سه‌شنبه، 30 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

حسینعلی حاج امینی

حسینعلی حاج امینی
حاج حسينعلى حاج‏امينى، پدر معظم شهيدان؛ »عباس«، »منصور« و جانباز 70 درصد »ناصر«( هنوز پنج سال به آغاز قرن حاضر مانده بود كه در نجف‏آباد به دنيا آمد. پدرش »غلامعلى« در زمين‏هاى شخصى خود زراعت مى‏كرد. او دو پسر و يك دختر داشت. حسينعلى دومين پسر او بود كه در كشاورزى كمكش مى‏كرد. او سال 1315 عازم خدمت سربازى شد. دوره حكومت رضاشاه پهلوى بود كه بعد از دو سال خدمت، دوباره يك دوره آموزش نظامى هم براى سربازان مى‏گذاشتند، جهت يادآورى. حسينعلى برگه پايان خدمتش را كه گرفت، مادرش به خواستگارى برادرزاده‏ى خود »فاطمه بيگم ماندگاران« رفت كه از او هشت سال كوچكتر بود. نيم دانگ خانه به اضافه هزار جريب زمين، مهريه همسرش بود. در خانه عروس مراسمى برپا شد و در منزل داماد نيز. »خانم« برادرزاده‏اش را بسيار دوست داشت. چند شبانه‏روز به مناسبت ورود عروسش جشن گرفت. شب آخر، با يك كله‏قند و قباله قند به همراه تعدادى از ريش‏سفيدان و جوانان به خانه برادرش رفت تا عروس نوجوانش را به خانه بياورد. خانه چندين اتاق داشت و در هر يك از آن خانواده‏اى زندگى مى‏كرد. اولين فرزند حسينعلى و فاطمه به دنيا آمد. او در همان كودكى از دنيا رفت و پس از او قربانعلى در سال 1322، اشرف سه سال پس از او، عصمت در سال 1328، على سه سال پس از او به دنيا آمد و بر اثر بيمارى مرحوم شد. عباس، زهرا و منصور و ناصر نيز به ترتيب متولد شدند. »حسينعلى« از سال‏هاى خشكسالى و بى‏آبى اصفهان مى‏گويد و از اين كه دام و طيور تو آغل‏ها مى‏مردند و محصولات مى‏خشكيدند. - حاج خانم قالى مى‏بافت و براى هر رج آن، پول مى‏گرفت. حالا كه فكر مى‏كنم، مى‏بينم خيلى زحمت كشيد. تو اين زندگى از روز اول، دار قالى را بر پا كرد. من كار داشتم يا نداشتم، او كار خودش را مى‏كرد. هم به بچه‏ها مى‏رسيد و هم مى‏بافت. قالى كه تمام مى‏شد، آن را تحويل صاحبش مى‏داد و دستمزد مى‏گرفت. با همان پول تا مدتى امورات خانه را مى‏گذراند. تو سالهاى خشكسالى، من مى‏رفتم عملگى و كارگرى. تو نجف‏آباد كار نبود. پسرهام را برمى‏داشتم، مى‏رفتيم اصفهان. هر كس كارگر مى‏خواست ما را مى‏برد. »فاطمه بيگم« در سال 83 بر اثر بيمارى دار فانى را وداع گفته است. حاج حسين على او را ارزنده و قابل احترام مى‏خواند. توضيح مى‏دهد كه او در تربيت و درس بچه‏ها نقش مؤثرى داشت و اعتقادش بر اين بود كه بچه‏ها بايد درس بخوانند. - دوست ندارم بچه‏ها مثل خودمان بى‏سواد باشند. دلم مى‏خواهد درس بخوانند تا جايى استخدام شوند و حقوق خوبى بگيرند. بيشتر گرفتارى ما از همين است كه سواد نداريم و نمى‏توانيم كارى بكنيم كه دستمزد بالايى داشته باشيم. »فاطمه بيگم« اول از درس و مشق بچه‏ها مى‏پرسيد و وقتى مطمئن مى‏شد كه درس‏هايشان را خوانده‏اند، آنگاه دخترانش را كنار دست خود مى‏نشاند تا قالى ببافند. - درس از هر چيزى واجب‏تر است. بچه‏ها هم به نصايح مادر دل مى‏دادند. پسرها از مدرسه كه برمى‏گشتند، قدرى استراحت مى‏كردند، بعد سرزمين مى‏رفتند تا به پدر كمك كنند. كتاب‏هاشان را هم مى‏بردند تا در هر فرصتى آن را مرور كنند. دخترها نيز بعد از مدرسه، قدرى استراحت مى‏كردند و بعد قالى‏بافى و آخر شب، مرور درس‏ها. قربانعلى كه ديپلمش را گرفت، فاطمه دست‏ها را رو به آسمان بلند كرد. - خدايا شكرت كه زحماتم به باد نرفت. قربانعلى معلم شد و مادر خوشحال‏تر از او، برايش دعا مى‏كرد. - الهى خير ببينى كه به بچه‏هاى مردم درس ياد مى‏دهى. سواد كه ياد بگيرند، بهتر مى‏توانند زندگى كنند. »عباس على« بعد از ديپلم در رشته كشاورزى قبول شد. تا مقطع مهندسى ادامه داد و چراغ دل مادر را روشن كرد. او در هنرستان شهركرد تدريس مى‏كرد و همزمان درس مى‏خواند. او از نوجوانى، در فعاليت‏هاى سياسى ضد رژيم پهلوى شركت داشت. پس از پيروزى انقلاب نيز به عضويت سپاه پاسداران درآمد. او و چند تن از دوستان هم‏دانشگاهى‏اش در تشكيل كميته و سپاه نجف‏آباد، نقش داشتند. كار آموزش نظامى را از همان اولين روزها شروع كردند. عباس اندك اندك آن قدر درگير و گرفتار شد كه كمتر به خانه مى‏آمد. برادرانش را نيز با خود مى‏برد تا در بسيج و سپاه عضو شوند. بعد از آغاز جنگ، عباس على، منصور و ناصر كه كلاس دوم دبيرستان بود، به جبهه رفتند. مادر مرغ سركنده را مى‏مانست كه از اين سوى خانه تا آن سوى خانه را روزى هزار بار مى‏رفت و برمى‏گشت. قرار نداشت. دلش بهانه منصور، ناصر و عباسش را مى‏گرفت كه پيش چشمش قد كشيده و باليده بودند و با هر بيمارى‏شان، جانش به لب رسيده بود. ناصر در عمليات بيت‏المقدس، مجروح و قطع نخاع شد. پاهايش از كار افتاد و يكى از كليه‏هايش را درآوردند. به عباس على گفته بود: »ديگر نرو. بمان به كارهايت برس. درس بده. به زندگيت برس. غم برادرت كه الان تو آسايشگاه است، براى من بس است.« گفته بود: »مادر تا حالا شنيده‏اى كه فرمانده گردان به جبهه نرود؟ پس چطورى بايد نيروهايش را فرماندهى كند!« نشسته بود كنار خواهرش، پاى درد دل او و دانسته بود كه مادر از نبود پسران رنج مى‏كشد. گفته بود: »باشد. ديگر نمى‏روم. مثل همان قبل‏ها مى‏روم هنرستان و دانشكده و سپاه. جبهه، بى‏جبهه.« خواهر خنديده بود. - آفرين. به تو مى‏گويند پسر حرف گوش كن! رفته بود و دور روز بعد در زده بود. - ببخشيد. اين را بگذارم توى حياط. حياط خانه جا نداشت. مى‏خواست برود جبهه، ماشين شخصى‏اش را مى‏گذاشت تو حياط خواهرش. خواهر مات و حيران نگاه كرده بود به او كه نشسته بود پشت فرمان. - مگر نگفتى ديگر نمى‏روى؟ - چرا. ماشين را تو حياط گذاشته و با تعارف و احوالپرسى خواهر رفته بود تو اتاق. - از جبهه زنگ زده‏اند كه عمليات است. بيا. وقت رفتن، قطره اشكى را كه تو نگاه خواهر مى‏لرزيد، ديد. سر پايين انداخت. مى‏خواست فرار كند. نباشد و نبيند. سر را خم كرد تا خواهر مثل هميشه، قبل از رفتن، پيشانى‏اش را ببوسد. از زير قرآن رد شد و بر سرعت گام‏هايش افزود. - زود برگرد. مامان چشم به راه است. صداى خواهر را شنيد. سر برگرداند و دست تكان داد. - ده روز ديگر برمى‏گردم. خواست از خم كوچه بپيچد كه پايش به برآمدگى كف كوچه گير كرد. خورد زمين خواهر به گونه‏اش چنگ زد. - چى شد داداش جان؟ ايستاد و لباس‏هايش را تكاند. آرنج كاپشن قلوه‏كن شده بود و كنار جيبش نيز. - بيا برات بدوزم. - گفتم كه عجله دارم. خداحافظ. رفت و اولين روز آبان 62 به شهادت رسيد. پيكرش را كه آوردند، همان كاپشن تنش بود. با آرنج و كنار جيبى كه قلوه‏كن شده بود. خواهر گريست و بر سر و صورت زد. - بميرم برات كه لباست را ندوختم داداش‏جان. منصور كه اوايل انقلاب به تهران رفته و عضو سپاه لشكر محمد رسول‏الله )ص( شده و از همان جا عازم جبهه شده بود، بارها زخمى شد. در تهران ازدواج كرد. به جبهه برگشت و اين بار چشمش تركش خورد و چشم مصنوعى برايش گذاشتند. او در كربلاى 5 به تاريخ دوازدهم اسفند 65 به شهادت رسيد. ناصر كه به دليل شدت بيمارى‏اش، شش سال در آسايشگاه بود، سرانجام در شانزده آذر 66 در منزل پدرى شهيد شد. او در وصيتنامه‏اش نوشته بود: »اى عزيزان عزيزتر از جانم، به خصوص شما اى جانبازان انقلاب، قدر خويش را بدانيد و سعى كنيد از امتحان الهى سربلند بيرون آييد. اميدوارم خداوند به همه شما شفاى خير، عطا فرمايد. اگر مصلحت نبود، اين امتحان بزرگ خداوند براى جانبازان پيش نمى‏آمد. دوستان عزيز، سعى كنيد شهدا را الگو قرار دهيد و اسير ماديات و هواهاى نفسانى نشويد. از برادرانى كه در آسايشگاه و يا جاى ديگر در امر پرستارى براى من زحمت كشيده‏اند. تشكر مى‏كنم. اميدوارم مرا حلال كنيد.«


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
play_arrow
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
play_arrow
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
play_arrow
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
play_arrow
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
play_arrow
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
play_arrow
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
play_arrow
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
play_arrow
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
play_arrow
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
play_arrow
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
play_arrow
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
play_arrow
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
play_arrow
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
کنایه علی لاریجانی به حملات تهدیدآمیز صهیونیست‌ها
play_arrow
کنایه علی لاریجانی به حملات تهدیدآمیز صهیونیست‌ها