يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

علی شفیعی

علی شفیعی
شهید علی شفیعی : قائم مقام فرمانده گردان امام صادق(ع)(تیپ ویژه شهدا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) قدیمی ترین ساکنان محله «کوی طلاب» لابد «علی شفیعی» را خوب می شناختند، حتی قبل از این که تابوت سبکش را بیاورند به مسجد رضوی، بعد جلوی خانه اش هم بگردانند و ببرند کوی بهشت رضا (ع) دفن کنند. اهل محل او را از همان روزهای انقلاب شناخته بودند. شعار نویسی ها بر دیوار های محل و پخش اعلامیه ها توی خانه ها، علی را معرفی کرده بود. علی همیشه یک پای مسجد بود. هر مناسبتی بود، محرم یا رمضان، یاد بود شهید و یا فعالیت در بسیج، همه جا او حضور داشت. پدرش «اسحاق» توی محل کبابی داشت. علی از همان روزهایی که در دبستان شهید هاشم غیاثی درس می خواند، بعد از ظهر توی دکان پدر کار می کرد. درسش را تا دوره ی راهنمایی خواند. بعد رفت توی اتاق سازی ماشین پیش دامادشان برای کار. روزهای انقلاب، خیلی زود او را برای کار بزرگتری برای جامعه آشنا کرد. پخش اعلامیه، شعار نویسی و حضور در مسجد دغدغه او بود تا پیرزی انقلاب. آن هایی که در راهپیماییها و درگیری های مردم با ارتش شاه شرکت داشتند، یادشان هست که این چطور یک جوان زخمی را از میدان درگیری به گوشه ای کشید و یا در نیمه شب حکومت نظامی، وقتی ماموران به دنبال گروه شان توی خیابان دویدند، چگونه با به خطر انداختن خود، جان بقیه را نجات داد. هنوز شیرینی پیروزی انقلاب را توی دهانش مزه نکرده بود که خبر جنگ را می شنود. تلاش می کند پدر و مادر را برای رفتن به جبهه راضی کند اما آنها اجازه نمی دهند. مجبور می شوند، کاغذی را انگشت بزند و می برد مسجد و عازم جبهه می شود اما بعد که مسئولان می فهمند اثر انگشت پدرش نیست، برش می گردانند.علی این بار پدر و مادر را راضی می کند و چند روز بعد، با بدرقه پدر و مادر به جبهه می رود. در گیلان غرب، مهران و چزابه و خیلی از جبهه های دیگر حضور پیدا می کند. مدتی فرمانده دسته می شود. بعد هم در عملیات والفجر مقدماتی فرمانده گروهان می شود. چند باری هم زخمی می شود اما از بیمارستان فرار می کند و با زخم هایش، دوباره به جبهه بر می گردد. خیلی زود به عضویت سپاه در می آید. ازدواج می کند و صاحب یک دختر و یک پسر می شود و همان جا توی خانه پدری زندگی می کند. در آخرین روز اردیبهشت سال 1365 در منطقه حاج عمران وقتی که برای هدایت عملیات در خط مقدم بوده، ناگهان چندین تله انفجاری با هم منفجر می شود و علی ناپدید می شود. مدتها کسی از او خبری پیدا نمی کند. بعضی که صحنه انفجار را دیده بودند، گواهی داده بودند که علی شفیعی شهید شده اما چون اثری از او نمی بینند، می گویند مفقود الاثر است. اما نه سال بعد، تکه هایی از پیراهن و پلاک او را پیدا می کنند و در بهشت رضا (ع) دفن می کنند. مادرش که هنوز چشم به راه است، می گوید: باور نمی کنم علی من رفته باشد!


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.