يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

محسن روحانی

محسن روحانی
شهید سید محسن روحانی : مسئوول آموزش عقيدتي- سياسي لشگر 17 علي بن ابي طالب (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1340 ه.ش در خانواده اي اصيل و ريشه دار و مؤمن به دنيا آمد. ازدوران کودکی, تحت تربيت پدر و مادر خود, قرار گرفت. در هفت سالگي, در مدرسه اي که پدرش مؤسس و مدير آن بود, ثبت نام کرد. پس از پشت سر گذاردن دوران دبستان, به جمع حوزويان پيوست و تحصيل علوم ديني را از مدرسة حقّاني آغاز کرد. هوش سرشار و استعداد فوق العاده اش از او طلبه اي موفق ساخته بود. وي با سريع گذراندن دوره مقدمات و سطح, خود را به درس خارج رسانيد و توانست از محضر اساتيد بزرگي همچون حضرت آيت الله صانعي, استفاده کند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به منظور مقابله با توطئه هاي ضد انقلاب, به کردستان, ترکمن صحرا و خرمشهر رفت و با توطئه هاي خائنانة حزب خلق مسلمان وليبرال ها شديداً به مبارزه پرداخت. ايشان از اوايل جنگ تحميلي, به جبهه ها شتافت و با سنگر نشينان وادي ايثار در آميخت. اوبا تبيين مسايل اسلامي و تحليل موضوعات و مسايل سياسي در جبهه, بر شناخت رزمندگان اسلام مي افزود. پس از مدتي فعاليت و تلاش و نشان دادن لياقت و شايستگي, مسئوليت عقيدتي, سياسي لشگر 17علی ابن ابی طالب(ع)به ايشان پيشنهاد شداما موافقت نکرد. پس از اصرار زياد مسئوولين, تفأل به قرآن زد که اين آيه آمد: «و افعلوا الخير لعلکم تفلحون» (حج/77) بدين ترتيب بود که مسئووليت, خدمات قابل توجهي را به رزمندگان اسلام ارايه داد و در اين سنگر نيز از نبرد مسلحانه با دشمن کينه توز, غافل نبود. سرانجام در تاريخ 10/2/1365 وي در حالي که براي ديدار با رزمندگان اسلام, به خط مقدم نبرد مي رفت, در جزيره مجنون به شهادت رسيد و از خاک تا افلاک پر کشيد و روزگار تلخ فراقش به روزگار شيرين وصال تبديل شد. قبل از او برادرش سيّد مهدي نیز در راه دفاع از آرمانهای مقدس انقلاب اسلامی جاوید الاثر شده بود. توجه به مسايل معنوي و تربيت روح و تقويت دل, از کارهاي اساسي و مورد توجه ايشان بود. او سعي مي کرد تا با زندگی ساده و به دور از تجمل گرايي, پرهيز از لباس هاي متنوع, کم نمودن خواب و خوراک و دل نبستن به امور دنیوي, خويشتن را مهذّب و نوراني کند. در جبهه, به يک جفت پوتين کهنه و يک دست لباس ساده قناعت مي کرد. او تمام وجودش غرق در معنويّت خدا بود و لحظه هايش با ذکر و مراقبه سر مي شد. اگر چه تن خاکيش, به ظاهر تخته بند عالم امکان بود, اما روح افلاکي اش يک لحظه از محضر حضرت دوست غايب نبود: هرگز وجود حاضر و غايب شنيده اي؟ من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است! آري! او اهل مراقبه و پاسدار مرز لحظه هايش بود، و پيوسته از نردبان تکامل بالا رفتن، و «بندة حقيقي شدن» دغدغة زندگي اش. لحظه به لحظه براي آسماني تر شدن تلاش مي کرد و از ميلها و آرزوهاي زميني مي ترسيد. او در يکي از دست نوشته هايش آورده است: «وحشت از نفس و خواسته هاي او، دلبستگي به دنيا و لذّات و زر و زيور آن، پيوسته مرا به خود مشغول کرده است. چه بايد کرد؟» حضرت آيت الله صانعي در پيام تسليتي که به مناسبت شهادت ايشان صادر فرمودند، بر همين مدّعا انگشت نهاده اند: «من شهيد بزرگوار «سيّد محسن روحاني» را از دوران اشتغال به تحصيل و خواندن سطح و سطح عالي و در س خارج مي شناختم و او را واجد کمالات انساني و فاقد هواهاي نفساني مي ديدم». نکتة مهم در زندگي ايشان، پرهيز شديد از گناه بود، هنگامي که در جبهه به سر مي برد از اخذ شهريه امتناع مي ورزيد. و يا در همان ايّام نوجواني که به منظور آشنايي با خطوط فکري منحرف، بعضي کتب گروهکها را مي خريد، از صرف شهريه در اين راه خودداري مي کرد. مرحوم حجت الاسلام سيد حسين سعيدي دربارة تقوا و طهارت روحي اين شهيد مي گويد: «آنقدر خودساخته بود که براي حفظ دينش حاضر بود چون اصحاب کهف سنگر به سنگر و بيابان به بيابان و شهر به شهر برود تا مبتلا به يک کلام ناپسند و گناه نشود!» با آنکه طلبه بسيار موفقي بود و مي توانست با ادامه تحصيل، به مدارج عالي علمي دست يابد اما، با کمترين احساس نياز، ترک يار و ديار مي کرد و به سوي جبهه ها مي شتافت. او خود بارها مي گقت: «از اينکه در جبهه هستم دينم محفوظ تر است». با آکه مسئووليّت ايشان بر بخش عقيدتي سياسي لشگر بود، امّا پيوسته در خطوط مقدم حضور مي يافت و با لباس مقدس روحانيت به رزمندگان روحيه و دلگرمي مي بخشيد، و بدين سان در اکثر عمليات ، حضور فعال داشت. در عمليات والفجر 8 ، در زير آتش شديد دشمن، با چالاکي تمام، شن در کيسه ها مي ريخت تا بچّه ها سنگر بسازند. و در خطوط پدافندي همانند يک بسيجي ساده، در پاسگاه ها پست مي داد. وقتي با بسيجيان به مرخصي مي آمد، زودتر از آنها به جبهه بازمي گشت. او بچه ها را به طرف ميدان رزم سوق مي داد و پيوسته کلام حضرت امام را به آنها گوشزد مي کرد که: «جنگ مسأله حياتي است و هيچ بهانه اي نمي تواند مانع حضور شما در جنگ شود.» در عمليّات والفجر 8 حدود چهل و پنج روز پس از گذشت عمليّات در منطقه بود، با آنکه گردانهاي خط شکن پس از ده يا پانزده روز به عقبه باز مي گشتند، اما ايشان با حضور خود به بچه ها آرامش مي بخشيد. شهيد حسين کرماني در اين باره مي گفت: «خدا شاهد است من خودم شخصاً، هر موقع ايشان را در خطّ مقدّم مي ديدم برايم روحيه بود؛ انگار که تازه وارد خط شده ام. چون مي ديدم اين فرد با اينکه برادرش مفقود شده و خودش مسئووليّت مستقيمي در جنگ ندارد ولي همين که با لباس مقدّس روحانيت مي آمد توي خط، خودش براي ما روحيه بود». در عمليّات بدر سيّد محسن خود را آماده مي کرد تا همراه رزمندگان، در خط مقدّم نبرد حضور پيدا کند، اما با مخالفت فرماندة لشگر مواجه مي شود. او خود درباره آن لحظه حساس مي نويسد: «نزديک سوار شدن به قايق ها بوديم که برادر جعفري- فرمانده لشگر- را ديدم». براي خداحافظي به طرفش رفتم. او وقتي مرا ديد، به فرمانده گردان، شهيد عزيز مصطفي کلهري گفت: «او را با خود نبريد!» من به شدّت متأثر شدم. آرزوي عجيبي داشتم که شب عمليّات در کنار رزمندگان اسلام باشم. به هر حال جلو گريه خود را گرفتم و با حاج احمد فتوحي به طرف مقّر فرماندهي لشگر بازگشتيم». او با اين عمل نيز به وظيفه خود که اطاعت از فرماندهي بود عمل کرد. سير و سلوک معنوي داشت و انسان دائم الذّکري بود، امّا معنويّات او نيز، آميخته با مسايل سياسي بود. قبل از انقلاب، با توجه به سن کمی که داشت، با همکاري دوستانش، اعلاميه ها و نوارهاي مهم و حساس ضد حکومت شاه را نقل و انتقال مي داد. او با مطالعات دقيق و عميق روزنامه ها و مجلات و کتب معتبر و ارايه نقد و نظر پيرامون مسايل روز، نشان مي داد که به رشد سياسي بالايي دست يافته است. حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خاتمي پيرامون اين ويژگي ايشان مي فرمايند: «از همان روز اول که من با او آشنا شدم، سخن از امام و انقلاب و جنايات رژيم خائن پهلوي بود. و يادم نمي رود اين صحنه که سن ايشان قانوني نبود فلذا دوستاني که مي خواستند اعلاميه پخش کنند اعلاميه ها را به او مي دادند ...» نکته قابل توجه ديگر در زندگي سياسي اين سيد بزرگوار، اين است که هر چند به خوبي جريانات سياسي روز را تحليل مي کرد، اما چنان متعهد و متشرع بود که هرگز زبانش به غيبت و تهمت آلوده نشد . حفظ حيثيت و آبروي اشخاص را در نظر داشت. بر سينة لحظه هايش، مدال تواضع مي درخشيد. از جلسات قم گرفته تا جلسه هاي لشگر، با بچّه ها صميمي بود و هرگز رابطه استاد و شاگردي نتوانست ديوار امتيازي بين او و بسيجيان ايجاد کند. او همچنان که مدّاح خويش نبود، دوست نداشت ديگران نيز او را تحسين و تمجيد کنند. وي با همة فضل و کمالش، با کمال ادب پاي سخنراني يک طلبه مبتدي مي نشست و از سخنانش سود مي برد، و به خط مقدم که مي رفت، با يک يک بچه ها، سلام و احوالپرسي مي کرد. او انسان، نقدپذيري بود؛ اگر در کارش، به خلاف و خطايي دچار مي شد هرگز در صدد توجيه خطا یش بر نمي آمد، بلکه با جان و دل به اشتباهش اقرار مي نمود. در زندگي، به حقيقت و درستي گرايش داشت و اين خصيصه، از دوران دبستان نيز با وي همراه بود. همانگونه که پدر بزرگوارش فرمود: «محسن از بچّگي سالم و درستکار بود ... من از ايشان خلافي در محيط مدرسه نديدم». از ويژگيهاي ديگر ايشان عشق به اهل بيت (ع) و احترام زياد نسبت به معصومين عليهم السّلام بود که در رفتار و گفتارش کاملاً مشهود بود. او همچنين بر دیدار از اقوام توجه به خصوصي داشت. هر گاه که از جبهه برمي گشت، از کمترين فرصت براي ديدار نزديکان و بستگان سودمي جست. در راه دين خستگي ناپذير بود، و در انجام تکليف، سر از پا نمي شناخت. و سرانجام هم در همين راه دفتر سبز اعمالش به امضاي سرخ شهادت، مزين شد.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.