، بايد به او بنگرد؛ اما پدر او پيامي به من فرستاده كه مي دانم چيست و بايد كوچ كنم. آن زن گفت: ترا سوگند مى‏دهم كه بگوئي پيام علي(عليه السلام) چيست؟
عايشه گفت: چون سوگندم دادى،به تو را مي گويم. رسول خدا(ص) از غزوهايش غنايم بسياري كسب ميكرد و بر اصحاب خويشتن تقسيم مى‏فرمود، ما(همسران پيامبر) از آن حضرت خواستيم چيزي ازغنائم به ما بدهد و اصرار مي كرديم. آن حضرت از الحاح ما دلتنگ شد، على (ع) حاضر بود ما را ملامت كرد و گفت خاموش باشيد كه حضرت رسول (ص) دلتنگ گرديد. ما در سخن درشتى كرديم و على (ع) را برنجانيديم على (ع) اين آيه را خواند:«عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ» (تحريم؛ 5)
رسول خدا خشمگين شد و سخنهايى كه به على (ع) مى‏گفتيم، او را ناخوش آمد. پس، خطاب به على (ع) گفت: «يا علي! إنّي قد جعلت طلاقهنّ إليك فمن طلّقتها منهنّ فهي بائنة» طلاق اين زنان را به دست تو قرار دادم هر كه از ايشان را كه طلاق دهي او ديگر از من جداست .
و پيامبر اين مساله را (مطلق فرمود و)مقيد به حيات و يا بعد ازممات نفرمود؛ و من مي ترسم اگرسخن على (ع) را اطاعت نكنم على (ع) مرا طلاق دهد و آنگاه من از آنِ رسول خدا (ص) نباشم. بدان سبب همين لحظه به جانب مدينه حركت مى‏كنم.( الفتوح،ج‏2،ص:483 ؛ الفتوح/ترجمه ،ص:439)
روایت سوم:
عایشه می گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله طلاق زنانش را به او( علی بن ابی طالب) واگذار کرده بود چه در حیاتش و چه بعد از رحلتش و من می ترسم که اگر مخالفتش کنم او این کار را انجام دهد.( شرح الأخبار، قاضي نعماني ج1ص392)
porseman.org


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.