يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ابوالقاسم عارف قزوینی

ابوالقاسم عارف قزوینی
شادروان عارف قزوینى، مردى آزادیخواه، شاعر، ترانه‏سرا، و خواننده و موسیقى‏دان بزرگ ایران كه قسمتى از شرح حال وى در جلد اول كتاب «مردان موسیقى سنتى و نوین ایران» آمد، راجع به خود در دیوان اشعارش چنین مى‏گوید: «اسمم ابوالقاسم تولدم در قزوین پدرم ملا هادى وكیل، مى‏توانم بگویم نطفه من به بدبختى بسته شده است. براى این كه از زمان طفولیت كه در كنف حمایت و تربیت پدر و مادر زندگى مى‏كردم به جهت خصومتى كه مابین پدر و مادرم از اول عمر بوده است من و سایر برادرهاى بدبختم همیشه مثل این بود كه در میان دو ببر خشمگین زیست و زندگى مى‏كنیم، چون مى‏دانم بیشتر پدر و مادرها در ایران به واسطه آشنا نبودن از بدو زناشوئى اخلاقشان به همدیگر، همه در یك ردیف هستند اولادهاى زیر دست این پدر و مادرها را هم چون با خود شریك و همدرد مى‏دانم از شرح آن خوددارى كرده واگذار به درد دل و ذوق ایشان و خوانندگان مى‏كنم. یاد ندارم تاكنون اسم پدرم را به خیر و خوبى برده یا این‏كه از براى او طلب آمرزش كرده باشم و تمام بدبختى‏هاى خود را در دوره زندگانى از او مى‏دانم.» باید یادآور شد كه این شاعر و تصنیف‏ساز بلندآوازه، به قدرى حساس و آزاده بود و به قدرى به ایران و ایرانى عشق مى‏ورزید كه بسیارى از تصانیف و غزل‏هاى او راجع به وطن و جوانان وطن مى‏باشد. و همیشه مى‏گفت: «من همیشه مى‏خواهم یك ایرانى پاك باقى بمانم، بگذار در گمنامى بمیرم، اما مى‏خواهم هموطنانم نیرومند و سربلند و كشورم شكوفا باشد». به همین مناسبت در سال 1338 در یك كنسرت قطعه شعرى را كه به «یاد وطن» سروده بود، در «ابوعطا» اجرا كرد كه مورد استقبال فراوان قرار گرفت. هر وقت ز آشیانه‏ى خود یاد مى‏كنم نفرین به خانواده صیاد مى‏كنم یا در غم اسارت جان مى‏دهم بباد یا جان خویش از قفس آزاد مى‏كنم شاد از فغان من دل صیاد و من بدین دلخوش كه یكدلى بجهان شاد مى‏كنم جان مى‏كنم چو كوهكن از تیشه‏ى خیال بدبختى از براى خود ایجاد مى‏كنم شد سرد آتش دل و خشكید آب چشم اى آه آخر از تو ستمداد مى‏كنم با حرقه‏اى كه پیر خرابات ننگ داشت وامش كند بباده، من ارشاد مى‏كنم گه اغتدال و گاه دمكرات من بهر جمعیت عضو و كار ستبداد مى‏كنم با زلف یار تا سر و كارم بود چه غم بى‏كار اگر بمانم افساد مى‏كنم تصانیف او اكثراً داراى اشعارى مهیج و محرك است كه با آهنگ‏هاى زیبا و مطلوبى كه مى‏ساخت و روى آن‏ها مى‏گذاشت، با صداى خوش و آواز دلنشین خود در كنسرت‏ها كه اغلب در سالن گراند هتل اجرا مى‏شد به همراهى شكرى تارزن كه بسیار مورد علاقه عارف بود برپا و برگذار مى‏گشت. از تصنیف‏هاى زیبایى كه اغلب عارف مى‏خواند، تصنیفى بود كه به یاد كلنل محمدتقى خان پسیان دوست جوان و ناكام خود ساخته بود و مقدمه آن چنین بود: «گریه كن كه گر، سیل خون گرى ثمر ندار، ناله‏اى كه ناید ز ناى دل برون، اثر ندارد». ناگفته نماند كه این تصنیف از قطعات مهم و مؤثرى مى‏باشد كه با صداى قمر الملوك وزیرى در همان اوان جوانى با صداى خوب و رسا و پر طنین این هنرمند، همراه با ساز مرتضى خان نى‏داود ضبط گردیده است. من بى‏خبر ز خانه‏ى خود چون سر خرى بر هر درى، كه مملكت آباد مى‏كنم اندر لباس زهد چو ره مى‏زنم بروز با رهزنان شب ز چه ایراد مى‏كنم سرشارم هر شب از مى و لیك از خماریش هر بامداد ناله و فریاد مى‏كنم درس آنچه خوانده‏ام همه از یاد مى‏رود یاد هرگه از شكنجه استاد مى‏كنم شاید رسد بگوش معارف صداى من زانست عارف، این همه بى‏داد مى‏كنم «نمى‏دانم چه در» نمى‏دانم چه در- نمى‏دانم چه در- پیمانه كردى جانم تو لیلى‏وش مرا- تو لیلى‏وش مرا- دیوانه كردى جانم دیوانه كردى خدا خدا- دیوانه كردى جانم چه شد اندر دل من جا گرفتى جانم- مكان در خانه ویرانه كردى جانم ویرانه كردى خدا خدا- ویرانه كردى جانم اى تو تمناى من- یار زیباى من- تویى لیلاى من مرا مجنون صفت- دیوانه كردى جانم- دیوانه كردى جانم- دیوانه كردى خدا خدا همان‏طور كه اشارت رفت، عارف علاوه بر غزل از تصنیف‏سازان و ترانه‏سرایان بزرگ ایران است كه كارهاى او، راهگشاى آیندگان در تصنیف‏سازى شد. و در این ترانه‏ها و تصانیف درد و مفاسد اجتماع را بیان مى‏كرد، زشتى‏ها و نامرادى‏ها را مى‏گفت، خیانت‏ها و جنایت‏هاى هیأت حاكمه وقت را براى مردم وطن خود افشاگرى مى‏كرد سیزده سالگى نزد حاجى صادق خرازى رفت و خوانندگانى را نزد وى آموخت و با صداى گرم و ملیح خود تصانیف و آهنگ‏هاى ساخته خویش را به خوبى اجرا مى‏كرد. ابوالقاسم عارف قزوینى در دوم بهمن ماه 1312، پس از چندین بار كه به بیمارى مالاریا مبتلا شده بود و این سبب ضعف و ناتوانى جسمى و روحى او گردیده بود و از طرفى از وضع مادى خوبى هم بهره‏مند نبود دار فانى را وداع گفت و در حیاط بوعلى سینا به خاك سپرده شد. خداوند روحش را قرین رحمت خویش فرماید. (ع. بخش 1) ابوالقاسم بن (ملا) هادى قزوینى شاعر و تصنیف‏ساز معروف (و. قزوین 1300 ه.ق.- ف. همدان 1352 ه.ق./ 1312 ه.ش.). هنر عارف در ساختن تصنیف بود. تصنیفهاى وى علاوه بر محسنات موسیقى از نظر اشتمال بر وقایع زمان و تهییج حس وطن‏پرستى در دلها بسیار مؤثر مى‏افتاد. با وجود تندخویى و غمناكى و گوشه‏گیرى، اهل ذوق را به دیدار او اشتیاقى تام بود و وقتى پیش مى‏آمد كه مجلس را از شور تصانیف خود چون محفل سماع عارفان در وجد و طرب مى‏افكند. در سالهاى آخر عمر غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گزید و در همانجا بدرود حیات گفت. قبر وى در صحن آرامگاه ابن سیناست و سنگ مرمرى بر سر قبر او نصب كرده‏اند كه این بیت بر آن منقوش است: عمرم گهى به هجر و گهى در سفر گذشت تاریخ زندگى همه در دردسر گذشت. (ح 1352 -1300 ق)، موسیقیدان، تصنیف‏ساز، خواننده، خطاط و شاعر، متخلص به عارف. در قزوین چشم به جهان گشود. وى تحصیلات قدیم را در زادگاه خود فراگرفت و به دو هنر خط و موسیقى اهتمام بیشترى ورزید و به شهرت رسید. اساتیدش در خوشنویسى، آقا محمدرضا كتاب‏فروش، آقا شیخ محمدرضا شالى خوشنویس و آقا شیخ على شالى، معروف به سكاك، بودند. فن موسیقى را نزد حاجى صادق خرازى آموخت. در جوانى به رشت رفت و با رفعت علیشاه آشنا شد. سپس به تهران آمد. او پس از انقلاب مشروطیت، طبع شعر خود را در راه دفاع از آزادى و مشروطه و بر ضد مظالم طبقه‏ى حاكم به كار گرفت. هنگام قیام محمد تقى‏خان پسیان، به خراسان رفت و در تئاترى به قاجاریه ناسزا گفت، به همین سب، ایرج‏میرزا منظومه‏ى «عارفنامه» را در هجو او سرود. عراف بیشتر اوقات متوارى ودر حال سمافرت بود. در ایام مهاجرت، او به نواحى غرب و بغداد و كرمانشاهان و استانبول نیز مسافرت كرد و با آزادیخواهان آن شهرها همكارى داشت. وى اواخر عمر را در تنگدستى در همدان گذرانید و همان جا درگذشت و در جوار مقبره‏ى ابوعلى دفن شد. كار بزرگ عارف تحول عظیمى بود كه در ترانه‏سرایى پدید آورد. شهرت و حیثیت ملى وى براى تصنیفهاى وطنى اوست كه در مواقعى حساس سروده و با ملت ایران همدلى كرده است. دیگر از امتیازهاى بزرگ تصنیفهایش آن است كه او خود هم شاعر و موسیقیدان و هم آوازه‏خوان بود و تصنیف را با مهارت و استادى فوق‏العاده‏اى براى بیان مقاصد و مضامین ملى به كار مى‏برد. وى در غزلهاى خود از سعدى و حافظ پیروى كرده است. اثر او «دیوان» شعر است.[1] شادروان ابوالقاسم عارف در شهرستان قزوین متولد و دیرى نپایید كه استعداد سرشار و بخصوص لطف صداى او، وى را به مجامع مختلف اعیان و اشراف وقت كشانید. ابوالقاسم عارف، چون سرى پرشور و طبعى آزاده داشت به كمك صداى دلنشین خود، محبوبیت و معروفیت بسیار یافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن 13 سالگى به دنیاى موسیقى وارد و تحت تعلیم «حاجى صادق خرازى» به تعلیم صدا و فراگرفتن اصول علمى موسیقى پرداخت و در این راه با سرعتى عجیب و قابل ملاحظه پیشرفت تا آنجا كه تقریبا در هنر موسیقى به نسبت تحصیل و مطالعه رشد سریعى نمود و به ساختن تصنیف پرداخت. عارف اولین كسى است كه شعر و موسیقى را به صورت «تصنیف» با مضامین بكر اجتماعى تؤام ساخت و با این ابتكار كه از نظر روح حساس و محدودیتهاى محیط و اجتماع بسایر شایان توجه و قابل اهمیت بود به انعكاس افكار خویش پرداخت و بدین ترتیب طبع سركش و دمكرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعى به كار واداشت. عارف سفرى هم به بغداد و استانبول رفت كه بعد از دیدن «دارلالحان» ترك تصمیم گرفت به محض بازگشت به ایران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهى جهت تعلیم موسیقى در ایران به وجود آورد. ولى از آنجا كه چنین كارى با وضع محیط و موقعیت بخصوص عارف مطابقت نداشت در اجراى این تصمیم توفیقى حاصل نكرد. ولى همیشه رایج نبودن «نت» و عدم اطلاع موسیقى‏دانان ایرانى را به اصول علمى موسیقى، بزرگترین مصیبت براى موسیقى ایران مى‏دانست. از عارف بیست و چهار تصنیف و چند مارش و سرود به جاى مانده است كه اشعار آنها در دیوانش به چاپ رسیده، تصنیف «آواز بهارى» را او در سال 1286 شمسى ساخته و به واسطه‏ى عشق و علاقه‏اى كه «حیدر عمو اوغلى» به آن آهنگ داشت، آن را به نام وى كرد. پس از آن كه نداى مشروطه‏خواهى، از هر سو بلند شد، عارف كه خود ستم‏ها دیده و روحى آزاده داشت، به آزادیخواهان پیوست او بیشتر از هركس در تنویر افكار و روشن نمودن اذعان توده‏ى مردم، در زمان مشروطیت و آزادیخواهى ملت ایران اثر گذاشت. در سالهاى آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گزید و در همانجا بدرود حیات گفت. قبر وى در صحن آرامگاه بوعلى سینا است و سنگ مرمرى بر سر قبر او نصب كرده‏اند كه این بیت بر آن منقوش است: عمرم گهى به هجر و گهى در سفر گذشت تاریخ زندگى همه در دردسر گذشت زنده‏یاد جواد بدیع‏زاده كه یكى از مفاخر موسیقى ملى ایران است در مورد عارف در یكى از یادداشتهاى خود مى‏نویسد: «عارف را در بسیارى از مجالسى كه در منزل نظام‏الدوله خواجه نورى برپا بوده مى‏دیدم، با پدرم دوستى نزدیكى داشت و مرا آقاجواد صدا مى‏كرد. با وجودى كه از هنر هیچكس تعریف و تمجید نمى‏كرد، شاید از صداى من كه بسیار جوان بودم بدش نمى‏آمد، چون در این مجالس به پدرم مى‏گفت: «به آقا جواد بگو كمى هم او بخواند». و عارف به اصرار میزبانش نظام‏الدوله خواجه نورى كه منت زیادى بر او داشت و عارف هم متقابلا احترام زیادى به او مى‏گذاشت شروع به خواندن مى‏كرد. او حتى تصنیفى در مایه سه‏گاه دارد به نام «افتخارالسلطنه» كه همسر رسمى خواجه نورى و دختر ناصرالدین شاه قاجار بود ساخته كه مطلع آن چنین است: «افتخار همه آفاقى و محبوب منى»، با وجودى كه خوانندگان دیگرى كه در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایى بسیار بهتر و قوى‏تر نسبت به عارف برخوردار بودند ولى عارف در آن مجالس به واسطه‏ى این كه با شور و التهاب و انقلابى دو چندان مى‏خواند بیشتر گل مى‏كرد. به هر حال پس از چندى عارف را در هیچ مكان و یا مجلسى ندیدم تا این كه در حدود سال 1310 شمسى با عده‏اى از دوستان به همدان سفر كرده بودیم و در یكى از روزها براى تفریح و تفرج به دره عباس‏آباد رفته بودیم و در قهوه‏خانه‏اى كنار جوى آبى نشسته بودیم و نوازنده‏اى به نام حسین ذوقى كه بسیار خوب تار مى‏زد در كنار ما بود. كمى دورتر بر روى فرشى پیرمردى را دیدیم كه به حال خود مشغول بود. حسین ذوقى ساز را برداشت و شروع به نواختن كرد، «شور» و «دشتى» مى‏زد و من هم به مقتضاى زمان غزلى از حافظ را مى‏خواندم و توجهى به آن پیرمرد نداشتم. پس از چندى صاحب آن قهوه‏خانه نزدیك ما آمد و گفت آن آقایى كه آنجا نشسته خواهش كرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقه‏اى پیش او بنشینید، ما قبول كردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم، ولى در فاصله دو سه مترى وى كه رسیدیم تشخیص دادم كه عارف است، در كنارش نشستیم، پیرمردى بود كه چهره‏اش پر از چین و چروك و سر و وضعى درهم ریخته داشت به طورى كه واقعا شناخته نمى‏شد. او همان عارف، شاعر آزادیخواه و آزاده بود كه به این روز افتاده بود. عارف كه زمانى بلند بالا و كمى زشت‏منظر ولى خوش‏لباس بود و در تهران بود عمامه‏اى سفید بر سر داشت و پوتین بنددارى به پا مى‏كرد و عبایى هم بر دوش مى‏انداخت اكنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت: «عالم دیگرى پیدا كردم كه آواز و ساز و حتى شعر مناسبى از حافظ شنیدم و ادامه داد كه اخیراً هم چند تا صفحه براى من آورده‏اند كه یكى دو تا آواز ضربى در بین آنها بود كه بد نبود و سپس از دو صفحه‏اى كه در آن زمان خواندم یكى «گرایلى» و دیگرى ضربى «دشتى» بنام «جانا هزاران آفرین» و گفت نمى‏دانم بدیع‏زاده كیست كه این آواز ضربى را خوانده و در این لحظه حسین ذوقى بالاخره طاقت نیاورد و بى‏محابا گفت: «آقا ایشان همان بدیع‏زاده است» و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفى كردم و به او گفتم: «شما هم مرا مى‏شناسید، با عمامه‏ى سفید و عبا شما را در تهران مى‏دیدم و با پدرم آشنایى داشتید و حتى با دایى من مرحوم «سعیدالواعظین» آشنا و دوست بودید، من جواد پسر بدیع‏المتكلمین هستم، عارف یكباره برافروخته شد و گفت: «تو فرزند آقا بدیع هستى؟!» در این هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم تا شما را از نزدیك دیدم شناختم ولى خواهشى دارم، شما تصنیفى دارید در مایه دشتى و من آهنگ آن را كاملا با ضرب مخصوص نمى‏دانم، اگر ممكن است یك بند آن را بخوانید و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول این تصنیف كرد كه چنین است: گریه كن كه گر سیل خون ثمر ندارد ناله‏اى كه ناید زناى دل اثر ندارد این تصنیف را او براى كلنل محمدتقى‏خان پسیان ساخته و در مشهد كنسرت داده بود. بعد از آن عارف نگاه سوزنده و مأیوس كننده‏اى به من كرد و گفت: «عارف مرده و من همان «شیخ ابوالقاسم قزوینى» هستم. و من آن بحث را قطع كردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه «شور» و «دشتى» غزلى از حافظ با این مطلع خواندم: خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست ساقى كجاست كو سبب انتظار چیست بعد از اتمام آواز از او خداحافظى كردیم و رفتیم و دیگر او را ندیدم تا در سال 1312 در روزنامه‏ها خواندم كه عارف مرده است. ولى من در همان سال او را مرده دیدم». آواز بهارى آهنگ و شعر از: ابوالقاسم عارف هنگام مى و فصل گل و گشت (جانم گشت و خدا گشت و چمن گشت) دربار بهارى تهز اى زاغ و (جانم زاغ و خدا زاغ و) زغن شد از ابر كرم خطه‏ى رى رشك ختن شد دلتنگ چون من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد چه كج رفتارى اى چرخ چه بدكردارى اى چرخ سر كین دارى اى چرخ نه دین دارى نه آیین دارى (نه آیین دارى) اى چرخ از خون جوانان وطن لاله دمیده از ماتم، سر و قدشان سرو خمیده در سایه گل بلبل از این غصه خزیده گل نیز چو من در غمشان جامه دریده چه كج‏رفتارى اى چرخ چه بدكردارى اى چرخ سر كین دارى اى چرخ نه دین دارى نه آیین دارى (نه آیین دارى) اى چرخ از اشك همه روى زمین زیر و زبر كن مشتى گرت از خاك وطن هست به سر كن غیرت كن و اندیشه ایام تبر كن اندر جلو تیر عدو سینه سپر كن چه كج رفتارى اى چرخ چه بدرفتارى اى چرخ سر كین دارى اى چرخ نه دین دارى نه آیین دارى (نه آیین دارى) اى چرخ عارف ز ازل تكیه بر اندام ندادست چز جاه به كس دست چه خیام ندادست دل جز به سر زلف دلارام ندادست صد زندگى ننگ به یك نام ندادست چه كج رفتارى اى چرخ چه بدكردارى اى چرخ سر كین دارى اى چرخ نه دین دارى نه آیین دارى (نه آیین دارى) اى چرخ


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.