سه‌شنبه، 16 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

اگر از ناحيه خلفا بر حضرت فاطمه (علیهاالسلام) ظلم و ستم روا شده است، چرا امام على(علیه السلام) و بنى هاشم با آن همه شجاعت از ايشان دفاع نكرده اند و در اين باره سكوت نموده اند؟ اگر حضرت على(عليه السلام)، خلافت را حق خود مى دانست، چرا براى گرفتن حق خود قيام نفرمود؟


پاسخ :
براى بررسى رفتارى كه خلفا با حضرت زهرا(عليها السلام) داشته اند، بهترين شيوه مراجعه به كتاب ها و منابع حديثى و تاريخى معتبر است. با كمال تأسف، منابع حديثى و تاريخى و حتى منابع اهل سنّت نشان مى دهد كه وقايعى چون آتش زدن درِ خانه حضرت زهرا(عليها السلام) و يا حداقل تهديد به آتش زدن در واقعه گرفتن بيعت و يا كتك زدن آن بانوى گرانقدر در واقعه غصب فدك اتفاق افتاده است. خطبه هاى حضرت صديقه طاهره(عليها السلام) در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و گواهى ايشان بر خلافت حضرت على(عليه السلام) و خطابشان به مهاجر و انصار اين وقايع را تأييد مى كند.
چنان كه گفتيم، بهترين راه اطلاع از صحت و يا عدم صحت اين وقايع مراجعه به منابع و مآخذ تاريخى معتبر و قابل اعتماد است. نكته قابل توجه در اين وقايع آن است كه علماى اهل سنّت نيز وقوع اين رويدادها را قبول كرده اند، ولى درباره آنها راه توجيه را در پيش گرفته اند. بنابر روايات معتبرِ نقل شده از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شأن و منزلت حضرت زهرا(عليها السلام) همچون: «فاطِمَةُ بَضعَةٌ مِنّى فَمَن أَغضَبَها أَغضَبَنى»; فاطمه(عليها السلام) پاره تن من است; هر كس او را خشمناك نمايد، مرا خشمگين كرده است، هيچ گونه توجيهى درباره آزار آن حضرت پذيرفته نيست.
براى تبيين بيش تر اين موضوع واقعه فدك را به نقل از كتاب صحيح بخارى، يكى از منابع شش گانه اهل سنّت، ذكر مى نماييم و قضاوت در اين موضوع را به شما واگذار مى كنيم:
حضرت فاطمه(عليها السلام)، دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، پيش ابوبكر رفت و از او ميراث خود را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)(ارث از فىء مدينه، فدك و يك پنجم خيبر) درخواست نمود. ابوبكر در جواب گفت: پيامبر فرموده است: «ما چيزى را به ارث نمى گذاريم، آنچه از ما باقى بماند، صدقه است». به خدا سوگند، چيزى از صدقه رسول خدا را آن گونه كه در زمان پيامبر بوده است، تغيير نمى دهم و همان گونه كه پيامبر درباره آن عمل نموده است، عمل مى كنم. پس ابوبكر از واگذار نمودن آن به فاطمه(عليها السلام) امتناع كرد. سپس حضرت فاطمه(عليها السلام) از او دورى و قهر نمود و با او سخن نگفت تا اين كه از دنيا رفت. آن حضرت بعد از پيامبر شش ماه زندگى كرد. هنگامى كه وفات نمود، همسرش حضرت على(عليه السلام) او را شبانه دفن نمود و بر او نماز خواند و به ابوبكر اجازه شركت نداد.[1]
موضوع تهديد كردن عمر به آتش زدن خانه حضرت زهرا(عليها السلام) در صورت بيعت نكردن اهل خانه با ابوبكر، از جمله وقايع تاريخى است كه افزون بر منابع شيعى در بسيارى از منابع تاريخى اهل سنّت نيز آمده است.[2]
اما اين كه چرا حضرت على(عليه السلام) و بنى هاشم در اين باره صبر كردند و با آن همه شجاعت دست به شمشير نبردند؟ بايد گفت گاهى ممكن است چنين برداشتى صورت گيرد كه تنها راه رسيدن به حق، استفاده از شمشير و زور است و تنها مى توان با توسل به نيروى قهريه، بدون در نظر گرفتن شرايط و پيامدهايى كه ممكن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند; اما سيره پيامبران و بويژه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)نشان مى دهد كه آن بزرگوار هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبليغ دين نبوده اند و حتى در بسيارى از اوقات ستم ها و ظلم هاى روا شده بر خود و پيروانشان را تحمل كرده اند تا بتوانند به مصالحى كه آن را براى پيروانشان لازم مى دانسته اند، دست يابند.
پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز كه اسوه حسنه ما مى باشد، همواره براى دستيابى به حق خود و پيروانشان تا آن زمان كه مجبور نمى شده اند، دست به شمشير نمى برده اند. و گاه مى شد كه آن حضرت، انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخير مى انداخت و يا به خاطر مصالح مسلمانان به پذيرش پيمان هاى ظالمانه اى تن مى داد.
مثلا تمامى مفسران درباره آيه (وَ أَنْذِرْ عَشيِرَتَكَ الأَقرَبينَ);[3] اتفاق نظر دارند كه اين آيه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هيچ يك از اقوام و خويشان پيامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنيده بودند و اين تأخير سه ساله به علت شرايط زمانى و مكانى ويژه بوده است. مثال ديگر اين كه در حدود سال ششم هجرت هنگامى كه پيامبر با كفار قريش پيمان صلحى را منعقد كرد، هنگام نگارش پيمان نامه آن حضرت، على(عليه السلام)را فراخواند و فرمود: بنويس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهيل بن عمرو، نماينده كفار قريش، گفت: اين خدايى را كه تو مى گويى، من نمى شناسم و تنها بنويس به نام خدا! پيامبر فرمود: همين را بنويس! پس پيامبر(صلى الله عليه وآله)به على(عليه السلام)فرمود: بنويس اين قرارداد صلحى است بين رسول خدا و سهيل بن عمرو! سهيل گفت: اگر بر پيامبرى تو شهادت مى داديم كه با تو نمى جنگيديم; تنها نام خودت و پدرت را بنويس!
در مفاد اين قرارداد چنين آمده بود كه به مدت ده سال بين مسلمانان و كفار جنگى در نگيرد. و هر شخصى از كفار به پيامبر پناهنده شود، بازگردانيده شود; اما اگر از افراد پيامبر كسى به قريش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد.
مفاد اين پيمان نامه هر چند به نظر بسيارى از صحابه ظالمانه و غير قابل پذيرش بود، اما پيامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسيار ژرف تر از انعقادِ يك پيمان صلح آن را پذيرفت.
اميرالمؤمنان على بن ابيطالب(عليه السلام) نيز بخاطر مصالح و رفع فتنه و نابود نشدن اسلام سكوت نمودند و خود حضرت على سكوت خويش را بيان فرمودند و بهتر است على را از زبان خود حضرت بشنويم قال ابو طفيل، «كنت على الباب يوم الشورى فارتفعت الاصوات بينهم فسمعت علياً يقول: بايع الناس ابابكر و انا و الله اولى بالامر و احق به منه فسمعت و اطلعت، مخافة ان يرجع الناس كفاراً يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف ثم بايع ابوبكر لعمر و انا و الله احق به منه فسمعت و اطلعت مخافة ان يرجع الناس كفاراً ثم انتم تريدون ان تبايعوا عثمان اذاً و الله لا اسمع و لا اطيع[4]. (ابوطفيل گويد: در روز شورى من بر درب آن خانه (محل شورا شش نفره) بودم كه سر و صدا از درون بلند شد و با هم بحث مى كردند، شنيدم امام على مى فرمود: زمانى كه مردم با ابوبكر بيعت كردند من به خدا قسم از او سزاوارتر بودم و حق با من بود اما در عين حال اطاعت كردم كه مبادا مردم كافر شوند و گردن هم را با شمشير بزنند، سپس ابوبكر براى عمر بيعت گرفت در حالى كه به خدا قسم من سزاوارتر بودم ولى باز هم اطاعت كردم كه مبادا مردم كافر شوند و امروز شما مى خواهيد با عثمان بيعت كنيد من رضايت نمى دهم و اطاعت نمى كنم.
آيا بااين اوضاع و احوال و شرايط سخت، كه اسلام از همه جوانب دچار تهديد و خطر شده بود، حق با امام على(عليه السلام) نيست كه سكوت بفرمايد؟
او ساكت ماند تا زحمتهاى 23 ساله پيامبر و خون شهدايى چون حمزه، جعفر طيار... به هدر نرود. ايشان از خلافت خود جهت حفظ اسلام صرف نظر كردند تا اصل اسلام باقى بماند.
و نيز با ملاحظه خطرهايى كه در صورت قيام او، جامعه اسلامى را تهديد مى كرد از قيام و اقدام مسلحانه خوددارى كرد و با دشمنان خويش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در اين جا به چند نمونه از خطرهاى جدى كه در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهديد مى كرد، اشاره مى كنيم:
1. خطر مرتدين
بسيارى از گروه ها و قبايلى كه در سال هاى آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش هاى لازم اسلامى را نديده بودند و نور ايمان كاملا در دل آنها نفوذ نكرده بود. از اين رو هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملا با حكومت اسلام در مدينه مخالفت كرده، حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند. ايشان با گردآورى نيروى انتظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كارى كه حكومت جديد انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنين موقعيتى كه دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامى را تهديد مى كردند، هرگز صحيح نبود كه امام(عليه السلام) پرچم ديگرى به دست گيرد و قيام نمايد.
حضرت على(عليه السلام) در يكى از نامه هاى خود به مردم مصر، به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد: «آن گاه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا، نه در فكرم مى گذشت و نه در خاطرم مى آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند. تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبكر) بود. من دست باز كشيدم تا آن جا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مى خواهند دين محمد(صلى الله عليه وآله)را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارنش را يارى نكنم (و دست به قيام بزنم)، رخنه اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت برشماست، كه حكومت كالاى چند روزه دنياست... .
2. خطر مدعيان دروغين نبوت
علاوه بر خطر مرتدين، مدعيان نبوت و پيمبرانى دروغين مانند «مسيلمه»، «طليحه»، «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده، هر كدام طرفداران و نيروهايى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نيروهاى آنان شكست خوردند.
3. خطر روميان
خطر حمله احتمالى روميان نيز مى توانست مايه نگرانى ديگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان درگير شده بودند. از همين روى روميان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مى كردند و در پى فرصتى بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر حضرت على(عليه السلام)دست به قيام مسلحانه مى زد، با تضعيف جبهه داخلى مسلمانان، بهترين فرصت به دست رومى ها مى افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند.
گروهى از منافقان در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)در منزل سُوَيلم جمع شده بودند.[5] و عليه اسلام توطئه مى كردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين توطئه با خبر شد و دستورِ آتش زدن محلِ اجتماع آن را صادر فرمود; ولى آنها جان سالم به در بردند و گريختند. دوازده نفر از اين منافقان كه هنوز نام آنها مخفى است، در بازگشت از جنگ تبوك قصد جان پيامبر را داشتند;[6]اما خداوند آنان را رسوا كرد و پيامبر نام آنان را به حذيفه بن اليمان فرمود. در زمان خليفه دوم، هنگامى كه شخصى فوت مى كرد، در صورتى خليفه بر جنازه او حاضر مى شد كه حذيفه حاضر شده باشد;[7] زيرا تنها او بود كه نام آن دوازده نفر (يا پانزده نفر) را مى دانست.[8]
سكوت حضرت على(عليه السلام) همانند سكوت پيامبر است كه گاهى براى مصلحت يا رفع فتنه سكوت مى نمود; مانند جريان طلب نمودن كاغذ و قلم در واپسين روزهاى حيات حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) كه بعضى از حاضران گفتند: «اِنَّ رسول الله(صلى الله عليه وآله) يَهْجر»;[9] پيامبر هذيان مى گويد، يا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ»;[10] درد بر او غالب شده است و بيهوده حرف مى زند. تا جايى كه حضرت دستور فرمودند همه از خانه بيرون بروند و از نوشتن صرف نظر كردند و سكوت فرمود.
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم و كنار رفتم، در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها و بدون ياور به پا خيزم و حق خود و مردم را بگيرم و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند، صبر كنم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد. عاقبت ديدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزديك تر است، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت مى برند...».[11]
امام(عليه السلام) به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامى از مسير اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است. از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه رأى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد، امام رو به ديگر اعضاى شورا كرد و فرمود: «خوب مى دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم. به خدا سوگند، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبه راه باشد و در هم نريزد و به غير از من به ديگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم كرد».[12]
پی نوشتها:
[1]. صحيح البخارى، ج 5، ص 82، كتاب المغازى، اواخر غزوة خيبر، (نشر دارالفكر، بيروت).
[2]. ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 2، ص 444 ـ 443، وقايع سال يازدهم هجرى، (مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت); عقدالفريد، ابن عبدربه الاندلسى، ج 4، ص 242، (دارالكتاب العربى، بيروت); انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 586، (نشر دارالمعارف، مصر); الامامه و السياسة، ابن قتيبه، ج 1، ص 13 ـ 12، (منشورات الشريف الرضى، قم).
[3]. سوره شعرا، آيه 214.
[4]. مناقب الخوارزمى، ص 224، كتاب ترجمه الامام على لابن عساكر، ج 3، ص 118.
[5]. سيرة النبى، ابن هشام، ج 4، ص 945 ـ 944، (مكتبة محمدعلى صبيح و اولاده); الاصابه، ج 3، ص 384، ترجمة الضحاك، ش 4182، (دارالكتب العلمية، بيروت).
[6]. مسند احمد بن حنبل، ج5، ص391ـ390، (دارصادر، بيروت); ر.ك: الدرالمنثور، جلال الدين السيوطى، ج3، ص260ـ259،(دارالمعرفة،1365هـق).
[7]. احياءالعلوم، غزالى، ج 1، ص 114، باب السادس، آفات العلم، (دارالهادى، بيروت); الاستيعاب، ج 1، ص 393، ش 510، ترجمه حذيفه، (دارالكتاب العلمية، بيروت); الاصابة، ج 2، ص 39، ترجمة حذيفة، ش 1651، (دارالكتاب العليمة، بيروت).
[8]. الكشاف، زمخشرى، ج2، ص163، ذيل آيه74 سوره توبه،
(دارالمعرفة، بيروت).
[9]. صحيح مسلم، ج 5، ص 76، (دارالفكر، بيروت).
[10]. صحيح مسلم، همان; صحيح بخارى، ج 7، ص 9، (دارالفكر، بيروت).
[11]. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3.
[12]. همان، خطبه 74.
www.mazaheb.ir


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.