يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

حسین یاحقی

حسین یاحقی
محمداسماعیل یاحقى، مردى بود هنردوست كه از میان تمام هنرها، به موسیقى علاقه‏اى خاص داشت و خودش هم از این هنر بى‏بهره نبود و همین علاقه موجب گشت تا دخترش فرخ‏لقا را كه استعدادى فراوان در موسیقى داشت نزد چند استاد بزرگ جهت فراگیرى فرستاد. فرخ‏لقا كه خانمى محترم و استعدادى شگرف داشت به سرعت در یادگیرى این هنر پیشرفت كرد ولى افسوس كه او در جوانى رخت از این جهان فانى بربست و آن همه استعداد را با خودش برد. موسیقى‏دانان آن زمان گفته بودند اگر این خانم زنده مى‏ماند از بزرگان به نام موسیقى مى‏شد. فرزند دیگر محمداسماعیل یاحقى، حسین یاحقى بود كه به سال 1282 شمسى در تهران دیده به جهان گشود و حسین بنا به تشویقها و مساعدتهاى همین خواهر بزرگ خود فرخ‏لقا بود كه براى فراگیرى موسیقى نزد حسین خان اسماعیل‏زاده كه یكى از كمانچه‏كش‏هاى بزرگ و بنام اواخر دوره‏ى ناصرى بود رفت. (حسین اسماعیل‏زاده یكى از آخرین و بزرگترین نوازنده‏ى كمانچه در دوران اخیر است كه تكنیك درست كمانچه را تثبیت كرد و این از رنگها و مقدمه‏هایى كه از وى به یادگار مانده مى‏شود فهمید). به هر حال استعداد، دلگرمى‏ها و تشویقهاى پدر و خواهر موجب شد تا حسین یاحقى در نواختن كمانچه پیشرفتهاى فراوانى كرد و به زودى علاوه بر نواختن كمانچه، سنتور، سه تار و ویولن را نیز آموخت به طورى كه آنها را به خوبى مى‏نواخت ولى حسین یاحقى تنها شاگرد اسماعیل‏زاده بود كه تا آخر عمر خود، علاوه بر ویولن و سه‏تار، كمانچه را زمین نگذاشت و نواخت و هیچگاه نگذاشت كه این ساز ملى زمین‏گیر شود ولى حسین یاحقى به واسطه‏ى جو مخصوص دوران حیات خود به سوى ویولن بیشتر كشانیده شد به طورى كه ویولن ساز تخصصى وى شد و در ویولن سبكى تازه براى موسیقى ایران به ارمغان آورد. مرحوم استاد حسین یاحقى مردى بود بسیار فروتن و دور از تكبر و تفرعن، خوش‏برخورد، مهربان، استادى دلسوز و با محبت با حوصله و با شاگردانش مانند پدرى خونگرم و مهربان رفتار مى‏كرد و بدون استثناء شاگردانش به این مسأله اذعان دارند و كلاسش یكى از پر شاگردترین كلاسهاى موسیقى بود و شاگردان او هنوز از مهربانى‏ها و برخوردهاى پدرانه‏ى استاد خود خاطره‏ها نقل مى‏كنند. وقتى بعضى از دوستان وى، علت این همه توجه و حوصله را در تعلیم و تعلم شاگردان از وى جویا مى‏شدند مى‏گفت: «در حفظ و اشاعه و تعالى هنر موسیقى اصیل و سنتى ایران باید كوشا بود و به شاگردان، خوب گوشه‏ها و ردیفها را آموخت زیرا كه در آینده، همین شاگردان امروز هستند كه باید چراغ هنر و موسیقى ملى ایران را فروزان نگه داشته و آن را به پیش برند». استاد حسین یاحقى، علاوه بر سالیان متمادى كه در كلاسهاى خصوصى به تدریش شاگردان پرداخت، در هنرستان هنرهاى زیبا نیز به تعلیم ویولن به هنرجویان و سعى در فراگیرى آنان كوشش بسیار كرد. وى حدود پانصد آهنگ و پیش‏درآمد و رنگ ساخت كه از بهترین آثار هنر موسیقى كلاسیك ایران به شمار مى‏رود و در سال 1318 به منظور كنسرتى كه برپا كرده بود دو آهنگ ساخت كه اشعار آن را شادروان شاعر گرانمایه رهى معیرى سروده بود كه هر دو آنها بعداً به وسیله‏ى اركستر «گلها» ضبط و پخش شد. او از میان آهنگهاى خود به «برق غم»، «جوانى»، «بى‏خبر» و «گل مستان» كه آن نیز در برنامه‏ى «گلها» اجرا شده، علاقمند بود و آن را بیشتر مى‏پسندید ولى باید گفت كه اكثر آهنگهاى استاد حسین یاحقى جالب و افتخارانگیز است. روانش شاد. منوچهر همایونپور كه یكى از هنرمندان مطلع در موسیقى اصیل و صاحب‏نظر مى‏باشد و سالیان دراز در منزل استاد رفت و آمد داشته، درباره‏ى استاد و خواهرزاده‏ى هنرمندش پرویز یاحقى مى‏گوید: «آنچه در این سطور به نظر خوانندگان عزیز مى‏رسانم درباره‏ى اولین دیدار من با پرویز یاحقى است؛ اما شاید جالب باشد كه ضمن شرح اولین دیدار من با پرویز كه دومین ملاقات با استاد بوده است در مورد اولین دیدار با استاد هم كه براى من واقعه‏اى شگفتى‏آفرین بوده است، درباره‏ى استادى كه داراى سبك و روشى خاص در كار خود بوده است سخنى بگویم، كه این هم گوشه‏اى از تاریخ موسیقى كشور ما است. داستان ارادت من به استاد ابوالحسن صبا و این كه او در چه وضع و شرایطى در جلسه‏ى شوراى موسیقى و در حالى كه قرار بود از من براى آواز خواندن امتحان به عمل بیاورند و آن بزرگ‏مرد دور از تنگ‏نظرى و حسادتهاى رایج، با بزرگوارى و حقیقت‏نگرى دست یك جوان تازه‏كار را گرفت و از میان گرداب حسادتها و دسته‏بندى‏ها بیرون كشید و بركشید مفصل است و خود جا و زمان دیگرى مى‏طلبد. اما پس از پذیرفته شدن در اركستر استاد و اجازه‏ى رفت و آمد در كلاس، براى دیدار و كسب فیض از آن وجود نازنین و بزرگوار، هنگام غروب و در اواخر كلاس خدمت ابتدا مى‏رفتم و در كلاس سرپا مى‏ایستادم و اگر دستور نشستن مى‏داد با كمال ادب مى‏نشستم. از دوستان من شاگردى در این كلاس بود به نام احمد فریدون‏فر كه با پشت‏كارى عجیب تمام ردیفهاى صبا را فراگرفت و اصرار و علاقه در پیروى از سبك استاد را داشت و در سالهاى 1337 به بعد در رادیو شیراز چند سال تكنوازى مى‏كرد و در پائیز سال 1366 بدرود حیات گفت. من بیشتر در روزهاى درس این دوست به زیارت استاد مى‏رفتم. استاد كم‏كم به عشق و علاقه من آگاهى پیدا كرده بود، شبى در آخر تدریس از من سؤال كرد كه: «امشب جایى دعوت دارى؟» یا «از اینجا به جایى مى‏خواهى بروى؟». از این سؤال من همه‏ى موضوع را فهمیدم و با آن شور و شوق جوانى و ارادتى كه من به استاد داشتم، گویى درى از بهشت به رویم باز شده دعوت، مهمانى! با استاد! آن هم براى اولین‏بار. جواب من روشن بود، و گفت كمى اینجا باش تا با هم به منزل دوستى در این حوالى برویم. از شنیدن این حرف سر از پا نمى‏شناختم و مثل این كه دیگر در روى زمین نیستم و در دنیایى غیر از این جهان سیر مى‏كنم. تابستان بود و كم‏كم سیاهى شب در رسید و خورشید جهانتاب روشنایى را به چراغ دل روشن‏دلان و شب زنده‏داران واگذاشت. كمى بعد استاد لباس پوشید- اما نه خیلى رسمى، آمد و در حالى كه سه تار در دستش بود گفت: «برویم». من با اصرار جعبه‏ى سه‏تار را گرفتم و پشت سر استاد راه افتادم. در حالى كه همه‏ى دنیا و هرچه در آن بود در نظرم كوچك و حقیر مى‏نمود، اولین شبى بود كه این افتخار نصیب من شده بود و حدس نمى‏زدم كه مردى بزرگ و متواضع به دیدن چه كسى خواهد رفت. از یكى از كوچه‏هاى شرقى كوچه‏ى ظهیرالاسلام گذشتیم و به خیابان خانقاه درآمدیم. در مقابل درى قدیمى‏ساز با همان گل میخ‏ها و كوبه‏ها توقف كردیم. استاد كوبه در را نواخت و پس از چند لحظه پیرمردى خمیده و شكسته حال در را باز كرد. با دیدن استاد چیزى نمانده بود كه روى پاى او بیفتد. خانه‏اى قدیمى ساز و معمولى بود، كه بعد از گذشت آن شب براى من ثابت شد كه آن منزل ظاهراً ساده و درویشانه گنجى را در خود نگهدارى مى‏كند. آخر نه این است كه گنج در ویرانه است. «در عمارتها سگانند و عقور در خرابى‏هاست گنج عز و نور»، و «آن كه آن داد به شاهان به گدایان این داد». «مرد را در لباس خلقان جوى- گنج در خانه‏هاى ویران جوى». خانه‏ى خود صبا هم در ظاهر و باطن دست كمى از خانه‏ى حسین یاحقى نداشت. این پیرمرد خمیده كه من در سالهاى بعد بسیار او را دیدم. عباس‏خان بود. عباس‏خان ما را هدایت كرد. تابستان بود و به روال زندگى آن روزها آقاى یاحقى سور و ساط شبانه‏ى خود را به روى پشت‏بام ترتیب داده بود. مهدى غیاثى- یار غار و همدم یاحقى و یكى دو نفر دیگر در حضور یاحقى بودند. وارد شدن صبا در این چنین جمعى پیداست كه چه وضع و حالتى ایجاد مى‏كند. مرا معرفى كرد و یاحقى مرا شناخت. و معلوم شد با پدر و برادر من كه مدتى شاگرد او بوده‏اند آشنایى نزدیك دارد. گفتند و شنیدند و شنیدیم. و من سراپاگوش در عین سكوت و انتظار كه چه خواهد شد كم‏كم شب مى‏رفت كه به نیمه برسد. صبا با آن لحن مؤدبانه و مشحون از ادب و ظرافت به یاحقى گفت: «حسین جان چیزى براى ما بزن». من یك جوان تازه‏كار و نوخاسته حالا حیران و گیج كه (حسین جان) چه باید بزند؟ پس از تعارفات و آن طرز بیان، یاحقى- كه سمبل و نمونه‏ى ادب و ملایمت بود، بالاخره (حسین جان) ویولن را به دست گرفت و پرسید حضرت استاد «چى بزنم؟» این یكى استاد هم (صبا) كه در ادب و نزاكت و نرمى و ملایمت زبانزد خاص و عام بود. گفت: «عزیزم هرچه دوست دارى و حال دارى». اما من هنوز گیج و سراپا حیرت و تعجب كه مگر ممكن است كه كسى دیگر هم آنقدر در نواختن ویولن چیره‏دست باشد كه استاد نام‏آور و منحصر به فرد این آلت موسیقى به او پیشنهاد نواختن این ساز را بكند. در آن روزگار افراد دیگرى هم این ساز را مى‏نواختند و حتى در رادیو برنامه‏ى تك‏نوازى داشتند، اما نام و كار صبا همه‏ى نوازندگان این ساز را تحت‏الشعاع قرار داده بود؛ زیرا او اولین كسى بود كه این آلت موسیقى را صحیح و بر اساس روش علمى و جهانى در ایران مى‏نواخت و تدریس مى‏كرد. براى من پذیرفتن این مسئله كه كسى دیگر در حضور صبا توانایى و جسارت نواختن این ساز را داشته باشد غیرممكن مى‏نمود. اما یاحقى ویولن را به دست گرفت و با كشیدن یكى دو آرشه چهار تا سیم این ساز وحشى و سركش را كوك و درآمد افشارى را شروع كرد، با ضرب مهدى غیاثى چهار مضراب را با تهور و چیره‏دستى و شیرینى و ملاحتى كه حاصل سبك خود او بود مى‏نواخت. من بر سر یك دو راهى فكرى سرگردان بودم، كه یك راه آن حیرت و دیگر راه آن قبول بود. چهار مضراب تمام شد و من با خجالت و ترس دو سه بیت شعر خواندم و مهدى هم یك ضربى خواند و ویولن نواختن یاحقى به پایان رسید. شك و حیرت من تبدیل به قبول شد، و معلوم و مسلم شد كه حسین یاحقى هم در كار خود استاد است و داراى روش و سبكى مخصوص به خود است. این آلت موسیقى در عین این كه كاملترین ساز است، مشكل‏ترین آنها هم هست. این اسب وحشى كمتر سواركارى را بر پشت خود جاى مى‏دهد، مگر سواركارى بسیار ماهر باشد. وقتى در محافل اهل دل مى‏گویند فلان كس هم ویولن مى‏نوازد و این ساز را به مجلس مى‏آورند من موى بر اندامم راست مى‏شود. كمتر كسى است كه این ساز را بنوازد و دستش را در روى سیم‏ها به جایى بگذارد كه گوش شنونده را آزار ندهد. نمى‏دانم كه این نوشته تا چه حد براى خوانندگان و علاقمندان به تاریخ موسیقى ملى و سنتى ما قابل توجه باشد؟ اما به نظر من یك نكته‏ى لطیف دیگر در این برخورد بود كه بالاتر از هنر این دو استاد بزرگوار بود. این شعر سنائى غزنوى را بخوانید تا منظورم را بیان كنم- «علم كز تو تو را بنستاند- جهل از آن علم به بود صد بار». علم و دانش و هنر همه به جاى خود قابل احترام است، اما اگر صاحبان آن مثل صبا و یاحقى به مقامى از انسانیت رسیده باشند كه هنر آنها با همه‏ى عظمت تحت‏الشعاع انسانیت آنها قرار داشت. این مسأله قابل توجه است كه صبا با ابرام دوستانه و پشت‏كارى كه از بزرگوارى و انسانیت او انتظار مى‏رفت، خط موسیقى (نت) را با خواهش و اصرار به یاحقى آموخته است. استاد فقید روح‏اللَّه خالقى در صفحه‏ى 461 جلد اول سرگذشت موسیقى ایران این موضوع را تذكر داده و ثبت كرده است. داستان را از زبان خود او در آن جا بخوانید: «در حالى كه حبیب سماعى و بعضى دیگر از استادان این هنر از پذیرفتن شاگرد و یاد دادن اندوخته‏هاى خود به دیگران خوددارى مى‏كردند. و اصلاً و ابداً شاگردى نمى‏پذیرفتند». ولى تنها نام نیك است كه از انسانها باقى مى‏ماند، یاد آن دو بزرگوار به خیر باد. و اما اولین دیدار من با پرویز یاحقى، در سال 1327 و در حدود یك سال بعد طبق تصویب اداره‏كنندگان موسیقى رادیو مرا براى آواز خواندن در اركستر آقاى حسین یاحقى معرفى و تعیین كردند. پس از تماس با استاد یك روز بعد از ظهر تابستان تیرماه براى تمرین و آشنایى با اوضاع و احوال برنامه‏ى جدید به كلاس و همان منزل یاد شده رفتم. حالا دیگر بعد از آن شب فراموش نشدنى من پذیرفته بودم كه این یكى استاد هم در كار خود داراى قدر و مقامى است. روز كلاس بود و استاد مشغول تعلیم و سخت گرفتار بود. پس از عرض سلام و تعارفات معمول و اظهار لطف و محبت خاصى با آن همه ادب و نزاكت و نجابتى كه در وجود آن مرد بزرگوار بود گفت: «من شاگرد دارم، اما الان ترتیب كار شما را مى‏دهم». استاد، عباس خان را فراخواند. گفت: «براى آقاى... چاى ببر و پرویز را هم صدا كن»، عباس‏خان به خیابان رفت و چندبار با صداى بلند، پرویز را فراخواند. بیا دایى‏جان با تو كار دارد. پس از چند دقیقه یك پسر بچه‏ى 13 ،12 ساله كه پیراهن سرمه‏اى برق‏دارى به تن داشت، با موهاى كوتاه بچه‏هاى مدرسه از در وارد هشتى خانه شده چهره‏ى سبزه‏ى تندى داشت كه معلوم بود در اثر آفتاب خوردگى و شیطنت در كوچه و خیابان تیره شده بود. چشمانى درشت و سیاه كه از هوش و درایت زایدالوصف و در عین حال شیطنت حكایت داشت كه در اولین نگاه هوشمندانه خود به طرف مقابل چیزى را القا مى‏كرد كه این خاصیت در دیگر چشم‏ها و نگاهها نبود. من پس از سالها زندگى و پست و بلندها و خاطراتى كه با پرویز داشته‏ام، گاه در اثر بعضى كارها و شیطنتهاى او سخت عصبانى شده‏ام و با خود مى‏گفتم كه اگر با او روبرو بشوم در فلان موضوع با خشونت و تندى از او بازخواست خواهم كرد، اما پس از آن كه با او روبرو شده‏ام، با همان چشم و همان نگاه موضوع به صورتى دیگر درآمده است و كار به شوخى و یادآورى خاطرات گذشته مبدل شده است و گله و بازخواست به كلى فراموش شده است. به هر تقدیر، استاد خطاب به پرویز: «پرویز جان این نت‏ها را بگیر و برو تصنیفها را با... همایونپور تمرین كن؛ مواظب باش! اگر اشكالى داشتى بیا بپرس». از این دستور استاد و تمرینى كه من باید با این پسر بچه‏اى كه تا لحظاتى پیش توى خیابان مشغول بازى بوده است بكنم، حیرت‏زده شدم. با خود گفتم، نكند استاد امروز كلاس دارد و مى‏خواهد به نحوى مرا از سر خود باز كند به قول معروف سر ما را به طاق بكوبد. خوب به هر حال روز اول و جلسه‏ى اول است و تنها در این جلسه احتمالاً تمرین ما به جایى نخواهد رسید و باید روزهاى دیگر هم آمد. فعلاً باید سكوت كرد و دستور استاد را اجرا كرد. در آن ایام گاه براى فراگرفتن و اجراء یك آهنگ باید مدتها درآمد و رفت و تمرین بود. اوضاع و احو ال به صورت كنونى نبود. آیا این پسربچه قبلاً این نت‏ها را دیده است و بر روى آنها تمرین كرده است؟ یا اولین‏بار است و با روش كار دایى‏جان آشنایى دارد. هزار فكر و اندیشه گوناگون، اما چاره نیست و باید صبر كرد و عاقبت كار را دید. پرویز مرا به اتاق دیگر كلاس هدایت كرد. اتاق تمرین بود و یكى دو عدد پوپیتر در آن به چشم مى‏خورد. اولین گفتگو «آقاى همایون‏پور اون پوپیتر را خواهش مى‏كنم پایین بكش». این پسربچه قدش به پوپیتر نمى‏رسید. شگفت‏زدگى و استعجاب بیشتر از پیش مرا در خود مى‏گیرد. آخر این پسربچه كه قدش نمى‏رسد كه خودش این پوپیتر را تنظیم كند این نت‏ها را چگونه با من تمرین خواهد كرد افسوس كه خیلى چیزها و وقایع و اتفاقاتى كه آدم در صحنه‏ى زندگى مى‏بیند به صورتى ضبط كردنى نیست؛ و با نوك قلم و تعریف و توجیح نمى‏توان عین آن صحنه را به دیگران نشان داد و اگر این كار امكان داشت و از آن برخورد و صحنه فیلمى تهیه مى‏شد، فیلمى مستند براى نشان دادن استعداد فطرى و ذاتى انسانها بود. پرویز پوشه را باز كرد و نت‏ها را بر روى پوپیتر گذاشت، ورق زد و صفحه‏ى مورد نظر و احتیاج را با نوك آرشه نشان داده گفت: «خوب، این كه پیش‏درآمد است و بعد دایى‏جان چهار مضراب مى‏زند و شما مى‏خوانید، این تصنیف اول شما است». یك آهنگ محلى بود كه شعر فارسى روى آن گذاشته بودیم. گفتنى است كه آهنگهاى آهنگسازان طراز اول در آن زمان در اختیار چند نفر بود و ما كه تازه‏كار بودیم و اصلاً دستمان به آهنگهاى بزرگان موسیقى نمى‏رسید. آهنگ دوم از استاد بود، روانش شاد و این اولین آهنگ یك آهنگساز معروف بود كه من مى‏خواندم. گفت حالا این تصنیف شما است. آهنگ اولى را من حفظ بودم و فقط باید با موزیك فواصل آن آشنا مى‏شدم. اما این دومى را باید تمرین مى‏كردیم. شعر در دست من. گفت: «حالا من یك دفعه از اول تا آخر مى‏زنم گوش كنید»، چشم، اطاعت مى‏شود بچه‏ى شیطان بازیگوش! معمولاً شعر ترانه را هم همراه و بالاى نت مى‏نوشتند. شعر ترانه از نواب صفا بود كه من هنوز او را از نزدیك ندیده بودم. در سال‏هاى بعد او را دیدم و از یاران جلیس من با پرویز و دیگر دوستان شده عاشق حسین یاحقى بود و در ملاقاتهاى اخیر ابوعطاى او را كه من با آواز همراهى كرده‏ام شنید و هاى‏هاى گریه كرد. چون از تك نوازیهاى او فقط دو سه نوار به یادگار مانده است. پرویز در كمال قدرت و آگاهى و تسلط و دقت در ضرب (ریتم) و راهنمایى من تمرین را شروع كرد. اینجا شعر است. اینجا موزیك است. او زد و ما خواندیم. كار تمرین را استادانه اداره كرد و تمرین تمام شد و تردید و استعجاب من حالا تبدیل به یقین شده بود. او در همین سن و سال بیشتر از خیلى پیرمردها در كار موسیقى تبحر داشت، عجله داشت، بچه‏ها توى خیابان منتظر او بودند. با یك خداحافظى عجولانه از من پایان تمرین را به دایى‏جان اطلاع داد و به سراغ دوستان رفت. حالا من حیرت‏زده از این پسربچه‏ى 13 ،12 ساله كه این همه دانش موسیقى و قدرت اجراء را با این سن و سال و در چه زمانى فراگرفته است. من قبل از این ملاقات اولین برنامه‏ها را در روزهاى جمعه با اركستر على‏محمد نامدارى اجرا كرده بودم. نوازندگان آن اركستر همه هم‏سن و سالهاى من و بعضى‏ها بزرگتر بودند. آقایان: على تجویدى، عباس شاپورى، ناصر زرآبادى، یحیى نیك‏نواز و برادران مرتضى و مصطفى گرگین‏زاده و یك نوازنده‏ى تار، كه در سالهاى بعد همه از نام‏آوران موسیقى ما شدند. من و همه‏ى اینها بیش از 13 ،12 سال با این پسربچه فاصله‏ى سنى داشتیم. اما این كار آن روز و امروز او، كار سن و سال و تمرینات عدیده نبود. طبیعت است و هر روز آدمى استثنایى به جامعه تحویل نمى‏دهد، باید سالها بگذرد تا در صحنه‏ى هنر و ادب و شعر و موسیقى كسى در جامعه علم شود و به قول باباطاهر: «به هر الفى الف قدى برآید». (تو 1282 ش)، موسیقیدان. در تهران به دنیا آمد. ابتدا از شبیه‏خوانهاى تعزیه بود. سپس كمانچه را نزد خواهر خود آموخت و بعد به محضر حسین خان اسماعیل‏زاده رفت و فن صحیح نواختن آن را از او فراگرفت و بعدها نت و اصول علمى موسیقى را نیز از صبا آموخت. یاحقى علاوه بر این ساز، به آموختن سه تار و ویولن پرداخت، به طورى كه ویولن، ساز تخصصى وى گشت و در این ساز سبكى تازه براى موسیقى ایران به ارمغان آورد. او علاوه بر كلاسهاى خصوصى، در هنرستان هنرهاى زیبا نیز به تعلیم ویولن مى‏پرداخت. یاحقى حدود پانصد آهنگ و پیش درآمد و رنگ ساخته كه از بهترین آثار هنر موسیقى كلاسیك ایران به شمار مى‏رود. بعضى از آثار وى: «برق غم»؛ «جوانى»؛ «بى‏خبر»؛ «گل مستان».[1]


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.