محمد حسن حجتی هرسینى کرمانشاهى
شناسنامه | |
سال ۱۳۱۰ ه.ق مطابق با ۱۲۷۱ ه.ش | تولد |
رجب ۱۴۰۰ قمری | درگذشت |
ایرانی | ملیت |
اسلام | دین |
شیعه | مذهب |
حوزوی | تحصیلات |
مذهبی، اجتماعی | زمینه فعالیت |
کتب و رساله های متعدد | آثار مهم |
محمد، محمد علی، احمد و 5 دختر | فرزندان |
زندگی نامه
تولد
محمدحسن حجتی در سال ۱۳۱۰ ه.ق مطابق با ۱۲۷۱ ه.ش در روستای تمرگ از توابع هرسین کرمانشاه در خانوادهای متدین و مهمان نواز به دنیا آمد. از حضرت آیت الله حجتی هرسینی سه پسر و پنج دختر به یادگار مانده است:۱. فرزند ارشد ایشان حجة الاسلام والمسلمین حاج محمد حجتی است که در سال ۱۳۰۶ در هرسین پا به دنیا نهادند.
۲. دومین فرزند ایشان حجة الاسلام والمسلمین محمدعلی حجتی در سال ۱۳۴۸ قمری در قم به دنیا آمدهاند و در معیت برادر بزرگ خود حجة الاسلام والمسلمین آقا محمد وارد مدرسه رشیدیه قم شدند و دوره ابتدایی را در این مدرسه گذراندند و بعد از آن برای تحصیل علوم دینیه وارد مدرسه فیضیه شدند و پس از اتمام سطح از محضر اساتید بزرگی چون نوری همدانی، جعفر سبحانی و امام موسی صدر استفاده کردند و مدتی هم در درس خارج حضرت آیت الله العظمی بروجردی حاضر شدند و بعد به امر آیت الله العظمی بروجردی برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه کرمانشاه شدند و در این حوزه از محضر علمای کرمانشاهی چون مرحوم آیت الله امام سدهای و شهید آیت الله عطاءالله اشرفی، حاج شیخ عبدالجواد و مرحوم آیت الله قدیری و جمعی دیگر ازعلما استفاده کردند.
این دو بزرگوار همانند پدر گرامیشان دارای کرامات و اخلاقی حمیده و سلوکی روحانی می باشند و بیت آن هادر کرمانشاه و قم محل رجوع و تردد مردم برای رتق و فتق امور دینی و اجتماعی است و هر دو دارای بیانی صریح و روان و محضری گرم و پربار دارند، به طوری که منبر آن ها در کرمانشاه و قم از مجالس پرطرفدار محسوب می شود.
۳. سومین فرزند ایشان شهید حاج احمد حجتی است که در قم به دنیا آمد و همراه پدر به کرمانشاه رفت و مسئولیت کتابخانه مسجد جامع کرمانشاه را بر عهده گرفت و در مبارزات انقلاب اسلامی در کرمانشاه نقش بسزایی داشت و چند بار توسط مأموران رژیم طاغوت بازداشت و زندانی و شکنجه شد و بعد از انقلاب اسلامی هم در صدا و سیمای کرمانشاه مشغول خدمت می شوند و عاقبت همزمان با برادرزاده خود فرزند حجة الاسلام والمسلمین محمد حجتی در سال ۱۳۶۵ به افتخار شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.
درگذشت
ایشان سرانجام در رجب ۱۴۰۰ قمری دعوت حق را لبیک گفته و به جوار عنایات خداوند عروج نمود. مردم جنازه آن بزرگوار را روی دست گرفته، در تشییع جنازه سلسله جلیله علماء بازار هم به احترام این عالم فقید و شریف تعطیل نمودند. هنگام درگذشت و رحلت آیت الله حجتی در کرمانشاه بازار تعطیل شد و در تشییع جنازه جمعیت بسیاری که تا آن روز کم سابقه بود شرکت نمودند، سیل جمعیت بسیاری از بازار تا میدان اول شهر امتداد داشت و هیئت های زنجیرزن و سینهزن، اصناف و سایر اقشار، جمعی از علما و روحانیون، اشخاص اداری و غیره پشت سر جنازه شریفشان به عزاداری پرداختند. و عدهای از علاقمندان، پیکر پاکشان را تا بلده طیبه قم تشییع نمودند.
سمت و فعالیت ها
فعالیت های علمی
تحصیلات
در سنین بلوغ از یک فرسنگی هرسین برای کسب علم و شرکت در نماز جماعت حاضر می شد و از محضر پرفیض مرحوم حاج سید احمد تفرشی که معروف به امام هرسین شده بود کسب علم و معنویت نموده و نصایح و راهنمائی های ایشان را بکار میبستند. کراراً دیده می شد که مرحوم سید احمد تفرشی نماز جماعت را مقداری تأخیر میانداخت، از ایشان علت را جویا شدند میگفت: آقای حجتی از راه دور میآیند، ما هم اندکی نماز را به تأخیر میاندازیم تا ایشان برسند و گاهی مورد اعتراض مردم واقع می شدند، ایشان هم به آرامی می گفت: که آقای حجتی فرزند و جانشین من است.رابطه مرید و مرادی آن قدر بین ایشان عمیق شده بود که خود ایشان میگفتند: «آن قدر به آقای تفرشی علاقمند بودم که گاهی عقب سر ایشان راه میافتادم و جای پای آن سید محترم را که روی خاک نهاده بود نشانه می گذاشتم و در خلوت کوچه به دور از انظار مردم خاک پای او را بوسه میزدم». به قول شاعر: گر میسر نشود
بوسه زدن بر پایش × هر کجا پای نهد بوسه زنم بر جایش
ایشان آن قدر مقید بودند که تمام نمازها را به جماعت بخوانند. خانه آن ها در روستایی در یک فرسنگی هرسین بود. در طول سال در زمستان و تابستان برای نماز جماعت به هرسین میآمدند و از او نقل میکنند: «در شبی از شب های زمستانی به تصور این که وقت نماز نزدیک است به هرسین آمدم دیدم که مردم خواب و در مسجد بسته است به ناچار در آن هوای سرد برای این که از سرما خشکم نزند و وقت نماز برسد مشغول قدم زدن شدم».
خارق العادگی ایشان در نونهالی
ایشان در نتیجه آن همه تقیدها و بکاربستن نصایح و راهنماییهای استاد خود مرحوم سید احمد تفرشی در همان سنین نونهالی به مقامات معنوی میرسد. به طوری که نقل میکنند: یک روز محمدحسن به اتفاق برادر بزرگ خود و چند تن از دوستان و رفقا در هرسین بودند میخواستند تا آفتاب غروب نکرده به روستا برگردند.
محمدحسن میگوید: خوب است نماز مغرب و عشاء را به جماعت بخوانیم و بعد برویم همراهان محمدحسن می گویند: او به طرف مسجد راه افتاد و ما هم به طرف روستا حرکت کردیم و چون میخواستیم تا شب نشده به مقصد برسیم لذا مسابقه تندروی با یکدیگر گذاشتیم، تا هر چه سریعتر خود را به منزل برسانیم، وقتی به منزل رسیدیم باکمال تعجب دیدیم که ایشان قبل از ما رسیدهاند و استراحت می کنند.
به او گفتیم: چرا نماندی نماز جماعتت را بخوانی و قبل از ما حرکت کردی؟ گفت: «من نماز مغرب و عشا را به امامت آقای سید احمد خواندم و بعد حرکت نمودم و خداوند از برکت نماز جماعت مرا از شما زودتر رسانید.» ولی ما باور نکردیم تا این که روز بعد به هرسین بازگشتیم از مؤمنین اهل جماعت پرسیدیم، همه گفتند: دیشب فلانی در نماز جماعت شرکت داشت و بعد از نماز عشاء با امام جماعت خداحافظی و از مسجد خارج شد. آن گاه باورمان شد و پی به مقام این نوجوان تازه بالغ بردیم و فهمیدیم ایشان با طی الارض این فاصله را پیمودهاند.
هجرت ایشان به عتبات
«بعد از این که در خدمت سید احمد تفرشی مقدمات را در هرسین خواندم برای تحصیل بیشتر علم تصمیم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم اما وقتی پدرم را از تصمیم خود آگاه کردم، با مخالفت پدر روبرو شدم و من هم بدون اجازه پدرم کاری انجام نمی دادم، لذا دست به دعا برداشتم و از خداوند توفیق تشرف به عتبات عالیات و خواستار رفع مانع شدم، طولی نکشید که به من خبر دادند که پدرت از روی درخت افتاده و مرده است وقتی این خبر به من رسید دلم می سوخت و گریه میکردم اما در باطن خوشحال بودم که مانع برطرف شد و کسی که
مرا نهی کند مانند پدر و مادر ندارم و ان شاء الله موفقیت من حتمی است و فوراً تصمیم تشرف به عتبات مقدسه گرفتم ولی چون ملک و مال بسیاری از پدرمان به جای مانده بود و سهم الارث زیادی نصیبم می شد. برای آن که علاقه و حب به مال دنیا مانع راهم نشود تمام سهم الارث خود را به برادر بزرگم ملا جان محمد بخشیدم که
هم فرزندان کوچکتر پدر را تصدی کند و هم برای پدر و مادر مقداری به مصرف نماز و روزه قضا و سایر خیرات و مبرات برساند و ضمناً ارث مادری خود را هم که یک قطعه زمین بسیار بزرگ بود وقف قبرستان نمودم و بعد به خانه فامیل و بستگان و همسایگان رفتم و طلب حلالیت و رضایت نمودم. در سال 1326 ه.ق برابر با 1287 ش تقریباً در سن 16 سالگی به اتفاق برادر بزرگم ملاجان محمد عازم عتبات مقدسه شدیم و در حوزه درس مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی رحمة الله علیه در سامرا مشغول تحصیل علوم دینیه شدیم و همزمان با عزیمت میرزا به کربلای معلی، من هم به کربلا رفتم و به قدری مورد علاقه و محبت میرزا واقع شدم که هر مقدار پول از میرزا می خواستم بدون چون و چرا در اختیارم می گذاشت و من هم به مصرف طلاب محتاج می رساندم و لوازم مورد نیاز طلاب، از قبیل کتاب و سایر نیازمندی های زندگی و حتی برای طلاب جوان که نیاز به ازدواج داشتند مخارج ازدواج آن ها را تأمین می کردم.
توجه و علاقه مرحوم میرزای شیرازی به من به اندازهای بود که بعضی گمان میکردند، من داماد حضرت آیت الله العظمی شیرازی هستم ولی در عین حال با آن که این همه پول در دستم بود ولی در مصرف سهم امام علیه السلام احتیاط مینمودم. گاهی با گرفتن روزه و نماز استیجاری و گاهی با کارگری در ایام تعطیل ارتزاق میکردیم، برادر بزرگترم ملا جان محمد که پس از چندی او هم در کربلای معلی به من ملحق شدند در روزهای پنجشنبه و جمعه که درس بحث طلاب تعطیل بود در نخلستان ها خانه باغ هایی را کنترات می کردیم
و از دست رنج خود ارتزاق می کردیم تا حتی الامکان از سهم مبارک امام علیه السلام مصرف نکنیم و به طلاب محتاج بیشتر برسیم. در حدود دو سالی که در کربلای معلی و نجف اشرف بودیم در بیشتر اوقات فرصت غذا پختن نداشتم لذا نان خالی میخوردم آن هم لقمه کوچک برمیداشتم و آهسته میخوردم که خوابم نگیرد و در ضمن نان خوردن مطالعه 12 درس و بحث که داشتم انجام میدادم و برای آن که کج خلق نشوم چهل روز یک مرتبه یک یا دو سیخ جگر میخوردم - چون در روایت است که: هر کس تا چهل روز گوشت نخورد، کج خلق می شود - در جنگ جهانی دوم در کربلای معلی در فشار زندگی قرار گرفتیم به طوری که روزی چند دانه خرما به ما جیره می دادند و من قناعت می کردم و چند دانه را ذخیره می کردم و به بعضی از دوستان که زن و بچه داشتند می دادم، در همان احوال چند روزی خرمای جیره بندی قطع شد و ناچار برای رفع گرسنگی راهی بیابان شدیم از گیاهانی مانند خبازه و خرفه که کنار شط می روئید می خوردیم، اتفاقاً ملخ ها هجوم آوردند و همه را خوردند پناه به پوست انار و برگ های کاهو که کنار کوچهها می ریختند بردیم. از ضعف مانند اسکلت شده بودم و هرگاه برای تجدید وضو حرکت می کردم پاهایم میلرزید و دست به دیواری میگرفتم که به زمین نخورم و هر لحظه احساس میکردم به مرگ نزدیکتر میشوم لذا مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی رحمة الله علیه به ما فرمودند: به ایران بروید والا از گرسنگی تلف می شوید».
حضور آیت الله حجتی در نجف اشرف
آیت الله حجتی پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی تقریباً در 1312 یا 1313 شمسی به نجف اشرف مشرف میشوند. در فقه در درس آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله نائینی و در اصول در درس مرحوم آیت الله آقا ضیاءالدین عراقی حاضر شد و با کوشش و شایستگی که از خود نشان داد توجه این اساتید را به خود جلب کرد و از نزدیکان و مقربان آن ها شد
و در درس عرفان و اخلاق در درس مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی و مرحوم شیخ علی زاهدی قمی و مرحوم آیت الله حاج سید عبدالغفار مازندرانی حاضر شد و از محضر فیاض آن ها خوشهها چید به نحوی که در ردیف شاگردان خاص آن ها قرار گرفت. آیت الله حجتی هر چند در درس هیچ یک از اساتید کلام و فلسفه و تفسیر حاضر نشده بود ولی در این علوم تبحر فراوان داشت.
اساتید محمد حسن حجتی هرسینی
معظمله فرمودند: «شنیدم مرحوم آیت الله استاد بزرگ اخلاق آقا سید عبدالغفار مازندرانی دو جلسه درس اخلاق دارند یکی عمومی و یکی خصوصی که سیار است و محل معینی ندارد و بدون اجازه ایشان کسی حق شرکت در آن درس را ندارد لذا منتظر فرصتی بودم که از ایشان اجازه شرکت در این درس خصوصی را بگیرم، بر حسب تصادف هنگامی که از حرم حضرت امیر علیه السلام بیرون می آمدم به مرحوم سید برخوردم. پس از عرض سلام از ایشان اجازه خواستم، ایشان لبخندی زدند و دست بر شانه من، فرمودند: خداوند شما را حفظ کند و رد شدند، متوجه شدم که مرا به نحو لطیفی جواب کردهاند، لذا دلم شکست، برگشتم به حرم حضرت امیر علیه السلام، عرض کردم شما خودتان آگاهید و میدانید هدفم از تحصیل علوم دینیه این است که خود را اصلاح کنم و آدم شوم و در سر هوس آقا شدن و غیر ذلک نداشتم، لذا به محضر شریف شما مشرف شدم که عرضه بدارم چنانچه در من قابلیت نیست مرا جواب کنید تا به وطن برگردم، آقای سید عبدالغفار که مرا جواب نمودند من الان به حجره میروم و میخوابم، در عالم رؤیا مرا آگاهی دهید تا تکلیف خود را بدانم.
به حجره آمدم و خوابیدم و از قضیه جز خدا و حضرت امیر علیه السلام کسی خبر نداشت، در عالم رؤیا دیدم که حضرت تشریف آوردند و یک جلد کلام الله مجید به من مرحمت فرمودند بسیار خوش خط و زیبا بود بسیار خوشحال شدم. ناگهان با صدای درب حجره بیدار شدم و در را باز کردم، دیدم مرحوم سید عبدالغفار مازندرانی است و باعث تعجب آقایان طلاب شده بود چون سابقه نداشت که ایشان به حجره کسی بیایند، به من فرمود اگر میتوانی مقداری وقت خود را به من بدهی و با هم کنار شط برویم و صحبت کنیم که مطالبی لازم است به شما متذکر شوم و بعد محل درس را به شما نشان دهم تا شرکت کنید.
فرمود: شما شکایت مرا به حضرت امیر علیه السلام کردید، - از این جمله که فرمود، فهمیدم که ایشان رابطهای نزدیک با حضرت امیر علیه السلام دارند چون بنده این قضیه را به کسی نگفته بودم و مستقیماً پس از گفتگو با حضرت امیر علیه السلام به حجره آمده بودم و خوابیده بودم و این خود کرامتی بود که از مرحوم سید عبدالغفار مشاهده کردم - و فرمودند اولین درس این که پس از انجام واجبات و ترک محرمات باید که مکروهات را هم ترک کنید و امور مباح را هم به این نیت انجام دهید که وسیلهای برای رسیدن به عبادت باشد، وقتی که غایت کاری عبادت باشد مقدمه آن هم عبادت می شود و در نتیجه تبدیل به طاعت میگردد و مستحبات را هم حتی الامکان انجام دهید و مطالب ارزنده دیگری هم بیان فرمود و اجازه ورود و شرکت در درس خصوصی خود را مرحمت فرمودند و ما هم در محافل پرفیض آن مربی بزرگ بحمدالله بهرههای فراوان برده و کامیاب شدیم.
حاج شیخ مرتضی طالقانی:
مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی طالقانی رضوان الله علیه که در نجف اشرف در مدرسه آیت الله سید محمدکاظم، سکونت داشتند و همه کس را به حجره خویش راه نمیدادند طبق فرموده آیت الله حجتی گاهی شاگردان خود را هم پشت در حجره دربسته میگذاردند و گاهی دیده میشد که داخل حجره رو به قبله نشستهاند و با خدای خود مشغول راز و نیاز هستند و سحرها با صدای بلند مناجات میکردند و مرحوم آیت الله حجتی مدت ها توفیق شاگردی این استاد اخلاق را داشتند.
آیت الله نائینی:
آیت الله حجتی از محضر این استاد بزرگ فقه و اصول بهرههایی کافی و وافی برده و بقدری نزد این استاد محترم بودند که از مضمون نامههایی که مرحوم آیت الله نائینی برای ایشان نوشتهاند، گویای این حقیقت است.
نمونهای از زهد و توسل ایشان
تمامی اثاث و زندگی ایشان برای یک نفر قابل حمل بوده است، فرمود: اثاث زندگی من عبارت بود از چند کتاب درس و یک پتو و یک عدد فانوس چهار شیشهای - که بین راه کربلا به نجف شکست - و مختصر اشیاء دیگر، وقتی که وارد نجف اشرف شدند و در مدرسه صدر حجره کوچکی گرفتند نه پولی داشتند و نه شهریه و نه با کسی آشنا بودند که پولی قرض کنند، می فرمود: باز هم چند روزی با پوست انار و برگ کاهو و گاهی نان خشکی از کنار کوچه برمیداشتم و شستشو میدادم و میخوردم، تا این که خدمت مولا علی بن ابیطالب علیه السلام شرفیاب شدم و عرض کردم: ای امام، من مهمان شمایم و شما خاندان کرم هستید «سجیتکم الکرم و عادتکم الاحسان» امیدواریم که در آخرت که کار صعبتر است به داد ما برسید این جا که دنیاست و آسانتر است، از حضرت کمک خواستم و از طریق بازار بزرگ معروف به «تاریک» بازار به طرف مدرسه صدر حرکت کردم، در بین راه در بازار سرپوشیده کسی که او را نشناختم با من دست داد (مصافحه) و پولی در دست من نهاد، آن پول خرج شد.
باز هم در همان بازار به همان کیفیت پول رسید و بدین منوال مدتی نزدیک به شش ماه گذشت. گاهی عدهای از طلبههای رفیق را دعوت میکردم که برای آن ها چیزی بخرم و من هم به اتفاق آنها چیزی بخورم، چون برای خودم بعضی خوراکی ها را نمیخریدم و هوای نفس میدانستم، لذا آن ها را دعوت مینمودم و پول زودتر تمام میشد، ولی دوباره فوراً پول میرسید و اگر قناعت میکردم دیرتر تمام میشد و دیرتر میرسید و گاهی که میبایست پول برسد را هم، تغییر می دادم، می گفتم شاید کسی مرا دیده که برگ کاهو و غیره برداشتهام لذا به من کمک می کند. باز هم در کوچه های دیگر پول می رسید.
می گفتم: اگر چنین باشد از کجا میداند که من پول تمام میکنم و چند ماه که گذشت یقین کردم حواله و عنایت مولا علی بن ابیطالب علیه السلام است که گاهی عبا به سرکشیده و گاهی بطور ناشناس به ما می رسد. پس از مدتی با افرادی آشنا شدم من جمله با آقازاده مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به نام آقا سید حسن - که ایشان را در نماز سر بریدند با ایشان درس و بحث داشتیم - گویا ایشان به پدربزرگوار خود می گویند که من شهریه ندارم و والد ایشان ما را دیدند و از من خواهش نمودند و اصرار زیاد کردند که هرگاه بی پول شدی به من بگوئید. بنده هم برای این که خواهش برادر دینی را باید قبول کرد متأسفانه پولم تمام شد به ایشان برخورد کردم. به ایشان عرض کردم که الان پول ندارم. ایشان فوراً پول به بنده دادند، دیگر آن حواله تعطیل شد و کسی به من چیزی نداد و هر وقت پولم تمام میشد به آیت الله اصفهانی عرض میکردم و هیچ گاه ایشان کوتاهی نکردند. حتی گاهی که خودشان پول در دست نداشت مرا به منزل میبرد و مقداری پول خرد در دامن ریخته و میآورد و میفرمود که پول نداشتم از قلک بچهها قرض نمودهام و به بنده با خوشرویی مرحمت میکردند.
احتیاط آیت الله حجتی در مسائل دینی
مرحوم آیت الله حجتی در امور شرعیه و سایر امور خیلی دقیق و احتیاط کار بود در زمان طلبگی، خدمت آیت الله العظمی آقای سید اسماعیل صدر میرسند و خواهش میکنند هر ساعتی که میخواهید وضو بگیرید، اگر مانعی نیست بنده خدمت برسم وضو گرفتن شما را ببینم، ایشان هم وقتی معین می کنند، آیت الله حجتی میگوید: من هم وقت موعود خدمت ایشان رفتم، فرشی کنار حوض گسترده بودند و روی فرش نشسته بودند، وضوی طولانی گرفتند و سپس با بنده مزاح کردند و فرمودند: به من امر کردید یک وضو بسازم امتثال کردم، اما اگر در این هوای سرد از من بخواهید که در حوض بروم و غسل بکنم تا شما مشاهده کنید چه کنم؟!
بازگشت ایشان به وطن
ایشان در سال 1344 قمری (1304 ه.ش) به ایران مراجعت و در هرسین اقامت نمود و در همان جا ازدواج و به امر ترویج و تبلیغ و امامت جماعت پرداخت.
تبلیغ و ارشاد مردم
آیت الله حجتی چندین سال در ابتدای جوانی به امر تبلیغ و هدایت مردم بخصوص عشایر لرستان با پشتکار و اخلاص عجیبی همت گماشته، در بین فرقه ضاله علی اللهی تا به حدی موفق بودند که عده بسیاری از آن ها را به دین مقدس اسلام هدایت نمودند، ایشان فرمود: جبرئیل آن ها را با مذاکره و زحمت زیاد، موفق شدیم که به شرف اسلام مشرف کنیم، ابتدا به ایشان گفتیم برخیز و غسل کن و بیا شهادتین را بگو. در پاسخ گفت: من پیرمردم و حال و حوصله غسل ندارم، گفتم: پس وضو بگیر، باز عذر آورد و گفت: برایم سخت است، گفتم تیمم کنید، قبول کرد اما به جای کف دست پشت دست را بر زمین زد با زحمت زیاد تیمم را به او یاد دادیم، آن گاه شهادتین بر زبان جاری نمود، به او تلقین کردیم دو رکعت نماز خواند، سپس یک نفر را مأموریت دادیم که نزد او بماند و به او احکام و دستورات دین مقدس اسلام را بیاموزد.
هجرت آیت الله به قم
در سال 1347 قمری (1307 ه.ش) آیت الله حجتی جهت ادامه تحصیلات راهی شهر مقدس قم شد و برای آن که محل از عالم خالی نماند و با وجدانی راحت به تحصیل بپردازند، به وسیله استاد اخلاق خود و مدرس بزرگوار حضرت آیت الله سید عبدالغفار مازندرانی کتباً از مرحوم حجة الاسلام والمسلمین آیت الله سید محمد نجفی اصفهانی دعوت نمود تا به هرسین بیایند و خود معظم له به قم مشرف می شوند. و در جلسات درس مؤسس حوزه علمیه قم مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مشغول به درس و تدریس می شوند و در فصل تابستان و تعطیلی دروس، به هرسین تشریف میبردند و به ارشاد و اقامه نماز جماعت و حل و فصل و رتق و فتق امور و سایر نیازهای اجتماعی مردم می پرداختند و مجدداً به قم مراجعت مینمودند و ضمن اشتغال به تحصیل و امام جماعت در مسجد محله پنجه علی که بین خیابان آذر و چهارمردان (انقلاب) واقع است به تدریس و پرورش عدهای از طلاب حوزه که بیشتر آنان به مقامات عالیه معنوی رسیدهاند پرداخت. بعد از فوت آیت الله العظمی حائری و ورود آیت الله العظمی به قم 9 سال در درس ایشان شرکت کرد و از ایشان اجازه اجتهاد دریافت کرد.
مباحثات علمی ایشان
ایشان با ورود به قم توفیق آشنایی و دوستی با بزرگانی چون آیت الله العظمی گلپایگانی و اراکی و خوانساری را پیدا می کنند و بسیاری از درس ها را با هم مورد بحث و مطالعه قرار می دهند از جمله قبل از فوت آیت الله العظمی حاج آقا سید حسین بروجردی به اتفاق مرحوم آیت العظمی حاج سید محمدتقی خوانساری و آیت الله العظمی اراکی پس از بحث و مذاکره هر کدام نظر خود را به عنوان حاشیه به عروة الوثقی مرقوم فرمودند و پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی ایشان به هرسین مسافرت نموده و پس از مدتی به تقاضای عدهای از علما و مردم عالم دوست و با محبت کرمانشاه از هرسین به کرمانشاه کوچ نموده و در مسجد جامع به امامت جماعت و پرورش عدهای طلبه و مردم متدین پرداختند.
مبارزه محمد حسن حجتی با بهائیت
سال های 1320-1330 بهائیت در ایران به اوج خود رسیده بود و در بسیاری از شهرهای دینی و پستهای کلیدی دولت نفوذ کرده بودند تا جایی که درصدد تغییر قانون اساسی به نفع خود برآمدند. بهائیت یک مذهب ساختگی است که به طور قطع زائیده دست استعمارگران بود و هدف آن ها از این طرح چیزی جز کم رنگ کردن و یا از بین بردن دین مقدس اسلام نبود بزرگان شیعه با درک این مهم درصدد محو کامل این مذهب ساختگی برآمدند مرحوم آیت الله حجتی هم به دعوت مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر و فیض در سال 1322 شمسی برای مبارزه با بهائیت راهی نراق کاشان شد و با بیان و عمل خود ریشه بهائیت را برای همیشه در آن سامان خشکانید.
او بعد از سخنرانی ها و دلائل متعدد در رد آن ها، آنان را دعوت به مباهله کرد ما آن ها که از واقعیت پوچ خود باخبر بودند طبیعی بود به مباهله تن ندهند. آیت الله حجتی هم به طور مداوم هر روز بر سر هر منبر از آن ها سؤال میکرد و جواب میخواست. آن قدر آن ها را تحت فشار قرار داد که یا جواب سؤالات ما را بدهید و یا آماده مباهله شوید که شبانه عدهای از آن ها از نراق فرار میکنند و عدهای دیگر مسلمان میشوند.
سرآغاز مبارزات سیاسی
در اواخر حکومت قاجار هرسین شاهد دو پدیده سیاسی بود یکی باقرخان اعظم السلطنة معروف به خانه لره به کمک سالار الدوله قصد سلطنت به ایران را داشت و دارای چنان قدرتی بود که حتی بعد از روی کار آمدن سلسله پهلوی با آن همه ظلم و ستم به مردم هرسین و منطقه همچنان حاکم علی الاطلاق هرسین و اطراف آن بود و دیگر خالو قربان و قیام جنگلیها، عدهای از مردم هرسین به فرماندهی خالو قربان هرسینی با پیوستن به نهضت جنگل و بعد از آن با سرکوبی تعداد زیادی از شورش ها ثابت کردند که مردم این منطقه دارای نفوذ و قدرتی خاص در ایران هستند. لذا رضاخان از آغاز سلطنت نامشروع خود حساب خاصی برای این منطقه باز کرد. اول سران عشایر لر و کلهر و... را از بین برد. بعد مستقیماً خود برای این مناطق و از جمله هرسین حاکمانی که مورد اعتماد او بودند نصب کرد.
در زمان حاکمیت بی حجابی اجباری و برداشتن عمامه از سر روحانیون به دستور رضاشاه ملعون، مرحوم آیت الله حجتی در هرسین دستور داده بودند که هیچ زنی نباید از منزل بیرون بیاید، به طوری که زن ها خانهنشین شده بودند. بخشدار هرسین که از منصوبین خود رضاشاه بود. مصرانه تلاش بسیار در بی حجاب کردن زن ها داشت، از او نقل می کنند که گفته بود: (من) تعجب می کنم مگر در هرسین زن وجود ندارد؟ به او گفته بودند دستور آقا است که هیچ زنی از خانه خارج نشود، گاهی مأمورین را به داخل خانههای مردم می فرستاد و از داخل خانه چادر خانم ها را میآوردند و پاره میکردند و به مرکز میفرستاد که مأموریت خود را انجام دادهام.
مرحوم آیت الله حجتی چند فقره نامه تهدیدآمیز به خط بدلی مینویسد که این جا دهانه عشایر است، چنانچه از این به بعد مأمورهای شما به خانه مردم بروند شبانه تو را از بخشداری خواهند ربود و در کوهها تو را میکشند، همچنین دستور می دهند که نیمه شب مقداری سنگ به داخل بخشداری که بخشدار شب آن جا میخوابید بیاندازند و او را بترسانند، لذا آیت الله حجتی را مانع راه خود میبیند و با این که میدانست او جواز اجتهاد و عمامه دارد با این حال تهدید کرده بود که عمامه او را برمیدارم.
تا این که شبی به طور اتفاق در بین راه به مرحوم آیت الله حجتی برخورد میکند و بین آن ها مشاجره لفظی می شود و بخشدار عمامه آیت الله حجتی را برمیدارد و میبرد، اوضاع هرسین دگرگون می شود. اول صبح که مردم هنوز مغازههای خود را باز نکرده بودند یکی از مأمورین دولتی درب خانه آیت الله حجتی را به صدا درمیآورد، او حامل این خبر بود: در نیمههای شب بخشدار وحشت زده و در حالی که میگوید: بد کردم عمامه آقا را برداشتم، از خواب میپرد، هراسان به همسر خود میگوید: چراغ را روشن کن، خانم چراغ را روشن میکند، بخشدار با عصبانیت میگوید: چرا چراغ را روشن نمیکنی، خانمش چراغ را نزدیک او میآورد و او از حرارت چراغ میفهمد که چشمانش کور شده است.
همان لحظه بعد از توبه، نذر می کند اگر چشمانش بینا شود فردا با دو کله قند و مقداری شیرینی، عمامه آقا را در سینی بگذارد و حولهای روی آن ها بکشد و محترمانه به منزل آقا بیاورد و معذرت بخواهد. عجیب آن که بینایی خود را بازمییابد و اکنون اجازه میخواهد که خدمت برسد، آیت الله حجتی موافقت میکنند و فوراً عده زیادی از بازاری های هرسینی را خبر می کند و منزل آقا پر از جمعیت می شود و بخشدار که پیشاپیش او سینیای که در آن عمامه و قند و شیرینی نهاده و حولهای بر آن انداخته بودند وارد منزل آیت الله حجتی و در حضور مردم از آقا عذرخواهی و عمامه را دودستی تقدیم میکند. ایشان هم عمامه را بر سر میگذارند و با این که روضهخوانی و منبر زمان شاه ملعون ممنوع بود ایشان بر منبر نشسته و مطالبی را عنوان میکند و ذکر مصیبتی نموده و مردم گریه فراوانی میکنند و تا زمانی که آن بخشدار در هرسین بود دیگر مزاحمتی فراهم نکرد.
قیام نظامی آیت الله حجتی علیه رضاخان
آیت الله حجتی از ظلم و بیدادها و بی دینیهای دستگاه ظلم سلطنتی رضاشاه پهلوی رنج میبردند لذا به فکر مبارزه با پهلوی میافتند و با یک نفر از دوستانشان به تهران رفته و با مرحوم مدرس ملاقات نموده و پیشنهاد می کنند که ما حاضریم برای مبارزه با پهلوی با شما همکاری کنیم و چنانچه صلاح بدانید ما میتوانیم عشایر لرستان را که ما را می شناسند و گوش به فرمان ما هستند، آماده کنیم و با اسلحههای خودشان ابتدا به لشکر همدان حمله و درگیری را شروع کنیم و یا به هر نحوی که حضرت عالی صلاح بدانید و دستور فرمایید حاضریم اقدام کنیم، مرحوم مدرس می فرمایند: من منزلی دارم که سی هزار تومان قیمت دارد، می خواهم بفروشم، به بازار انداخته ام برای فروش ولی این ملعون (رضاخان) از فروش آن منع میکند و عدهای مُفَتِّش و جاسوس مخفی اینجا گمارده تا هر کس که بخواهد این خانه را بخرد مانع شوند و من هم نیاز به پول دارم ولی قصد دارم تا مدت ده یا پانزده روز دیگر علیه این ملعون قیام کنم و شما بروید هرسین آمده باشید و بدون راهنمایی من هیچگونه حرکتی نکنید و من یک نفر از دوستانم را در جریان میگذارم، چنانچه مرا گرفتند به شما تلگراف بزند که: باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشک می شوند. شما متوجه شوید که مرا گرفته اند و بدانید قیام شما به تنهایی سودی ندارد و شما از بین میروید و اگر ان شاءالله موفق نشدند که مرا دستگیر کنند من هنگام قیام به شما اطلاع میدهم و برنامه کار شما را معین میکنم، مرحوم آیت الله حجتی می گوید: ما برگشتیم هرسین و منتظر خبر بودیم که به موقع اقدام کنیم، پس از مدتی تلگرافی بدست ما رسید که باغ ها را آب نداده و درخت ها دارند خشک می شوند. ما بسیار متأسف شدیم و فهمیدیم که ایشان را دستگیر نمودهاند و ما از کثرت تأثر مقداری گریه کردیم و نقشه کشیدیم که تکلیف چیست؟ بر آن شدیم که یکی از علمای معروف کرمانشاه را در جریان بگذاریم، اگر چنانچه با ما موافق نبودند او را بربائیم و مجبور به قیام کنیم ولی مشکلاتی پیش آمد که موفق به این کار هم نشدیم.
آیت الله حجتی و فدائیان اسلام
سالها قبل از ورود آیت الله بروجردی به قم رژیم پهلوی تمام کوشش خود را صرف از بین بردن اسلام و مظاهر دینی نموده بود. در این بین عدهای از جوانان با غیرت این مرز و بوم هم در مقابل این همه گستاخی و توهین به دفاع از اسلام برخواستند و خود را فدائی اسلام نامیدند. کسانی که به حق در راه دفاع از دین سر از پا نمیشناختند آن چه برای آن ها مهم بود اسلام بود و دار و ندار خود را وقف دفاع از اسلام نمودند.
این گروه از میان حوزههای علمیه برخاسته بودند و متکی بر علماء و مؤمنین آگاهی بودند که خطر وجود طاغوت برای اسلام و تعالیم آن را درک کرده بودند. بعد از مرجعیت آیت الله بروجردی اوضاع تغییر کرد. رژیم به خاطر نفوذ فوقالعاده آیت الله العظمی بروجردی دیگر آشکارا جرأت مخالفت با اسلام و احکام آن را نداشت و کاملاً خود را مطیع مرجع تقلید جهان تشیع نشان می داد طبیعی بود که در این شرایط که رژیم خود را دوستدار اسلام قلمداد میکرد فلسفه وجودی فدائیان اسلام زیر سؤال می رفت. آن ها برای دفاع از اسلام به میدان آمده بودند به علاوه اسلام مدافع و حامی قویتر از فدائیان اسلام پیدا کرده بود و آن آیت الله بروجردی بود. به طور طبیعی دیگر مردم هم در دفاع از اسلام چشم با آیت الله بروجردی دوخته بودند و آیت الله بروجردی هم با پیغام ها و تذکرهای خود ثابت کرد که حاضر نیست لحظهای مقدسات و ارزش های اسلامی دست بردارد. اما اختلاف دیدگاه آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام در دفاع از حریم اسلام خود موجب بروز اختلافات و حتی ایجاد زد و خوردهایی بین طرفداران آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام شد. این امر باعث ناراحتی آیت الله بروجردی و به تبع مقلدین آن مرحوم که اکثراً ایران را شامل می شد شده و موجب شد تا آن ها به شدت تضعیف شوند ولی در این میان عدهای از علماء با درک درست موقعیت آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام سعی کردند هر دو را حفظ کنند هم آیت الله بروجردی را داشته باشند و راهنمائی های او را نصب العین خود قرار دهند و هم فدائیان اسلام را از خطر محو شدن نجات دهند.
آیت الله حجتی از جمله این افراد بود که تا حد توان از آن ها حمایت کرد. نواب صفوی و سید عبدالحسین واحدی در آن شرایط بحرانی که طرفداران فدائیان اسلام و آیت الله بروجردی در مقابل هم قرار گرفته بودند بارها برای رهایی آن ها از آن شرایط دشوار چه به صورت فردی و یا دسته جمعی به خدمت آیت الله حجتی می رسیدند و از ایشان راهنمائی می خواستند. آیت الله حجتی آن ها را راهنمایی می کرد. رژیم هم با استفاده از این اختلاف خود را مصمم به دستگیری فدائیان اسلام کرد نواب صفوی با عدهای دیگر 15 روز را در خانه آیت الله حجتی در محله پنجه علی مخفی شدند و در تعطیلات تابستان همین سال شبانه به اتفاق چند تن از یاران نزدیک خود به هرسین گریخت و یک ماه تمام در منزل آیت الله حجتی پناه گرفت.
بعضی نظامیان هرسین با اطلاع از مخفی شدن نواب در منزل آقا از ایشان می خواهند که به او پناه ندهد والا معلوم نیست چه اتفاقی برای آیت الله حجتی پیش بیاید. آیت الله حجتی با قرائت آیه شریفه «اگر کسانی به شما پناه آوردند به آنان پناه دهید» می گوید قرآن چنین می گوید آن گاه شما انتظار دارید سید اولاد پیغمبر را از خانه خود برانم نه به خدا سوگند تا آخرین لحظه از او دفاع خواهم کرد و کسی حق اذیت او را ندارد. آیت الله حجتی در این بین به نواب قول می دهد که از دولت برای نواب حکم تأمین بگیرد.
آیت الله حجتی نزد آیت الله بروجردی میرود و از او میخواهد که با نفوذی که دارد کاری کند که دیگر رژیم از تعقیب فدائیان اسلام دست بردارد، آیت الله بروجردی هم با احترامی که برای آیت الله حجتی قائل بود قول حتمی میدهد که حکم تأمین را برای آن ها از رژیم بگیرد. اما به شرط این که آن ها دست از قتل و ترور وابستگان رژیم بردارند والا وساطت من بیفایده است و رژیم خواهد گفت: به آن ها تأمین بدهیم که ما را به قتل برسانند. ظاهراً فدائیان اسلام چنین شرطی را نمیپذیرند.
نواب در هرسین
هنگامی که نواب در هرسین بسر میبرد به همراه آقازادگان آیت الله حجتی عصرها برای شنا به سراب هرسین می رفتند. آقازاده آیت الله حجتی میگوید: نواب خوب به شنا وارد بود به نحوی که هم به پشت و هم به سینه و صورت های دیگر به شنا در آب وارد بود و شنا میکرد. آری سراب هرسین هم روزی تصلی بخش دردها و برطرف کننده خستگی فدائیان اسلام بوده است.
علاقه نواب صفوی به آیت الله حجتی
نواب صفوی و دیگر فدائیان اسلام برای آیت الله حجتی احترام بسیار قائل بودند و به ایشان اعتقاد داشتند و بین آن ها دوستی و صمیمیت بود و بسیاری از مواقع صبحانه را در منزل آیت الله حجتی با هم میل میکردند. در سال هایی که تودهای ها در ایران از جمله شهر مقدس قم نفوذ کرده بودند فدائیان اسلام در منزل جد سید عبدالحسین واحدی در گذر خان در خانهای نزدیک مسجد امام رضا علیه السلام برای تودهایها کلاس گذاشته بودند و از جمله از سخنرانان این مجلس آیت الله حجتی بود به طوری که آقازاده آیت الله حجتی حضرت حجة الااسلام والمسلمین محمدعلی حجتی که خود یکی از دوستان نواب صفوی بود نقل می کند: هرگاه مرحوم پدرم برای سخنرانی بلند می شدند شهید نواب تا آخر سخنرانی سر پا می ایستاد و هر چه پدرم اصرار می کرد که بنشیند می گفت: نه احترام شما واجب است.
و باز نقل میکنند: نواب برای ما بسیار احترام قائل بود. در قم هرگاه به اتفاق هم به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها میرفتیم از خانه تا حرم دست مرا میگرفت و بر روی قلب خود میگذاشت و هر چه من میگفتم: بابا این کار را نکن میگفت: دست تو باعث نورانیت و آرامش قلب من است.
آیت الله حجتی و حکومت اسلامی
ایشان معتقد بودند که حکومت باید از طرف حق تعالی و انبیاء و بعد از انبیاء ائمه معصومین اثنی عشر و در زمان غیبت با علماء و مجتهدین جامع الشرایط باشد و چنانچه اشخاصی بخواهند داخل در نظام و یا رژیم دولت های غیرالهی شوند باید از مجتهد جامع الشرایط اجازه بگیرند مانند علی بن یقطین و مسئولیت در دستگاه دولتی را بدون اذن حاکم شرع اعانت بر ظلم و ظالم می دانستند، ایشان حتی به مقلدین خود که به سربازی می رفتند اجازه و وکالت در امور مورد نیاز خود میداد به نحوی که یکی از مقلدین ایشان نقل می کند: می خواستند مرا به خدمت سربازی ببرند خدمت آیت الله حجتی شرفیاب شدم به من فرمود به تو اجازه دادم و تو را وکیل خود نمودم تا مدت بیست و پنج ماه هر چیز که به شما می دهند از غذا و لباس و پتو و غیر ذلک از ظرف بگیر و به خود بدهید و استفاده کنید و با لباس ها و بر پتوها نماز بخوانید چون معظم له دولت را مالک نمیدانستند و این اجازه به شرط امر به معروف و نهی از منکر. نظرات ایشان در امور سیاسی و احزاب سیاسی الهی بسیار روشن بود و ایشان حزب فدائیان اسلام را کمک می کرد و مرحوم نواب صفوی و سید عبدالحسین واحدی و سایر فدائیان اسلام کراراً برای مشورت به نحو فردی و یا دسته جمعی و صرف صبحانه به منزل ایشان می آمدند.
نقش ایشان در انقلاب اسلامی
ایشان در جریان انقلاب اسلامی با این که در سن کهولت بودند ولی با ارشاد و خط دادن به عامه مردم و بخصوص جوانان و احزاب منطقه آنان را در حمایت و پیروزی انقلاب اسلامی تشویق میکردند و به مردم می گفتند: «اگر هزاران نفر کشته شود تا یک حکم از اسلام احیا شود ارزش دارد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در فروردین 1358 در همه پرسی انقلاب با صدور اعلامیه از کرمانشاه که در تمام منطقه کرمانشاه پخش شد حمایت خود را از انقلاب اسلامی اعلام نمود و مردم را توصیه نمود که به انقلاب اسلامی رأی دهند».
محبوبیت و مرجعیت محمد حسن حجتی هرسینی
نقل شده که: مقلدین و علاقمندان و حتی اقلیتهای مذهبی نسبت به آیت الله حجتی اظهار محبت میکردند و پیوسته ذکر خیر ایشان و سخن از کرامت ها و استجابت دعای ایشان بوده است و در حل مشکلات و دعاوی مردم با بیانی شیرین و دلنشین کوشا بودند و اگر با مذاکره دعواها تمام نمی شد با قسم به قرآن کریم مسائل را حل مینمود. هنوز هم در عشایر به قرآن زرد آقا و گاهی به ریش ایشان قسم می خورند.
در سالی که ایشان برای تحصیل به قم آمده بودند، مردم هرسین با اصرار فراوان و تقاضا از آیت الله حائری می خواهند که ایشان به هرسین برگردد آیت الله حائری هم بر ایشان واجب می کنند به هرسین برگردد، خود مرحوم آیت الله حجتی میگویند: این امر برای من خیلی دشوار آمده چون هرسین شهری کوچک و فاقد کتابخانه و مسائل لازم برای اجتهاد بود لذا روزی به خانه آیت الله حائری رفتم دیدم پسرشان آقا مرتضی که آن وقت یک بچه یک یا دو ساله بود با یک مداد و کاغذی مشغول بازی است. کاغذ را از ایشان گرفتم و نوشتم آقا اگر وسائل لازم برای اجتهاد من را در هرسین آماده می کنید من حاضرم بروم.
آقای حائری هم قول مساعد داد میگویند بعد از آن من به کتابفروشی مصطفوی رفتم و کتاب های لازم را کناری گذاشتم و گفتم من به هرسین می روم و هر وقت برای شما پول فرستادم به اندازه پولم از این کتاب ها بفرستید. میگویند: من به هرسین رفتم و یکی دو بار پول فرستادم و کتاب آمد و دیگر پول نداشتم که بفرستم اما مرتب همان کتاب ها پشت سر هم میآمد من دو سه بار نوشتم آقا نفرستید پول ندارم اما آن ها بازمیفرستادند تا یک وقت نامهرسان نامهای آورد که نگران پول کتاب ها نباشید آقای حائری پول همه کتاب هایی که شما خواستهاید، دادهاند.
اگر زندگی علمی ایشان را خوب مرور کنیم چند نکته حساس را که ایشان روی آن ها بسیار مقید بودهاند به روشنی درمییابیم اول: از همه خودسازی و به قول خودشان آدم شدن و دوم توسل به ائمه اطهار: سوم مجتهد شدن و دین را اجتهاداً فهمیدن... چهارم زهد و تقوی بسیار و حتی به اعتراف عالمان بزرگ در حد عصمت پنجم تبلیغ دین.
ایشان از بدو ورود به هرسین که با استقبال مردم روبرو بودند در برخورد با مشکلات اجتماعی و غیره و دفع آن ها از خود اهتمام خاصی نشان می دهند و برای این کار سعی بلیغ داشتند. وی با بیانی شیرین و دلنشین سعی در رفع آن میکردند و اگر با گفتگو دعوا و مشکل حل نمی شد با قسم به قرآن کریم مسائل را حل می کردند و روی شناختی که خود مردم از مقام عالی علمی و تقوای ایشان داشتند احدی به خود جرأت نمیداد که پیش ایشان به دروغ قسم بخورد چون دیگر مردم هرسین این قضیه مثل شده بود که اگر کسی پیش آقا به دروغ قسم بخورد به بلائی گرفتار خواهد شد.
هرسینی ها برای قضاوت ها و رفع دعاوی ایشان داستان های جالبی نقل می کنند که نمونههایی بیان می شود: روزی یکی از مغازهدارها با کسی دعوا داشت شبی به منزل آقا آمد و به دروغ قسم خورد می گویند هنوز از منزل آقا خارج نشده بود که خبر آتش گرفتن مغازهاش را به او میدهند. یا نقل می کنند: شخصی با این که آقا دو یا سه بار به او تذکر می دهند که اگر قسم دروغ بخورید مطمئن باشید به بلا گرفتار میشوید اما او همچنان بر انکار پافشاری میکنند و به دروغ قسم میخورند، میگویند چند روز نگذشت که در آب میافتد و غرق میشود.
ویژگیهای اخلاقی
در ایام جوانی در اوقات نماز با صدای بلند در منزلشان اذان می گفتند خصوصاً صبحها، در مسجد هم با صدای بلند اذان را خود میگفتند و اغلب اوقات به خصوص اول صبح قبل از صرف صبحانه با صوت دلنشین و حزین قرآن تلاوت میکردند به نحوی که اغلب اشخاص با شنیدن صوت قرآن ایشان گریه میکردند. در علم تجوید استاد بودند و هر گاه در جلسات قرآن شرکت میکردند قاریان از ایشان مشکلات تجویدی را میپرسیدند نمازهای جهریه (صبح، مغرب و عشاء) به قدری با صوت خوش و زیبا میخواندند که به مؤمنین حال خوشی دست می داد به نحوی که یکی از مؤمنین که سال ها از محضر آن مرحوم بهره برده بود نقل می کرد که وقتی پشت سر آیت الله حجتی نماز می خواندیم مثل این که عسل می خوردیم، همیشه قبل از نماز محاسن خود را شانه و عطر استعمال می کردند و تحت الحنک می انداختند و در نماز یک مهر هم برای بینی خود می نهادند (ارقام الأنف)در نماز هنگام تشهد و سلام بر ران چپ (تَوَرُّک) می نشستند.
ایشان مقید بود همه مستحبات را انجام دهد و پیوسته دیگران را هم سفارش میکردند که حتی الامکان مستحبات را انجام دهند. و گاهی از اوقات ما بیدار بودیم، می دیدیم که در همان حال که خواب بودند اذان و اقامه می گفتند و دو رکعت نماز میخواندند مانند کسی که بیدار باشد. روان و شمرده و واضح نماز میخواندند.
آیت الله حجتی با تمامی اهل خانه مهربان و خوش برخورد بودند و همان گونه که در بیرون از خانه با مردم تقدم در سلام داشتند، با اهل خانه نیز چنین بودند حتی از فرزندان خود از زمان جوانی تا هنگام پیری مطالبه غذا نمی کردند و اگر گاهی سفره غذا آماده نبود نمی گفتند چرا غذا حاضر نیست، بلکه خود ایشان می رفتند در آشپزخانه و مقداری نان خالی و ظرفی آب برمیداشتند و مشغول خوردن می شدند و چون غذا حاضر می شد به ایشان خبر میدادند که غذا حاضر است، می فرمود نوش جان کنید بنده الحمدلله سیر شدم و بقدری این نان و آب به من لذت بخشید که خدا میداند و گاهی میفرمود اگر انسان، مؤمن حقیقی باشد از غذا لذت بیشتری از دیگران میبرد و پس از صرف صبحانه تا ظهر چیزی میل نمیکردند و پس از نهار تا هنگام شام مطلقاً چیزی میل نمیکردند و هنگام صرف غذا تمام مستحبات را رعایت میکردند و هرگاه کاری داشتند به کسی نمی گفتند این کار را برای من انجام دهید بلکه خود ایشان شخصاً آن کار را انجام میداد و هرگاه همسر ایشان میخواستند لباس های ایشان را بشویند می گفتند به کسی پول بدهید تا بشوید زیرا شما ضعیف هستید و مریض می شوید و حق الزحمه به همسر شان می دادند.
می فرمود: بر شما واجب نیست که برای ما این کارها را بکنید و چهار دانگ از خانه مسکونی خود را به همسرشان بخشیده بودند و باز هم از ایشان رضایت می طلبید. در زمان پیری چون معظم له دیگر قادر نبود بعضی از کارهای خود را انجام بدهد و ناچار بود از دیگران مدد بگیرد با زبان دعا از دیگران کمک میگرفت، مثلاً اگر تشنه بودند و آب میخواستند صدا می زدند که: هر کسی به من یک ظرف آب بدهد خداوند او را از آبهای بهشتی سیراب کند، گاهی به ایشان عرض می کردیم چرا دستور نمیدهید و به زبان خواهش و دعا طلب می کنید؟ می فرمود: اگر به نحوه دستور و تحکم فرمان دهم مدیون دیگران میشوم و من حق ندارم به دیگران زحمت بدهم و اذیت کنم لذا طوری میگویم که شخص معینی مجبور نشود برایم کاری کند. برنامه ایشان در حقیقت مانند کسی بود که در مکه مکرمه و در حال احرام باشد و مراقب گفتار و رفتار خود باشد.
خدمات دینی و اجتماعی
از آثار آیت الله حجتی، مسجدی است آبرومند که در شهر دارالمؤمنین (هرسین) با همت ایشان ساخته شد و پس از درگذشت ایشان آن مسجد را به نام مسجد آیت الله حجتی نامگذاری نمودهاند.
آیت الله حجتی از بدو ورود به هرسین سعی خود را در تأسیس و ساخت حوزه علمیه بکار بست و مؤمنین را بسیار به این کار تشویق نمود، به نحوی که گفته بود: «اگر حوزه علمیه نسازید من از هرسین می روم و من باید برای خود جانشین داشته باشم.» مردم هر یک به نحوی آمادگی خود را برای ساخت حوزه علمیه اعلام کردند که متأسفانه با هجرت ایشان به کرمانشاه این کار تحقق نیافت.
ایشان حتی به مقلدین خود که به سربازی می رفتند اجازه و وکالت در امور مورد نیاز خود می دادند به نحوی که یکی از مقلدین ایشان نقل میکند: من به آیت الله گفتم من بیست و چهار ماه بیشتر خدمت نمیکنم ولی شما به من بیست و پنج ماه اجازه میدهید فرمود شما کار نداشته باش گفت من به سربازی رفتم بعد از تمام شدن بیست و چهار ماه بنا شد مرخص شویم ناگاه دستور آمد باید یک ماه دیگر خدمت کنید ما یک ماه دیگر خدمت کردیم و خدمت آقا رسیدیم فرمود: حالا فهمیدید چرا 25 ماه به شما اجازه دادیم.
آثار علمی
از آیت الله حجتی آثار علمی گرانبهایی بجا مانده که متأسفانه تا به حال فقط یکی از آن ها به چاپ رسیده و بقیه همچنان در گمنامی باقی ماندهاند که در این جا به اختصار به معرفی آن ها می پردازیم:1. ایشان در همان سال هایی که در قم بسر می بردند کتابی در «عدم وجوب تقلید از اعلم» به زبان عربی نوشتهاند. ایشان در این کتاب به ترتیب با ادله اربعه (یعنی قرآن و سنت و عقل و اجماع) ثابت نمودند که تقلید از اعلم واجب نیست و مکلفین که مجتهد نیستند می توانند از مجتهد غیراعلم تقلید نمایند.
2. یکی از آثار پربهای ایشان که برای تقویت و برهانی شدن ایمان مؤمنین به رشته تحریر درآوردهاند، کتابی در اصول دین است که بسیار مستدل و مفصل و جالب است و برای اثبات هر یک از اصول دین دلایل بدیعی آوردهاند.
3. ایشان از همان سالی که به اصرار مردم هرسین و کرمانشاه به آن دیار رفتند برای رفع نیاز دینی مردم تمام نظرات فقهی خود را در کتابی به نام «بیان الاحکام» - که در واقع رساله عملیه ایشان است و در 2759 مسئله تدوین یافته با فتاوای محکم خود به فقه پویای شیعه تقدیم داشتهاند این کتاب در جمادی الاول 1381 با هزینه مردم در چاپخانه علمیه در 549 صفحه در قطع وزیری به چاپ رسیده است.
4. از آثار دیگر ایشان که به زبان عربی و فارسی نوشتهاند کتابی است درباره گناهان کبیره این کتاب که هدف آن شناساندن گناهان کبیره است به صورت مسأله مسأله (حدود سیصد مسأله) به طور مستدل طبق آیات و روایات کبیره بودن گناهان را به اثبات رساندهاند. این کتاب در موضوع خود بسیار سودمند میباشد.
5. ایشان در زمانی که در جلسات درس خارج آیت الله العظمی بروجردی شرکت میکردند به اتفاق دو هم بحث خود یعنی آیت الله العظمی اراکی و خوانساری قرار می گذارند که یک دوره عروه سید محمدکاظم طباطبایی را از اول تا آخر با هم بحث و بررسی کنند و بعد هر کدام نظر خود را بر عروه حاشیه کنند که توفیق یار آن ها می شود و تا آخر عروه را مطالعه و بحث می کنند و حاشیه میزنند که در این مباحثات برخلاف نظر رایج علماء معاصر هر سه نفر بر نظرات بکری همانند وجوب نماز جمعه در عصر غیبت اتفاق پیدا می کنند.
6. یکی دیگر از کارهای فقهی ایشان یک دوره حاشیه بر تمام کتاب گرانبهای وسیله النجاه مرحوم ابوالحسن اصفهانی است.
7. کار فقهی دیگر این فقیه بزرگ رسالهای است در «عاقله» عاقله در اصطلاح فقه به نزدیکان مرد قاتل میگویند که دیه قتل بر آن ها واجب است که خود یکی از مهمترین قسمت های فقه قضائی امامیه است که علماء شیعه تا به حال رساله های مختلفی درباره آن نوشتهاند .
در نگاه دیگران
آیت الله گلپایگانی: «اگر کسی بخواهد آیت الله حجتی را بشناسد باید از من بپرسد تا مقام علمی و تقوایی ایشان را معرفی کنم. چون او سال ها با من محشور و هم بحث بوده است».آیت الله اراکی: «از عصمت آیت الله حجتی سؤال کنید نه از عدالت ایشان».
آیت الله خوانساری: «آیت الله العظمی حجتی از صدیقین است».
آیت الله سید مهدی اخوان مرعشی: «آیت الله العظمی حجتی عالم بزرگواری بودند که من مردی به علم و تقوای ایشان ندیده و یا کمتر دیدهام. من بارها دیدم که مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمدتقی خوانساری بعضی از مسائل فقهیه را از ایشان میپرسیدند».
و مرحوم محمد شریف رازی که خود او را از نزدیک دیده است درباره او در بخش دوم از کتاب خود که درباره فضلاء و مدرسین حوزه علمیه می باشد میآورد: «از فضلاء نامی حوزه علمیه، معروف به فضل و تقواست که از روز نخست طالب دین و دیانت و علم و شرافت بوده و از هر گناه صغیره و مکروهی اجتناب مینموده به طوری که اهالی محل به ایشان عقاید عجیبی در استجابت دعا و عصمت ایشان دارند.
کتابنامه
محمدعلی سلطانی، تاریخ تشیع در کرمانشاه، تهران، نشر سُها، چاپ اول، 1380.
عبدالعظیم المهتدی البحرانی، قصص و خواطر من اخلاقیات علماءالدین، قم، دفتر نشر نوید اسلام، چاپ چهارم، 1378.
حجة الاسلام والمسلمین محمد حجتی و حجة الاسلام والمسلمین محمدعلی حجتی، ستارهای از آسمان علم و تقوا، کرمانشاه، انتشارات طاق بستان، چاپ اول، 1373.
کیومرث رحیمی، هرسین در گستره تاریخ، کرمانشاه، مؤسسه فرهنگی، هنری کوثر، چاپ اول 1379.
سید ناصر حسینی میبدی، سراج المعانی در احوالات امام سید ابوالحسن اصفهانی، محل و تاریخ نشر و ناشر نامشخص.
مرحوم حجة الاسلام والمسلمین محمد شریف رازی، گنجینه دانشمندان، قم، چاپخانه پیروزی، 1354.
حجة الاسلام والمسلمین علی دوانی، مفاخر اسلام، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ چهارم، 1379، ص 589، ج 12.
مرحوم حجة الاسلام والمسلمین محمد شریف رازی، آثا الحجه یا تاریخ و دائرةالمعارف حوزه علمیه قم، قم، دارالکتاب، 1332.
مصاحبه حضوری با حجة الاسلام والمسلمین محمدعلی هرسینی کرمانشاهی
منابع:
1. دانشنامه اسلامی
2. تلخیصی از کتاب: ستارهای از آسمان علم و تقوا، ستارگان حرم