پرسش :
نام اصلى و آيين پدر حضرت على(عليه السلام) چه بوده است؟
پاسخ :
نام پدر حضرت على(عليه السلام) عبدمناف و يا عمران بوده است.[1] برخى هم نام و كنيه او را ابوطالب دانسته اند.[2]
از روايات و منابع اسلامى استفاده مى شود كه حضرت ابوطالب و برادرش عبدالله و پدرشان عبدالمطلب(عليهم السلام)در دوران عمرشان هيچ گاه بت نپرستيدند؛ چرا كه جملگى خداپرست و بر دين حنيف حضرت ابراهيم(عليه السلام)بودند.[3]
زمانى كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى مبعوث شد، ابوطالب(عليهم السلام) به دين اسلام ايمان آورد، ولى براى اين كه بتواند از پيامبر حمايت كند، اسلام خود را اظهار نمى كرد; چرا كه در آن جامعه، تعصب خويشاوندى حاكم بود، و ابوطالب عنوان خويشاوندى را پوشش ظاهرى جهت حمايت از آن حضرت قرار داده بود.[4] امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «ابوطالب همچون اصحاب كهف بود كه ايمان خود را پنهان مى داشتند و تظاهر به شرك مى كردند و خداوند به آنها دو پاداش داد».[5]
شواهد و دلايل فراوانى از شيعه و اهل سنّت نقل شده كه نشانگر ايمان و اعتقاد ابوطالب(عليه السلام) را به آيين اسلام و نبوت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است. ما در اين مقام تنها به ذكر چند نمونه از اين شواهد اكتفا مى كنيم:
الف) اشعار و سخنان او
اشعار و سخنان فراوانى از ابوطالب(عليه السلام) به دست ما رسيده كه در تعدادى از آنها به صراحت از نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حقانيت او ياد كرده است و اين خود گواه روشنى بر ايمان و اعتقاد او به اسلام است، چند نمونه از اشعار او:
لِيَعْلَمْ خِيارُ النّاسِ أَنَّ مُحمَّداً *** نَبِىٌّ كَمُوسى وَ الْمَسيحِ بْنِ مَرْيَمَ
اَتانا بِهُدَىً مِثْلَ ما أَتَيابه *** فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ يَهدى وَ يَعْصِمُ[6]
مردمان شريف و بزرگوار بايد بدانند كه محمد(صلى الله عليه وآله) بسان موسى و عيسى بن مريم(عليها السلام) پيامبر است و همانند هدايت آسمانى آن دو را براى ما به ارمغان آورده است. پس همه پيامبران الهى به فرمان خدا مردم را هدايت مى كنند و از گناه باز مى دارند.
أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنّا وَجَدْنا مُحَمَّداً *** نَبيّاً كَمُوسى خُطَّ فى أَوَّلِ الْكُتُبِ
وَ أَنَّ عَلَيْهِ فِى الْعِبادِ مَحَبَّةٌ *** وَ لا خَيْرَ مِمَّنْ خَصَّهُ اللهُ بِالْحُبِّ[7]
آيا نمى دانيد كه ما محمد(صلى الله عليه وآله) را پيامبرى مانند موسى(عليه السلام) يافتيم كه در كتاب هاى آسمانى بيان گرديده است؟! مردم او را دوست مى دارند و كسى بهتر از شخصى كه خداى بزرگ، دوستى او را در دل ها قرار داده است، نيست.
لَقَدْ أَكْرَمَ اللهُ النَّبِىَّ مُحَمَّداً *** فأَكرَمُ خَلْقِ اللهِ فِى النّاسِ أَحْمَدُ
وَ شَقَّ لَهُ مِنِ اسْمِهِ لِيُجِلَّهُ *** فَذُو الْعَرْشِ مَحمُودٌ وَ هذا مُحَمَّدٌ[8]
خداى بزرگ، پيامبر خود محمد را گرامى داشت. بر اين اساس گرامى ترين آفريده خدا احمد است. خداوند نام پيامبر را از نام خود برگرفت تا از مقام وى تجليل نمايد. پس پروردگار صاحب عرش محمود (ستوده) و پيامبر او احمد (بسيار ستايشگر) است.
يا شاهِدَ اللهِ عَلَىَّ فَاشْهَدْ *** أَنى عَلى دينَ النَّبِىَّ أَحْمَدَ
مَنْ ضَلَّ فِى الدِّينِ فَإِنّىِ مُهتَد *** ياربِّ فَاجعَل فِى الَجنانِ مَورِدِى[9]
اى گواه خدا بر من! به ايمان من به آيين رسول خدا محمد(صلى الله عليه وآله)گواهى ده! هر كس گمراه باشد، من اهل هدايت هستم، پس خداوندا محل ورود و جايگاه مرا در بهشت قرار ده!
ب) حمايت هاى بى دريغ ابوطالب از پيامبر(صلى الله عليه وآله)
همه تاريخ نگاران مشهور اسلامى، فداكارى هاى بى نظير وحمايت هاى سرنوشت ساز ابوطالب را از ساحت مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را يادآور شده اند كه اين خود دليلى روشن بر ايمان محكم اوست.
ابوطالب براى حمايت از اسلام و حراست از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه سال آوارگى و زندگى در شعب ابوطالب به همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بر رياست قريش ترجيح داد و تا پايان محاصره اقتصادى مسلمانان در كنار ايشان باقى ماند و همه مشكلات را در آن شرايط طاقت فرسا تحمل كرد.[10]
ج) محبت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نسبت به ابوطالب[11]
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مناسبت هاى گوناگون از عموى خود، ابوطالب، تجليل مى كرد و دوستى خويش را نسبت به او ابراز مى داشت. حلبى در سيره خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين روايت مى كند: «ما نالَت قريشُ مِنّى شيئاً أُكْرِهُهُ (اى أَشَدُّ الْكَراهَةِ) حَتّى ماتَ أَبُوطالِب ;[12] تا ابوطالب زنده بود، كفار قريش نتوانستند به من آزار سختى رسانند.»
محبت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به ابوطالب گواه روشنى است بر ايمان محكم اوست; زيرا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بنا بر نصّ آيات قرآن، تنها مؤمنان را دوست مى دارد و نسبت به كافران و مشركان سخت گير مى باشد: (مُحمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذيِنَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ...);[13] محمد، پيامبر خدا، و كسانى كه با وى هستند با كافران سخت گير و با همديگر مهربانند.
د) گواهى صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
گروهى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ايمان راستين ابوطالب گواهى داده اند. ابوذر غفارى درباره ابوطالب چنين مى گويد: «وَ اللهِ الَّذى لا إِلهَ اِلاّ هُوَ ما ماتَ أَبُوطالِب رَضِىَ اللهُ عَنْهُ حَتّى أَسْلَمَ;[14] سوگند به خداوندى كه جز او خدايى نيست، ابوطالب از دنيا نرفت مگر اين كه اسلام را اختيار نمود.»
از ابن عباس و ابوبكر بن ابى قحافه نيز با سندهاى فراوانى چنين روايت شده است: «ابوطالب از دنيا نرفت مگر اين كه كه گفت: «لاإِلهَ اِلاّاللهُ مُحَمَّداً رَسُولُ الله».[15]
منكران ايمانِ ابوطالب انگيزه تمام تلاش هاى او را انگيزه خويشاوندى آن جناب مى دانند; در صورتى كه پيوند خويشاوندى هرگز نمى تواند محرك انسان براى اين گونه فداكارى هاى طاقت فرسا و استقبال از خطرهاى گوناگون باشد، اين گونه فداكارى ها هميشه پشتوانه ايمانى و اعتقادى والايى لازم دارد. اگر انگيزه ابوطالب تنها پيوند خويشاوندى بود، چرا عموهاى ديگر پيامبر، مانند عباس و ابولهب چنين كارى نمى كردند. آنان كه كوشيده اند كفر ابوطالب را اثبات كنند، در واقع، گرايش هاى تعصب آميز و انگيزه هاى سياسى داشته اند.
اصحاب بزرگ پيامبر كه بعدها رقيبان سياسى على(عليه السلام) گشتند، عموماً سابقه بت پرستى داشتند و تنها على(عليه السلام) بود كه سابقه بت پرستى نداشت و از كوچكى در مكتب پيامبر با يكتاپرستى پرورش يافته بود. كسانى كه مى خواستند از مقام على(عليه السلام)بكاهند و شأن والاى او را پايين بياورند تا با ديگران يكسان شود، ناگزير تلاش كردند كفر پدر او را اثبات كنند.
در واقع ابوطالب(عليه السلام) جرمى جز اين ندارد كه پدر على(عليه السلام) است، و اگر فرزندى همچون على(عليه السلام) نداشت، چنين تهمتى به او نمى زنند. در اين گونه حق كشى ها، تلاش هاى امويان و عباسيان را نيز نبايد ناديده گرفت; زيرا اجداد هيچ كدام از آنها در رتبه على(عليه السلام)نبودند و سابقه او را در اسلام نداشتند; از اين رو كوشيدند كفر پدر او را اثبات كنند تا از اين طريق مقام او را پايين بياورند.
پی نوشتها:
[1]. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 5، ص 312; واژه ابوطالب (دارالاسوة للطباعة و النشر، ايران); دائرة المعارف بزرگى اسلامى، ج 5، ص 618، (مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى).
[2]. سفينة البحار، همان.
[3]. ر.ك: كمال الدين، شيخ صدوق، ج 1، ص 74 ـ 175، ح 31 و 32 (دارالكتب الاسلاميه); الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، ج 3، ص 1057، ح 10، (مؤسسه امام مهدى، قم).
[4]. روضة الواعظين، محمد بن حسن فتال نيشابورى، ج 1، ص 138 ـ 139 (انتشارات رضى قم); تفسير مجمع البيان، طبرسى، ج 4، ص 31 و ج 7، ص 448، ذيل آيه 26 انعام و 56 قصص (مؤسسه الاعلمى للمطبوعات بيروت); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 65، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى).
[5]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 70 (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى، كافى، كلينى، ج 1، ص 448، ح 28، (دارالكتب الاسلاميه)، ممكن است آن دو پاداش، يكى جهت ايمان آنها باشد، و ديگرى به جهت حالت خوف، اضطرار و تقيه كه به آن مبتلا بودند.
[6]. مستدرك، حاكم نيشابورى، ج 2، ص 623; (انتشارات دارالمعرفة، بيروت).
[7]. البداية و النهاية، اسماعيل بن كثير الدمشقى، ج 3، ص 108، (داراحياء التراث العربى)، باب هجرة أصحاب النبى من مكة إلى أرض حبشه، لا خَيْرَ أى لا أخير.
[8]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 78; تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 3، ص 32، (دارالفكر 1415 هـ ق); البداية و النهاية، ابن كثير، ج 2، ص 325، (داراحياء التراث العربى، بيروت 1408 هـ ق); تاريخ الخميس، ج 1، ص 254; الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 335 ـ 331.
[9]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 78; بحارالانوار، ج 33، ص 353; انساب الاشراف، بلاذرى، ص 356، (مؤسسه الاعلمى، بيروت، 1394 هـ)
[10]. ر.ك: سيره حلبى، ج 1، ص 113، (داراحياءالتراث العربى، بيروت); تاريخ الخميس، ج 1، ص 253، (دارصادر، بيروت); سيرة النبى، ابن هشام، ج 1، ص 193، (دارالفكر، بيروت); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 52، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى).
[11]. شرح نهج البلاغه، همان، ص 70.
[12]. سيره حلبى، ج 1، ص 353، (داراحياء التراث العربى، بيروت).
[13]. سوره فتح، آيه 29.
[14]. الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 398، ح 36، (دارالكتب العربى بيروت); شرح الأخبار، النعمان بن محمد التميمى المغربى، ج 2، ص 298، (مؤسسه النشر الاسلامى).
[15]. الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 369، (دارالكتب العربى، بيروت، 1378 هـ ق); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 71، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى).
www.mazaheb.ir
نام پدر حضرت على(عليه السلام) عبدمناف و يا عمران بوده است.[1] برخى هم نام و كنيه او را ابوطالب دانسته اند.[2]
از روايات و منابع اسلامى استفاده مى شود كه حضرت ابوطالب و برادرش عبدالله و پدرشان عبدالمطلب(عليهم السلام)در دوران عمرشان هيچ گاه بت نپرستيدند؛ چرا كه جملگى خداپرست و بر دين حنيف حضرت ابراهيم(عليه السلام)بودند.[3]
زمانى كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به پيامبرى مبعوث شد، ابوطالب(عليهم السلام) به دين اسلام ايمان آورد، ولى براى اين كه بتواند از پيامبر حمايت كند، اسلام خود را اظهار نمى كرد; چرا كه در آن جامعه، تعصب خويشاوندى حاكم بود، و ابوطالب عنوان خويشاوندى را پوشش ظاهرى جهت حمايت از آن حضرت قرار داده بود.[4] امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «ابوطالب همچون اصحاب كهف بود كه ايمان خود را پنهان مى داشتند و تظاهر به شرك مى كردند و خداوند به آنها دو پاداش داد».[5]
شواهد و دلايل فراوانى از شيعه و اهل سنّت نقل شده كه نشانگر ايمان و اعتقاد ابوطالب(عليه السلام) را به آيين اسلام و نبوت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است. ما در اين مقام تنها به ذكر چند نمونه از اين شواهد اكتفا مى كنيم:
الف) اشعار و سخنان او
اشعار و سخنان فراوانى از ابوطالب(عليه السلام) به دست ما رسيده كه در تعدادى از آنها به صراحت از نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حقانيت او ياد كرده است و اين خود گواه روشنى بر ايمان و اعتقاد او به اسلام است، چند نمونه از اشعار او:
لِيَعْلَمْ خِيارُ النّاسِ أَنَّ مُحمَّداً *** نَبِىٌّ كَمُوسى وَ الْمَسيحِ بْنِ مَرْيَمَ
اَتانا بِهُدَىً مِثْلَ ما أَتَيابه *** فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ يَهدى وَ يَعْصِمُ[6]
مردمان شريف و بزرگوار بايد بدانند كه محمد(صلى الله عليه وآله) بسان موسى و عيسى بن مريم(عليها السلام) پيامبر است و همانند هدايت آسمانى آن دو را براى ما به ارمغان آورده است. پس همه پيامبران الهى به فرمان خدا مردم را هدايت مى كنند و از گناه باز مى دارند.
أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنّا وَجَدْنا مُحَمَّداً *** نَبيّاً كَمُوسى خُطَّ فى أَوَّلِ الْكُتُبِ
وَ أَنَّ عَلَيْهِ فِى الْعِبادِ مَحَبَّةٌ *** وَ لا خَيْرَ مِمَّنْ خَصَّهُ اللهُ بِالْحُبِّ[7]
آيا نمى دانيد كه ما محمد(صلى الله عليه وآله) را پيامبرى مانند موسى(عليه السلام) يافتيم كه در كتاب هاى آسمانى بيان گرديده است؟! مردم او را دوست مى دارند و كسى بهتر از شخصى كه خداى بزرگ، دوستى او را در دل ها قرار داده است، نيست.
لَقَدْ أَكْرَمَ اللهُ النَّبِىَّ مُحَمَّداً *** فأَكرَمُ خَلْقِ اللهِ فِى النّاسِ أَحْمَدُ
وَ شَقَّ لَهُ مِنِ اسْمِهِ لِيُجِلَّهُ *** فَذُو الْعَرْشِ مَحمُودٌ وَ هذا مُحَمَّدٌ[8]
خداى بزرگ، پيامبر خود محمد را گرامى داشت. بر اين اساس گرامى ترين آفريده خدا احمد است. خداوند نام پيامبر را از نام خود برگرفت تا از مقام وى تجليل نمايد. پس پروردگار صاحب عرش محمود (ستوده) و پيامبر او احمد (بسيار ستايشگر) است.
يا شاهِدَ اللهِ عَلَىَّ فَاشْهَدْ *** أَنى عَلى دينَ النَّبِىَّ أَحْمَدَ
مَنْ ضَلَّ فِى الدِّينِ فَإِنّىِ مُهتَد *** ياربِّ فَاجعَل فِى الَجنانِ مَورِدِى[9]
اى گواه خدا بر من! به ايمان من به آيين رسول خدا محمد(صلى الله عليه وآله)گواهى ده! هر كس گمراه باشد، من اهل هدايت هستم، پس خداوندا محل ورود و جايگاه مرا در بهشت قرار ده!
ب) حمايت هاى بى دريغ ابوطالب از پيامبر(صلى الله عليه وآله)
همه تاريخ نگاران مشهور اسلامى، فداكارى هاى بى نظير وحمايت هاى سرنوشت ساز ابوطالب را از ساحت مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را يادآور شده اند كه اين خود دليلى روشن بر ايمان محكم اوست.
ابوطالب براى حمايت از اسلام و حراست از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه سال آوارگى و زندگى در شعب ابوطالب به همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بر رياست قريش ترجيح داد و تا پايان محاصره اقتصادى مسلمانان در كنار ايشان باقى ماند و همه مشكلات را در آن شرايط طاقت فرسا تحمل كرد.[10]
ج) محبت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نسبت به ابوطالب[11]
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مناسبت هاى گوناگون از عموى خود، ابوطالب، تجليل مى كرد و دوستى خويش را نسبت به او ابراز مى داشت. حلبى در سيره خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين روايت مى كند: «ما نالَت قريشُ مِنّى شيئاً أُكْرِهُهُ (اى أَشَدُّ الْكَراهَةِ) حَتّى ماتَ أَبُوطالِب ;[12] تا ابوطالب زنده بود، كفار قريش نتوانستند به من آزار سختى رسانند.»
محبت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به ابوطالب گواه روشنى است بر ايمان محكم اوست; زيرا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بنا بر نصّ آيات قرآن، تنها مؤمنان را دوست مى دارد و نسبت به كافران و مشركان سخت گير مى باشد: (مُحمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذيِنَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ...);[13] محمد، پيامبر خدا، و كسانى كه با وى هستند با كافران سخت گير و با همديگر مهربانند.
د) گواهى صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
گروهى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ايمان راستين ابوطالب گواهى داده اند. ابوذر غفارى درباره ابوطالب چنين مى گويد: «وَ اللهِ الَّذى لا إِلهَ اِلاّ هُوَ ما ماتَ أَبُوطالِب رَضِىَ اللهُ عَنْهُ حَتّى أَسْلَمَ;[14] سوگند به خداوندى كه جز او خدايى نيست، ابوطالب از دنيا نرفت مگر اين كه اسلام را اختيار نمود.»
از ابن عباس و ابوبكر بن ابى قحافه نيز با سندهاى فراوانى چنين روايت شده است: «ابوطالب از دنيا نرفت مگر اين كه كه گفت: «لاإِلهَ اِلاّاللهُ مُحَمَّداً رَسُولُ الله».[15]
منكران ايمانِ ابوطالب انگيزه تمام تلاش هاى او را انگيزه خويشاوندى آن جناب مى دانند; در صورتى كه پيوند خويشاوندى هرگز نمى تواند محرك انسان براى اين گونه فداكارى هاى طاقت فرسا و استقبال از خطرهاى گوناگون باشد، اين گونه فداكارى ها هميشه پشتوانه ايمانى و اعتقادى والايى لازم دارد. اگر انگيزه ابوطالب تنها پيوند خويشاوندى بود، چرا عموهاى ديگر پيامبر، مانند عباس و ابولهب چنين كارى نمى كردند. آنان كه كوشيده اند كفر ابوطالب را اثبات كنند، در واقع، گرايش هاى تعصب آميز و انگيزه هاى سياسى داشته اند.
اصحاب بزرگ پيامبر كه بعدها رقيبان سياسى على(عليه السلام) گشتند، عموماً سابقه بت پرستى داشتند و تنها على(عليه السلام) بود كه سابقه بت پرستى نداشت و از كوچكى در مكتب پيامبر با يكتاپرستى پرورش يافته بود. كسانى كه مى خواستند از مقام على(عليه السلام)بكاهند و شأن والاى او را پايين بياورند تا با ديگران يكسان شود، ناگزير تلاش كردند كفر پدر او را اثبات كنند.
در واقع ابوطالب(عليه السلام) جرمى جز اين ندارد كه پدر على(عليه السلام) است، و اگر فرزندى همچون على(عليه السلام) نداشت، چنين تهمتى به او نمى زنند. در اين گونه حق كشى ها، تلاش هاى امويان و عباسيان را نيز نبايد ناديده گرفت; زيرا اجداد هيچ كدام از آنها در رتبه على(عليه السلام)نبودند و سابقه او را در اسلام نداشتند; از اين رو كوشيدند كفر پدر او را اثبات كنند تا از اين طريق مقام او را پايين بياورند.
پی نوشتها:
[1]. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 5، ص 312; واژه ابوطالب (دارالاسوة للطباعة و النشر، ايران); دائرة المعارف بزرگى اسلامى، ج 5، ص 618، (مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى).
[2]. سفينة البحار، همان.
[3]. ر.ك: كمال الدين، شيخ صدوق، ج 1، ص 74 ـ 175، ح 31 و 32 (دارالكتب الاسلاميه); الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، ج 3، ص 1057، ح 10، (مؤسسه امام مهدى، قم).
[4]. روضة الواعظين، محمد بن حسن فتال نيشابورى، ج 1، ص 138 ـ 139 (انتشارات رضى قم); تفسير مجمع البيان، طبرسى، ج 4، ص 31 و ج 7، ص 448، ذيل آيه 26 انعام و 56 قصص (مؤسسه الاعلمى للمطبوعات بيروت); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 65، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى).
[5]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 70 (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى، كافى، كلينى، ج 1، ص 448، ح 28، (دارالكتب الاسلاميه)، ممكن است آن دو پاداش، يكى جهت ايمان آنها باشد، و ديگرى به جهت حالت خوف، اضطرار و تقيه كه به آن مبتلا بودند.
[6]. مستدرك، حاكم نيشابورى، ج 2، ص 623; (انتشارات دارالمعرفة، بيروت).
[7]. البداية و النهاية، اسماعيل بن كثير الدمشقى، ج 3، ص 108، (داراحياء التراث العربى)، باب هجرة أصحاب النبى من مكة إلى أرض حبشه، لا خَيْرَ أى لا أخير.
[8]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 78; تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 3، ص 32، (دارالفكر 1415 هـ ق); البداية و النهاية، ابن كثير، ج 2، ص 325، (داراحياء التراث العربى، بيروت 1408 هـ ق); تاريخ الخميس، ج 1، ص 254; الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 335 ـ 331.
[9]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 78; بحارالانوار، ج 33، ص 353; انساب الاشراف، بلاذرى، ص 356، (مؤسسه الاعلمى، بيروت، 1394 هـ)
[10]. ر.ك: سيره حلبى، ج 1، ص 113، (داراحياءالتراث العربى، بيروت); تاريخ الخميس، ج 1، ص 253، (دارصادر، بيروت); سيرة النبى، ابن هشام، ج 1، ص 193، (دارالفكر، بيروت); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 52، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى).
[11]. شرح نهج البلاغه، همان، ص 70.
[12]. سيره حلبى، ج 1، ص 353، (داراحياء التراث العربى، بيروت).
[13]. سوره فتح، آيه 29.
[14]. الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 398، ح 36، (دارالكتب العربى بيروت); شرح الأخبار، النعمان بن محمد التميمى المغربى، ج 2، ص 298، (مؤسسه النشر الاسلامى).
[15]. الغدير، علامه امينى، ج 7، ص 369، (دارالكتب العربى، بيروت، 1378 هـ ق); شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 71، (چاپ كتابخانه آيت الله مرعشى).
www.mazaheb.ir