پرسش :
آیا امام خمینی در اوایل انقلاب فرموده بودند که مجاهدین خلق را هر کجا دیدید بدون هیچ دادگاهی بکشید؟
پاسخ :
پیش از پرداختن به این سوال لازم است به صورت اجمالی اشاره کنیم که اساسا چنین مطلبی از حضرت امام خمینی ره نقل نشده و این مطلب جزء شایعاتی است که دشمنان به آن دامن می زنند . هر چند در مورد چرایی محاکمه و مجازات اعضای منافقان در زندانها مطالبی وجود دارد که لازم است در مورد آن صحبت نماییم . از طرفی در بررسی این موضوع لازم است در ابتداء به مساله چگونگی جدایی سازمان مجاهدین (منافقین) از انقلاب و واگرایی آنان از نظام جمهوری اسلامی توجه شود. این جدایی در اصل به گرایش های مارکسیستی و دینی و به عبارتی التقاطی کادر مرکزی سازمان در سال های اول تشکیل (یعنی سال 1344) بر می گردد . التقاطی که به خاطر آن ، مجاهدین مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه پذیرفته بودند ، رزم و مبارزه با رژیم پهلوی را از نگاه مارکسیستی دیده و دنبال می کردند؛ یکی از علل این التقاط این بود که آنان مبانی مذهبی محکمی نداشتند و عده ای از آنان، روی آوردن به مذهب و دیانت را به خاطر زمینه مساعد مبارزاتی و توده ای آن می خواستند و چون امکان توفیق اسلام را بر حکومت طاغوت بعید می دانستند به سوی مارکسیسم روی آوردند و با تفکر التقاطی در صدد آشتی دادن اسلام و مارکسیسم برآمدند.
در همان زمان عناصر سازمان در نشست هایی که با امام خمینی(ره) در نجف داشتند با ارائه عقاید و دیدگاه های خود نتوانسته بودند تأییدی برای حرکت و اقدامات خود (که مبتنی بر مبارزه مسلحانه بود) بگیرند یعنی علیرغم سفارشاتی که یاران امام(ره) برای آنان کرده بودند آنان با استقبال امام(ره) مواجه نگردیدند و امام همان طوری که بعدها در بیاناتشان اشاره می کنند[1] متوجه انحرافات و ایرادات ایدئولوژیک آنان شده بودند لذا در قبال خواسته آنان سکوت کرده و آنان را تأیید نمی کنند.
در اثر همین روند التقاطی بعدها در مسیر و ادامه راه با غالب شدن نیروهای مارکسیست در سازمان (در سال 1354) این سازمان، مارکسیست شدن ایدئولوژی خود را اعلان می کند[2] و به همین دلیل بسیاری از نیروهای مذهبی که با امام(ره) در ارتباط بودند کمک و همکاری با آنان را قطع می کنند و تدریجاً از آنان فاصله می گیرند. البته سازمان با تغییر ایدئولوژی و مارکسیست شدن غالب عناصر آن یک تصفیه خونین را هم در درون سازمان با نیروهای مذهبی سازمان شاهد بود به گونه ای که نیروهای مارکسیست سازمان، دست به جنایت هایی چون ترور نیروهای مذهبی سازمان ، لو دادن آنها و جنایت هایی که در تاریخ ثبت شده است مرتکب می شوند.
در این میان نیروهای مارکسیست شده سازمان هم با فشار سنگین ساواک مواجه می شوند و عملاً سازمان فرو می پاشد . برخی از نیروهای مارکسیست که زنده و باقی مانده بودند گروهی را تشکیل می دهند که بعدها به نام گروه پیکار معروف می شود . از میان آنهایی که در زندان به سر می بردند عده ای تلاش کردند در ظاهر با حفظ گرایش التقاطی (یعنی مارکسیستی ـ دینی) راه خود را دنبال کنند، لکن آنان با مرزبندی که نیروهای مذهبی با مارکسیست ها ایجاد کرده بودند مواجه می گردند، چرا که نیروهای مسلمان و مذهبی حساب خود را با مارکسیست هایی که هیچ ابایی از اظهار عقاید خود نداشتند جدا کرده بودند و در این باره حدود شرعی را رعایت می کردند. نیروهای التقاطی سازمان تلاش می کردند که این مرزبندی را بشکنند لذا صفشان را با مارکسیست ها یکی کردند و اظهار می کردند چون دشمن ما در مبارزه مشترک است و آن رژیم پهلوی است، لذا مشکلی با مارکسیست ها نداریم و می توانیم در کنار آنان قرار گیریم . بنابر این در این مساله یعنی حفظ صفوف و مرزبندی و رعایت حدود شرعی نیروهای سازمان در زندان نه تنها این مرزبندی را رعایت نکردند بلکه نسبت به نیروهای مذهبی و روحانی حرمت شکنی هایی را هم روا داشتند و برای همین در کنار مارکسیست ها و در صفوف آنان قرار گرفتند البته این را هم یادآور شویم که این مربوط به عده محدودی از بقایای افراد سازمان بود و الاّ سازمان که در همان سال های اولیه مؤسسین و بنیان گذاران و کادر مرکزی و نیروهای مرکزیت خود را از دست داده بود و بسیاری از آنان اعدام و یا در درگیری ها و یا زیر شکنجه های ساواک کشته شده بودند و معدود افرادی چون مسعود رجوی با سوء استفاده و فرصت طلبی و همکاری با ساواک و همین طور سفارشات اخوی خود (که در آمریکا ظاهراً فرد مؤثری بود) از حکم اعدام جان سالم به در برده بود و الاّ عملا سازمان تحت فشار ساواک از هم پاشیده بود برای همین، مسعود رجوی در آن وضعیت در تکاپو بود تا نیروهای زندان را هدایت و رهبری کند تا نیروهای مارکسیست ـ دینی (التقاطی) که در زندان به سر می بردند را حفظ کند.
این نکته قابل ذکر است که مسعود رجوی در دوران رژیم پهلوی با ساواک همکاری کرده و افراد زیادی را لو داده بود که بیشتر آنها دستگیر و اعدام شدند . با این همه وی با پیروزی انقلاب و آزادی همه زندانیان سیاسی در راستای سازمان دهی مجدد سازمان و جمع آوری نیروهای منفعل و از هم پاشیده سازمان تلاش کرد و این بود که مسعود رجوی به همراه موسی خیابانی مدعی رهبری سازمان بودند و از فرصت های پیش آمده بعد از پیروزی انقلاب استفاده می کردند تا تشکیلات خود را با نام سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین) شکل دهند. لذا آنان پس از پیروزی انقلاب اسلامی با غنیمت شمردن فرصت از آزادی های به دست آمده استفاده کرده به عوام فریبی گسترده دست زدند و متأسفانه جوانان اعم از دختر و پسر را جذب سازمان خود کردند و با فرصت طلبی و دستیابی به پادگان ها، تسلیحات و تجهیزات و امکانات، پادگان ها را تصاحب کرده و در صدد نفوذ در ارگان ها و نهادها برآمدند.
بدین ترتیب یکی دیگر از عوامل جدایی آنان از نظام جمهوری اسلامی را علاوه بر سابقه انحراف ایدئولوژیک در زمان رژیم پهلوی، می توان عملکرد و رویه غلط آنان در بعد از پیروزی انقلاب دانست. سرقت سلاح و مهمات از پادگان ها و عدم تحویل آنها به نهادهای قانونی و تشکیل خانه های تیمی متعدد و آموزش نظامی افراد جذب شده از برنامه ریزی حساب شده سازمان برای به دست گرفتن قدرت خبر می داد و نامزدی رجوی در نخستین دوره ریاست جمهوری نیز در راستای برنامه های قدرت طلبانه وی صورت گرفته بود .
رجوی پس از پیروزی انقلاب مدعی بود که شکنجه ها دیده و از میان دود و آتش و خون، سالم بیرون آمده و به قدری مقاومت کرده که بازجوها از شنیدن نامش به خود می لرزیدند و حال به عنوان رهبر سازمان مجاهدین خلق خود را نامزد ریاست جمهوری کرده است . این ادعاها برای کسانی که سالها او را در زندان دیده و از امتیازات ویژه پلیس مخفی شاه برای او مطلع بودند خنده آور بود. اما اشکال سازمان و رهبری آن تنها این نبود، بلکه آنان به رفراندوم و همه پرسی جمهوری اسلامی ایراد گرفته بودند و در ادامه این بهانه جویی ها به قانون اساسی رأی نداده و حتی سازمان انتخابات همه پرسی قانون اساسی را تحریم کرده بود. لذا طبق قانون اساسی رجوی نمی توانست نامزد و یا کاندیدای ریاست جمهوری شود و برای همین به تبلیغات منفی بر علیه انتخابات پرداخت و دستور تحریم شرکت در انتخابات را صادر کرد و در یک اقدام هماهنگ و با زمینه چینی، دست به ایجاد درگیری های پراکنده در مناطق مختلف کشور زد . با روی کار آمدن بنی صدر و برداشتن نقاب از چهره خود نیروهای سازمان با حمایت ها و آزادی عملی که بنی صدر به آنان داده بود همان رویه خود را دنبال کردند . در واقع با انتخاب بنی صدر، سازمان از حمایت و پشتیبان خوبی برای رسیدن به مقاصد خویش برخوردار گردید . از این رو مرحله بعدی توطئه را آغاز کردند و با اقدام به درگیری های منظم و با برخورداری از حمایت بنی صدر حرکت تاکتیکی خود را تکمیل کردند و با حضور در غائله هایی چون 14 اسفند که در حمایت از بنی صدر به وجود آمده بود تلاش کردند تا کشور را به آشوب بکشانند و همان طوری که رجوی گفته بود ایران را به لبنان دوم تبدیل کنند در همین راستا و در ادامه این درگیری ها بود که حملاتی از جانب آنان با سلاح گرم و سرد به سوی مردم صورت گرفت البته این درگیری ها خبر از یک فتنه بزرگ می داد و زمینه را برای ایجاد یک غائله بزرگ که باید با مشی مسلحانه صورت می گرفت فراهم می کرد .
از طرفی این آشوب های داخلی در کشوری که تازه انقلاب کرده بود خطرات زیادی برای امنیت کشور داشت و می توانست زمینه و راه نفوذ و تهاجم بیگانگان را هموار نماید کما اینکه همین درگیری ها بود که رژیم بعث عراق را مصمم کرد تا به خاک ایران تجاوز نماید و بخشی از کشور را مورد اشغال قرار دهد . به همین دلیل در اوایل این آشوب ها و غائله آفرینی ها شخصیت ها و بزرگان مذهبی و اجتماعی هشدارهایی در این باره داده و اطلاعیه ها و بیاناتی را در جهت بازگرداندن آنان به دامان ملت مطرح کرده و آنان را از عناد و جدایی از انقلاب و ملت برحذر داشته بودند . لکن آنها با جذب تعداد قابل توجهی از نوجوانان و جوانان ناآگاه جریان را به سمت اهداف پیدا و پنهان سازمان پیش می بردند و در راستای رسیدن به مطامع خویش به نصایح و هشدارها توجه نکرده و راه خود را که همان ایجاد درگیری و بدبینی نسبت به نیروهای انقلابی بود ادامه دادند.
این بود که امام هم هشدارهای آخر را به آنان داده و فرمود: «ما به آنها کراراً گفته ایم و حالا هم می گوییم شما اسلحه ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید اسلام شما را می پذیرد... برگردید به دامن ملت، بیایید و اسلحه ها را تحویل دهید... من اگر یک در هزار احتمال می دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می خواهید انجام دهید، حاضر بودم با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم و حالا هم به موجب احکام اسلام نصیحت به شما می کنم شما در مقابل سیل خروشان ملت نمی توانید کاری انجام دهید».[3]
البته با رویه ای که سازمان دنبال می کرد این نصایح و هشدارها نتوانست آنها را از نفاق و عناد باز گرداند و این بود که با فراهم آمدن مقدمات سقوط بنی صدر سازمان نیز خود را در بن بست دید و با اقدامات بعدی، کاملاً در مقابل و رو در روی ملت و نیروهای انقلابی قرار گرفت.
در همین راستا اعضای سازمان در 31 خرداد سال 60 جنگ مسلحانه خود را بر علیه نظام جمهوری اسلامی آغاز کردند و در ادامه دست به ترور و درگیری های مسلحانه خیابانی زدند که نتیجه اش این بود که تعداد قابل توجهی از اعضای سازمان دستگیر و یا در درگیریها کشته شوند و یا به اعدام محکوم شوند و تعداد قابل توجه دیگری نیز دست از همکاری کشیده و توبه نمایند و اعضای باقی مانده از ایران فرار کرده و به کشورهای غربی و برخی از کشورهای منطقه پناهنده شوند.
نکته قابل توجه این است که سازمان از سال 60 که وارد فاز نظامی و مبارزه بر ضد جمهوری اسلامی شد طی دو سال بیش از چند هزار نفر از مسئولان، روحانیان، پاسداران و مردم عادی کوچه و بازار را ترور کرد و مسئولیتش را هم بر عهده گرفت و در مقابل، جمهوری اسلامی به اجبار تن به برخوردهای قضایی با آنها داد و طی مدت چهار ـ پنج سال توانست فعالیت های تروریستی این گروه را کنترل کند.[4]
در مجموع نظام جمهوری اسلامی و ملت انقلابی تا جایی که می توانست به آنها فرصت بازگشت داد و با آنان مدارا کرد لکن وقتی که آنان با تجهیزات اعطایی کشورهای غربی و همچنین رژیم صدام دست به عملیات مذبوحانه فروغ جاویدان در سال 67 می زنند و با کشتن مدافعان و رزمندگان حاضر در صحنه های جبهه جنگ، جنایت دیگری را در پرونده خود ثبت می کنند، واکنش مردم و نظام جمهوری اسلامی چیزی به غیر از سرکوب آنان آیا می تواند باشد؟
البته در اینجا توضیح این نکته هم ضروری است که اتهاماتی را که به نظام جمهوری اسلامی می زنند و اقدامات و واکنش های نظام جمهوری را تحت عنوان «قتل عام» مطرح می کنند را نمی توان پذیرفت و گواه ناروا بودن این اتهامات نیز، وجود شمار زیادی از توابینی هستند که علیرغم فعالیت در سازمان، آزادانه در جامعه زندگی می کنند و نیز افرادی که مدعی هستند که شاهدان قتل عام بودند و حال آنکه اگر چنین قتل عامی صورت می گرفت طبیعتا حتی آنان نیز نباید زنده می ماندند .
بله ما جوانان زیادی را داشتیم که به خاطر ناآگاهی جذب این سازمان شده بودند، لکن شمار زیادی از آنان با ندامت از گذشته خود جزء توابین قرار گرفتند و حتی برخی از آنان مسئولیت هایی را بر عهده گرفتند اما آن چه که باید مورد توجه قرار گیرد این که برخی از افراد عضو سازمان، دوباره به دام سازمان افتاده و همچنان رویه گذشته را دنبال می کردند و در تیم های منافقین و در بمب گذاری ها شرکت می کردند. طبیعی است که نظام و مسئولین نباید با آنان برخورد نرمی داشته باشند و انتظار مدارا نسبت به انسانهایی که هیچ مرزی برای انجام جنایت های خویش نمی شناسند انتظاری نامعقول می باشد چرا که مسئولان در واقع حافظ جان و امنیت مردم بودند و در این باره نمی توانستند کوتاهی نمایند و وضعیتی که منافقین در جهت ناامنی مردم عادی و کوچه و بازار به وجود آورده بودند، شدت عمل مسئولان را می طلبید . اما مسلماً فارغ از درگیری ها و کشته شدن تعدادی از منافقین در صحنه درگیری، جواز قتل آنان ، آن هم بدون محاکمه و محکمه حکومت اسلامی از سوی رهبران نظام جمهوری اسلامی صادر نگردیده است، و با وجود این که منافقین با اعلان جنگ مسلحانه در حکم محارب بودند لکن مجازات آنان خارج از معرکه و صحنه درگیری نیاز به محاکمه داشت که این روال هم انجام گرفته است .
بنابر این با وجود تعداد قابل توجهی از عملیات های محاربانه ای که آنان بر علیه جمهوری اسلامی و مردم کوچه و بازار داشتند (از جمله ترور، بمب گذاری و حضور در درگیری های مسلحانه) تردید درباره اعمال مجازات آنان تا حدودی دور از انصاف است و مسلماً تردید و وسوسه در این خصوص هم جایز نبوده است. با این همه برخوردهایی که نظام جمهوری اسلامی و مسئولین امنیتی و قضایی با این جنایت کاران داشتند با میزان ترورها و بمب گذاری ها و اعمال ناجوانمردانه منافقین قابل قیاس نبوده و در برخی از موارد برخوردهای عاطفی و از روی رأفت اسلامی مسئولان باعث سوء استفاده های جبران ناپذیری می گردید به طور مثال وجود عنصری مانند کشمیری که عامل انفجار نخست وزیر و از جمله توابین هم بود و شهیدان رجایی و باهنر را به شهادت رساند را نمی توان فراموش کرد و ملت، کوتاهی افرادی که سابقه کشمیری را می دانستند و در عین حال به او کمک کرده بودند تا جایگاه شورای امنیت ملی ارتقا پیدا کند هیچ گاه نخواهند بخشید.
با این وجود بسیاری از منافقین و هواداران آنها با ندامت و توبه به دامن ملت مسلمان و انقلابی بازگشتند و حتی برخی از آنان در کنار نیروهای انقلابی کمک و یار مسئولین انقلاب شدند.
البته این نکته را هم در این جا خاطر نشان کنیم که درست است که بسیاری از جوانان، ناآگاهانه به دام منافقین افتاده بودند لکن این طور نیست که هیچ معیار و ملاک انتخاب راه درست برای آنان وجود نداشت. به عبارتی درست است که سازمان منافقین دم از اسلام راستین می زد اما دیدگاه ها و اعمال آنان با دیدگاه اسلام همخوانی نداشت و این مساله به وضوح قابل تشخیص بود . این که سازمان دستور تشکیلاتی می دهد که در خانه های تیمی نماز نخوانند و در موقع دستگیری سیانور ببلعند و در روابط دختر و پسر در خانه های تیمی هیچ گونه ضوابط شرعی رعایت نمی شد.[5] از جمله مواردی است که کاملاً ناحق بودن سازمان را قابل تشخیص می نماید چرا که نمی توان گفت این احکام مسلم اسلام بر کسی پوشیده مانده است تا بتواند برای این جوانان ناآگاه توجیه مناسبی باشد و این چشم بستن ها و اصرار به راه غلط را تا حدودی می توان ریشه در تعصب مخفی و تشکیلاتی و دیگر عوامل روان شناختی دانست.
علاوه بر این که موقعیت های جذب و آگاهی دادن به آن جوانان و حتی مباحثه و مناظره در مسائل ایدئولوژیک در آن زمان وجود داشت و از آن استقبال گرمی هم صورت می گرفت که در مجموع آگاهی های لازم را برای تشخیص درست از نادرست در اختیار طالبان حقیقت می گذاشت .
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ تبار ترور، دکتر محمد صادق کوشکی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
پاورقی ها:
[1]. ر.ک: «در جستجوی راه از کلام امام»، دفتر سیزدهم، ص247ـ248.
[2]. کریمی، احمد رضا، شرح تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص78.
[3]. موسوی خمینی، سید روح الله، صحیفه نور، ج14، ص218ـ219.
[4]. ر.ک: کریمی، احمد رضا، تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص7.
[5]. در این باره می توانید به اعترافات و خاطرات اعضای سازمان از جمله خانم باقرزاده مراجعه کرد.
پیش از پرداختن به این سوال لازم است به صورت اجمالی اشاره کنیم که اساسا چنین مطلبی از حضرت امام خمینی ره نقل نشده و این مطلب جزء شایعاتی است که دشمنان به آن دامن می زنند . هر چند در مورد چرایی محاکمه و مجازات اعضای منافقان در زندانها مطالبی وجود دارد که لازم است در مورد آن صحبت نماییم . از طرفی در بررسی این موضوع لازم است در ابتداء به مساله چگونگی جدایی سازمان مجاهدین (منافقین) از انقلاب و واگرایی آنان از نظام جمهوری اسلامی توجه شود. این جدایی در اصل به گرایش های مارکسیستی و دینی و به عبارتی التقاطی کادر مرکزی سازمان در سال های اول تشکیل (یعنی سال 1344) بر می گردد . التقاطی که به خاطر آن ، مجاهدین مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه پذیرفته بودند ، رزم و مبارزه با رژیم پهلوی را از نگاه مارکسیستی دیده و دنبال می کردند؛ یکی از علل این التقاط این بود که آنان مبانی مذهبی محکمی نداشتند و عده ای از آنان، روی آوردن به مذهب و دیانت را به خاطر زمینه مساعد مبارزاتی و توده ای آن می خواستند و چون امکان توفیق اسلام را بر حکومت طاغوت بعید می دانستند به سوی مارکسیسم روی آوردند و با تفکر التقاطی در صدد آشتی دادن اسلام و مارکسیسم برآمدند.
در همان زمان عناصر سازمان در نشست هایی که با امام خمینی(ره) در نجف داشتند با ارائه عقاید و دیدگاه های خود نتوانسته بودند تأییدی برای حرکت و اقدامات خود (که مبتنی بر مبارزه مسلحانه بود) بگیرند یعنی علیرغم سفارشاتی که یاران امام(ره) برای آنان کرده بودند آنان با استقبال امام(ره) مواجه نگردیدند و امام همان طوری که بعدها در بیاناتشان اشاره می کنند[1] متوجه انحرافات و ایرادات ایدئولوژیک آنان شده بودند لذا در قبال خواسته آنان سکوت کرده و آنان را تأیید نمی کنند.
در اثر همین روند التقاطی بعدها در مسیر و ادامه راه با غالب شدن نیروهای مارکسیست در سازمان (در سال 1354) این سازمان، مارکسیست شدن ایدئولوژی خود را اعلان می کند[2] و به همین دلیل بسیاری از نیروهای مذهبی که با امام(ره) در ارتباط بودند کمک و همکاری با آنان را قطع می کنند و تدریجاً از آنان فاصله می گیرند. البته سازمان با تغییر ایدئولوژی و مارکسیست شدن غالب عناصر آن یک تصفیه خونین را هم در درون سازمان با نیروهای مذهبی سازمان شاهد بود به گونه ای که نیروهای مارکسیست سازمان، دست به جنایت هایی چون ترور نیروهای مذهبی سازمان ، لو دادن آنها و جنایت هایی که در تاریخ ثبت شده است مرتکب می شوند.
در این میان نیروهای مارکسیست شده سازمان هم با فشار سنگین ساواک مواجه می شوند و عملاً سازمان فرو می پاشد . برخی از نیروهای مارکسیست که زنده و باقی مانده بودند گروهی را تشکیل می دهند که بعدها به نام گروه پیکار معروف می شود . از میان آنهایی که در زندان به سر می بردند عده ای تلاش کردند در ظاهر با حفظ گرایش التقاطی (یعنی مارکسیستی ـ دینی) راه خود را دنبال کنند، لکن آنان با مرزبندی که نیروهای مذهبی با مارکسیست ها ایجاد کرده بودند مواجه می گردند، چرا که نیروهای مسلمان و مذهبی حساب خود را با مارکسیست هایی که هیچ ابایی از اظهار عقاید خود نداشتند جدا کرده بودند و در این باره حدود شرعی را رعایت می کردند. نیروهای التقاطی سازمان تلاش می کردند که این مرزبندی را بشکنند لذا صفشان را با مارکسیست ها یکی کردند و اظهار می کردند چون دشمن ما در مبارزه مشترک است و آن رژیم پهلوی است، لذا مشکلی با مارکسیست ها نداریم و می توانیم در کنار آنان قرار گیریم . بنابر این در این مساله یعنی حفظ صفوف و مرزبندی و رعایت حدود شرعی نیروهای سازمان در زندان نه تنها این مرزبندی را رعایت نکردند بلکه نسبت به نیروهای مذهبی و روحانی حرمت شکنی هایی را هم روا داشتند و برای همین در کنار مارکسیست ها و در صفوف آنان قرار گرفتند البته این را هم یادآور شویم که این مربوط به عده محدودی از بقایای افراد سازمان بود و الاّ سازمان که در همان سال های اولیه مؤسسین و بنیان گذاران و کادر مرکزی و نیروهای مرکزیت خود را از دست داده بود و بسیاری از آنان اعدام و یا در درگیری ها و یا زیر شکنجه های ساواک کشته شده بودند و معدود افرادی چون مسعود رجوی با سوء استفاده و فرصت طلبی و همکاری با ساواک و همین طور سفارشات اخوی خود (که در آمریکا ظاهراً فرد مؤثری بود) از حکم اعدام جان سالم به در برده بود و الاّ عملا سازمان تحت فشار ساواک از هم پاشیده بود برای همین، مسعود رجوی در آن وضعیت در تکاپو بود تا نیروهای زندان را هدایت و رهبری کند تا نیروهای مارکسیست ـ دینی (التقاطی) که در زندان به سر می بردند را حفظ کند.
این نکته قابل ذکر است که مسعود رجوی در دوران رژیم پهلوی با ساواک همکاری کرده و افراد زیادی را لو داده بود که بیشتر آنها دستگیر و اعدام شدند . با این همه وی با پیروزی انقلاب و آزادی همه زندانیان سیاسی در راستای سازمان دهی مجدد سازمان و جمع آوری نیروهای منفعل و از هم پاشیده سازمان تلاش کرد و این بود که مسعود رجوی به همراه موسی خیابانی مدعی رهبری سازمان بودند و از فرصت های پیش آمده بعد از پیروزی انقلاب استفاده می کردند تا تشکیلات خود را با نام سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین) شکل دهند. لذا آنان پس از پیروزی انقلاب اسلامی با غنیمت شمردن فرصت از آزادی های به دست آمده استفاده کرده به عوام فریبی گسترده دست زدند و متأسفانه جوانان اعم از دختر و پسر را جذب سازمان خود کردند و با فرصت طلبی و دستیابی به پادگان ها، تسلیحات و تجهیزات و امکانات، پادگان ها را تصاحب کرده و در صدد نفوذ در ارگان ها و نهادها برآمدند.
بدین ترتیب یکی دیگر از عوامل جدایی آنان از نظام جمهوری اسلامی را علاوه بر سابقه انحراف ایدئولوژیک در زمان رژیم پهلوی، می توان عملکرد و رویه غلط آنان در بعد از پیروزی انقلاب دانست. سرقت سلاح و مهمات از پادگان ها و عدم تحویل آنها به نهادهای قانونی و تشکیل خانه های تیمی متعدد و آموزش نظامی افراد جذب شده از برنامه ریزی حساب شده سازمان برای به دست گرفتن قدرت خبر می داد و نامزدی رجوی در نخستین دوره ریاست جمهوری نیز در راستای برنامه های قدرت طلبانه وی صورت گرفته بود .
رجوی پس از پیروزی انقلاب مدعی بود که شکنجه ها دیده و از میان دود و آتش و خون، سالم بیرون آمده و به قدری مقاومت کرده که بازجوها از شنیدن نامش به خود می لرزیدند و حال به عنوان رهبر سازمان مجاهدین خلق خود را نامزد ریاست جمهوری کرده است . این ادعاها برای کسانی که سالها او را در زندان دیده و از امتیازات ویژه پلیس مخفی شاه برای او مطلع بودند خنده آور بود. اما اشکال سازمان و رهبری آن تنها این نبود، بلکه آنان به رفراندوم و همه پرسی جمهوری اسلامی ایراد گرفته بودند و در ادامه این بهانه جویی ها به قانون اساسی رأی نداده و حتی سازمان انتخابات همه پرسی قانون اساسی را تحریم کرده بود. لذا طبق قانون اساسی رجوی نمی توانست نامزد و یا کاندیدای ریاست جمهوری شود و برای همین به تبلیغات منفی بر علیه انتخابات پرداخت و دستور تحریم شرکت در انتخابات را صادر کرد و در یک اقدام هماهنگ و با زمینه چینی، دست به ایجاد درگیری های پراکنده در مناطق مختلف کشور زد . با روی کار آمدن بنی صدر و برداشتن نقاب از چهره خود نیروهای سازمان با حمایت ها و آزادی عملی که بنی صدر به آنان داده بود همان رویه خود را دنبال کردند . در واقع با انتخاب بنی صدر، سازمان از حمایت و پشتیبان خوبی برای رسیدن به مقاصد خویش برخوردار گردید . از این رو مرحله بعدی توطئه را آغاز کردند و با اقدام به درگیری های منظم و با برخورداری از حمایت بنی صدر حرکت تاکتیکی خود را تکمیل کردند و با حضور در غائله هایی چون 14 اسفند که در حمایت از بنی صدر به وجود آمده بود تلاش کردند تا کشور را به آشوب بکشانند و همان طوری که رجوی گفته بود ایران را به لبنان دوم تبدیل کنند در همین راستا و در ادامه این درگیری ها بود که حملاتی از جانب آنان با سلاح گرم و سرد به سوی مردم صورت گرفت البته این درگیری ها خبر از یک فتنه بزرگ می داد و زمینه را برای ایجاد یک غائله بزرگ که باید با مشی مسلحانه صورت می گرفت فراهم می کرد .
از طرفی این آشوب های داخلی در کشوری که تازه انقلاب کرده بود خطرات زیادی برای امنیت کشور داشت و می توانست زمینه و راه نفوذ و تهاجم بیگانگان را هموار نماید کما اینکه همین درگیری ها بود که رژیم بعث عراق را مصمم کرد تا به خاک ایران تجاوز نماید و بخشی از کشور را مورد اشغال قرار دهد . به همین دلیل در اوایل این آشوب ها و غائله آفرینی ها شخصیت ها و بزرگان مذهبی و اجتماعی هشدارهایی در این باره داده و اطلاعیه ها و بیاناتی را در جهت بازگرداندن آنان به دامان ملت مطرح کرده و آنان را از عناد و جدایی از انقلاب و ملت برحذر داشته بودند . لکن آنها با جذب تعداد قابل توجهی از نوجوانان و جوانان ناآگاه جریان را به سمت اهداف پیدا و پنهان سازمان پیش می بردند و در راستای رسیدن به مطامع خویش به نصایح و هشدارها توجه نکرده و راه خود را که همان ایجاد درگیری و بدبینی نسبت به نیروهای انقلابی بود ادامه دادند.
این بود که امام هم هشدارهای آخر را به آنان داده و فرمود: «ما به آنها کراراً گفته ایم و حالا هم می گوییم شما اسلحه ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید اسلام شما را می پذیرد... برگردید به دامن ملت، بیایید و اسلحه ها را تحویل دهید... من اگر یک در هزار احتمال می دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می خواهید انجام دهید، حاضر بودم با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم و حالا هم به موجب احکام اسلام نصیحت به شما می کنم شما در مقابل سیل خروشان ملت نمی توانید کاری انجام دهید».[3]
البته با رویه ای که سازمان دنبال می کرد این نصایح و هشدارها نتوانست آنها را از نفاق و عناد باز گرداند و این بود که با فراهم آمدن مقدمات سقوط بنی صدر سازمان نیز خود را در بن بست دید و با اقدامات بعدی، کاملاً در مقابل و رو در روی ملت و نیروهای انقلابی قرار گرفت.
در همین راستا اعضای سازمان در 31 خرداد سال 60 جنگ مسلحانه خود را بر علیه نظام جمهوری اسلامی آغاز کردند و در ادامه دست به ترور و درگیری های مسلحانه خیابانی زدند که نتیجه اش این بود که تعداد قابل توجهی از اعضای سازمان دستگیر و یا در درگیریها کشته شوند و یا به اعدام محکوم شوند و تعداد قابل توجه دیگری نیز دست از همکاری کشیده و توبه نمایند و اعضای باقی مانده از ایران فرار کرده و به کشورهای غربی و برخی از کشورهای منطقه پناهنده شوند.
نکته قابل توجه این است که سازمان از سال 60 که وارد فاز نظامی و مبارزه بر ضد جمهوری اسلامی شد طی دو سال بیش از چند هزار نفر از مسئولان، روحانیان، پاسداران و مردم عادی کوچه و بازار را ترور کرد و مسئولیتش را هم بر عهده گرفت و در مقابل، جمهوری اسلامی به اجبار تن به برخوردهای قضایی با آنها داد و طی مدت چهار ـ پنج سال توانست فعالیت های تروریستی این گروه را کنترل کند.[4]
در مجموع نظام جمهوری اسلامی و ملت انقلابی تا جایی که می توانست به آنها فرصت بازگشت داد و با آنان مدارا کرد لکن وقتی که آنان با تجهیزات اعطایی کشورهای غربی و همچنین رژیم صدام دست به عملیات مذبوحانه فروغ جاویدان در سال 67 می زنند و با کشتن مدافعان و رزمندگان حاضر در صحنه های جبهه جنگ، جنایت دیگری را در پرونده خود ثبت می کنند، واکنش مردم و نظام جمهوری اسلامی چیزی به غیر از سرکوب آنان آیا می تواند باشد؟
البته در اینجا توضیح این نکته هم ضروری است که اتهاماتی را که به نظام جمهوری اسلامی می زنند و اقدامات و واکنش های نظام جمهوری را تحت عنوان «قتل عام» مطرح می کنند را نمی توان پذیرفت و گواه ناروا بودن این اتهامات نیز، وجود شمار زیادی از توابینی هستند که علیرغم فعالیت در سازمان، آزادانه در جامعه زندگی می کنند و نیز افرادی که مدعی هستند که شاهدان قتل عام بودند و حال آنکه اگر چنین قتل عامی صورت می گرفت طبیعتا حتی آنان نیز نباید زنده می ماندند .
بله ما جوانان زیادی را داشتیم که به خاطر ناآگاهی جذب این سازمان شده بودند، لکن شمار زیادی از آنان با ندامت از گذشته خود جزء توابین قرار گرفتند و حتی برخی از آنان مسئولیت هایی را بر عهده گرفتند اما آن چه که باید مورد توجه قرار گیرد این که برخی از افراد عضو سازمان، دوباره به دام سازمان افتاده و همچنان رویه گذشته را دنبال می کردند و در تیم های منافقین و در بمب گذاری ها شرکت می کردند. طبیعی است که نظام و مسئولین نباید با آنان برخورد نرمی داشته باشند و انتظار مدارا نسبت به انسانهایی که هیچ مرزی برای انجام جنایت های خویش نمی شناسند انتظاری نامعقول می باشد چرا که مسئولان در واقع حافظ جان و امنیت مردم بودند و در این باره نمی توانستند کوتاهی نمایند و وضعیتی که منافقین در جهت ناامنی مردم عادی و کوچه و بازار به وجود آورده بودند، شدت عمل مسئولان را می طلبید . اما مسلماً فارغ از درگیری ها و کشته شدن تعدادی از منافقین در صحنه درگیری، جواز قتل آنان ، آن هم بدون محاکمه و محکمه حکومت اسلامی از سوی رهبران نظام جمهوری اسلامی صادر نگردیده است، و با وجود این که منافقین با اعلان جنگ مسلحانه در حکم محارب بودند لکن مجازات آنان خارج از معرکه و صحنه درگیری نیاز به محاکمه داشت که این روال هم انجام گرفته است .
بنابر این با وجود تعداد قابل توجهی از عملیات های محاربانه ای که آنان بر علیه جمهوری اسلامی و مردم کوچه و بازار داشتند (از جمله ترور، بمب گذاری و حضور در درگیری های مسلحانه) تردید درباره اعمال مجازات آنان تا حدودی دور از انصاف است و مسلماً تردید و وسوسه در این خصوص هم جایز نبوده است. با این همه برخوردهایی که نظام جمهوری اسلامی و مسئولین امنیتی و قضایی با این جنایت کاران داشتند با میزان ترورها و بمب گذاری ها و اعمال ناجوانمردانه منافقین قابل قیاس نبوده و در برخی از موارد برخوردهای عاطفی و از روی رأفت اسلامی مسئولان باعث سوء استفاده های جبران ناپذیری می گردید به طور مثال وجود عنصری مانند کشمیری که عامل انفجار نخست وزیر و از جمله توابین هم بود و شهیدان رجایی و باهنر را به شهادت رساند را نمی توان فراموش کرد و ملت، کوتاهی افرادی که سابقه کشمیری را می دانستند و در عین حال به او کمک کرده بودند تا جایگاه شورای امنیت ملی ارتقا پیدا کند هیچ گاه نخواهند بخشید.
با این وجود بسیاری از منافقین و هواداران آنها با ندامت و توبه به دامن ملت مسلمان و انقلابی بازگشتند و حتی برخی از آنان در کنار نیروهای انقلابی کمک و یار مسئولین انقلاب شدند.
البته این نکته را هم در این جا خاطر نشان کنیم که درست است که بسیاری از جوانان، ناآگاهانه به دام منافقین افتاده بودند لکن این طور نیست که هیچ معیار و ملاک انتخاب راه درست برای آنان وجود نداشت. به عبارتی درست است که سازمان منافقین دم از اسلام راستین می زد اما دیدگاه ها و اعمال آنان با دیدگاه اسلام همخوانی نداشت و این مساله به وضوح قابل تشخیص بود . این که سازمان دستور تشکیلاتی می دهد که در خانه های تیمی نماز نخوانند و در موقع دستگیری سیانور ببلعند و در روابط دختر و پسر در خانه های تیمی هیچ گونه ضوابط شرعی رعایت نمی شد.[5] از جمله مواردی است که کاملاً ناحق بودن سازمان را قابل تشخیص می نماید چرا که نمی توان گفت این احکام مسلم اسلام بر کسی پوشیده مانده است تا بتواند برای این جوانان ناآگاه توجیه مناسبی باشد و این چشم بستن ها و اصرار به راه غلط را تا حدودی می توان ریشه در تعصب مخفی و تشکیلاتی و دیگر عوامل روان شناختی دانست.
علاوه بر این که موقعیت های جذب و آگاهی دادن به آن جوانان و حتی مباحثه و مناظره در مسائل ایدئولوژیک در آن زمان وجود داشت و از آن استقبال گرمی هم صورت می گرفت که در مجموع آگاهی های لازم را برای تشخیص درست از نادرست در اختیار طالبان حقیقت می گذاشت .
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ تبار ترور، دکتر محمد صادق کوشکی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
پاورقی ها:
[1]. ر.ک: «در جستجوی راه از کلام امام»، دفتر سیزدهم، ص247ـ248.
[2]. کریمی، احمد رضا، شرح تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص78.
[3]. موسوی خمینی، سید روح الله، صحیفه نور، ج14، ص218ـ219.
[4]. ر.ک: کریمی، احمد رضا، تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص7.
[5]. در این باره می توانید به اعترافات و خاطرات اعضای سازمان از جمله خانم باقرزاده مراجعه کرد.