سه‌شنبه، 18 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

درباره ماهیت عشق چه نظریه هایی وجود دارد؟


پاسخ :
نظریات مختلفی دراین باره داده شده است. بعضی خودشان را با این کلمه خلاص کرده اند که این یک گونه بیماری، ناخوشی و مرض است. می توان گفت این نظریه فعلاً تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفاً یک بیماری بدانیم. [نظر دیگر این است که عشق،] نه تنها بیماری نیست، بلکه می گویند یک موهبت است. آن گاه مسأله اساسی در این جا این است که آیا عشق به طور کلّی یک نوع بیشتر نیست یا دو نوع است؟ بعضی نظریات این است که عشق یک نوع بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است؛ یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک دارد و یک نوع هم بیشتر نیست. تمام عشق هایی که در عالم وجود داشته و دارد، با همه آثار و خواصش ـ عشق های به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستان های عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا ـ تمام این ها عشق های جنسی است و جز این چیز دیگری نیست. گروهی عشق را ـ همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است ـ دو نوع می دانند. مثلاً بوعلی سینا، خواجه نصیر الدین طوسی و ملاصدرا، عشق را دو نوع می دانند. برخی عشق ها، عشق های جنسی [است] ـ که این ها را عشق مجازی می نامند، نه عشق حقیقی ـ او] بعضی عشق ها، عشق روحانی؛ یعنی عشق نفسانی است. به این معنا که در واقع، میان دو روح نوعی کشش وجود دارد. منشأ عشق جسمانی غریزه است که با رسیدن به معشوق و با اطفال غریزه هم پایان می یابد؛ چون پایانش همین است. البته این ها مدّعی هستند که انسان گاهی به مرحله ای از عشق می رسد که مافوق این حرف هاست. خواجه نصیر الدین از آن به «مُشاکَلَة بَینَ النُّفوس» تعبیر می کند. که یک نوع هم شکلی میان روح ها وجود دارد. در واقع، این ها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای عشق روحانی و معنوی هست و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است که روح انسان با او متحد می شود و به او می رسد و او را کشف می کند و در واقع، معشوق حقیقی در درون انسان است.
حال این را اجمالاً می گوییم برای این که شما به گوشه ای از ادبیات عرفانی و اسلامی توجه کنید که این مسئله از آن مسایلی است که فوق العاده قابل توجه و قابل تحلیل است. ملاصدرا اشعاری نقل می کند که خیال می کنم این اشعار از محی الدین عربی باشد. نمی گوید شاعر این اشعار کیست، ولی من حدس می زنم از محی الدین باشد. او وقتی می خواهد این مطلب را بیان کند که پاره ای از عشق ها جسمانی نیست و نفسانی است، به این صورت بیان می کند (خیلی شعر عالی هم هست):
اُعانِقُها وَ النَّفسُ بَعدُ مَعشوُقةٌ
اِلَیها وَ هَل بَعدَ العِناقِ تَدانی
دارم با او (معشوقه) معانقه می کنم و باز می بینم همین جور نفس به او اشتیاق دارد. مگر از معانقه نزدیک تر هم چیزی وجود دارد؟!
می خواهد بگوید اگر دو جسم یکدیگر را به سوی هم می کشند، دیگر حالا رسیده اند، وقتی که (این امر) به غایتش رسیده است، دیگر باید پایان بپذیرد. نتیجه فلسفی که می خواهد بگیرد، این است:
کَأَنَّ فُؤَادی لَیسَ یُشفی غَلیلُهُ
سِوی اَن یُری الرّوحانِ یَتَّحدانِ
امکان ندارد که این آتش درونی من فرو بخوابد مگر آن گاه که دو روح با یکدیگر متحد گردند.
پس این نظریه، عشق را به عشق جسمانی و عشق نفسانی تقسیم می کند، یعنی به نوعی عشق قایل است که هم از نظر مبدأ با عشق جسمانی متفاوت است ـ یعنی مبدأش جنسی نیست و در روح و فطرت انسان ریشه ای دارد ـ و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است؛ چون عشق جنسی با اطفای شهوت خاتمه پیدا می کند، ولی این عشق در این جاها پایان نمی پذیرد. این هم یک نظریه (است).
منبع: علامه شهید مرتضی مطهری(ره)، فطرت، صص 91 ـ 94 .


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.