سه‌شنبه، 30 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

غلامعلی سنایی نیا

غلامعلی سنایی نیا
غلامعلى سنايى‏نيا، پدر معظم شهيدان؛ محمد جواد، محمد رضا و جانباز 70 درصد محمد تقى( هشتاد و چهار ساله و اهل روستاى جنيران است. پدرش شعبان كشاورزى بود كه سه پسر و چهار دختر داشت. غلامعلى كه به دنيا آمد، پدر دار فانى را واع گفت ايشان با حسرتى عميق از پدر مى‏گويد كه هرگز او را نديده است. - آن وقت‏ها كه از مادرم سراغ پدر را مى‏گرفتم، مى‏گفت: وقتى تو به دنيا آمدى پدرت از دنيا رفت. پسران خانواده كار مى‏كردند تا جاى خالى پدر نمود پيدا نكند و سكينه همه مسئوليتهاى نگهدارى از بچه‏ها و دوشيدن شير گوسفندان را به عهده داشت. هر صبح و هر غروب شير آنها را مى‏دوشيد و پسرانش با آن، ماست و پنير مى‏زدند و با فروش محصولات لبنى، هزينه‏هاى زندگى را تامين مى‏كردند. سكينه گوسفندان را براى چرا به غلامعلى مى‏سپرد تا به دشت و دمن ببرد خود پنبه مى‏رسيد و پارچه مى‏بافت و لباس مى‏دوخت. با گلوله پشم براى بچه‏ها توپ درست مى‏كرد تا بازى كنند و غلامعلى در كنار برادران بزرگتر كه قرآن خواندن مى‏دانستند مى‏نشست و گوش مى‏سپرد و مى‏آموخت. هجده ساله كه شده محمدرضا شاه صاحب پسر شد. مى‏گفتند: وليعهد او - رضا - به دنيا آمده است و شاه سه دوره معافى براى مشمولان خدمت قرار داد. من هم معاف شدم و بعد از آن بود كه مادرم و برادرم به خواستگارى خديجه خانم رفتند و من هم ايشان را ديده بودم قرار شد سيصد متر زمين مهريه خانم باشد كه قبول كردم عقد كرديم و همان روز ايشان را آوردم خانه پدرى‏ام حاج خانم زن زرنگى بود از صبح تا شب توى خانه و مزرعه كار مى‏كرد، پابه‏پاى من. غلامعلى نانوايى مى‏كرد و با كشاورزى خيار، خربزه، گندم، نخود، جو و لوبيا مى‏كاشت و خود محصولاتش را مى‏فروخت بى‏واسطه. خديجه از صبح پابه‏پاى او در مزرعه راه مى‏رفت. بذر مى‏پاشيد، آبيارى مى‏كرد و موقع درو و برداشت محصول تا غروب در مزرعه بود. او صاحب بيست فرزند شد كه هشت نفر از آنها زنده ماندند، سكينه، صغرى، محمد رضا، محمد تقى، محمد جواد، صديقه، جلال و كمال. غلامعلى كه به چشم خود، مقررات خشونت بار كشف حجاب را ديده بود، از همان سنين كودكى و نوجوانى با رژيم پهلوى سر دشمنى و ناسازگارى داشت در منزل گروهى از همفكران را گرد هم جمع مى‏كرد و صحبت مى‏كردند. اعلاميه‏هاى امام خمينى و نوارهاى سخنرانى ايشان نيز از طريق دوستان حاضر در جلسه توزيع مى‏شد. غلامعلى براى ايجاد ارتباط صميمانه و نزديك، از دوستان دعوت مى‏كرد تا ناهار در منزل او دور هم باشند و پس از آن براى راهپيمايى و تظاهرات از خانه بيرون بروند. محمد رضا و محمد جواد و محمد تقى نيز در كنار پدر از مهمان‏ها پذيرايى مى‏كردند. محمد رضا از همان روزها كه نوجوانى بيش نبود، جلو صف با پلاكارد و پرچمى كه در دست داشت شعار مى‏داد او و محمد جواد كه براى توزيع اعلاميه‏ها مى‏رفتند، يا براى شعارنويسى روى ديوارها، غلامعلى به عقب سرشان نگهبانى مى‏داد و مراقب بود تا اسير ساواك نشوند او تا كلاس دهم تحصيل كرد و گفت كه ديگر حاضر نيست درس بخواند. - پدرم مى‏رود سر كار و من بايد فقط رس بخوانم مى‏خواهم به ايشان كمك كنم. غلامعلى كه درس خواندن فرزندانش را بيشتر مى‏پسنديد نپذيرفت كه محمد رضا به كشاورزى بيايد. او هر روز در جايى كار مى‏گرفت و خيلى زود دوباره بيكار مى‏شد تا آن كه در صافكارى مشغول به كار شد. شده بود كارگر صافكارى، صاحب‏كارش از او رضايت داشت. - كارگر به اين زرنگى و درستكارى كم گير مى‏آيد. همان وقت‏ها بود كه غلامعلى زمينش را فروخت به پنجاه هزار تومان، خمس آن را كه هشت هزار تومان بود به روحانى مسجد محله داد، سيد قدرى انديشيد. - حاج‏آقا شما كه با پسرانت ضد رژيم كار مى‏كنى، مى‏توانى اين پول را خرج مبارزها كنى. پول را به غلامعلى برگرداند و او همه پول را صرف برگزار جلسه و خريد كتاب و جزوه و كمك هزينه براى خانواده‏هاى زندانى‏هاى سياسى كرد. بعد از پيروزى انقلاب به عضويت سپاه پاسداران درآمد. محمد تقى كه در حوزه مشغول تحصيل شده بود، در بسيج عضو شد و محمد جواد نيز. غلامعلى در جلسات و مراسم مذهبى پابه‏پاى پنج پسرش شركت مى‏كرد. غائله كردستان كه شروع شد، محمد رضا عازم غرب شد. محمد جواد همه جا همراه او بود، يك روح در دو بدن، در يكى از عمليات‏ها موقع دستگيرى اشرار درگيرى كه شد، فك، چند تا از دندان‏ها و يك پاى محمد رضا شكست. او را در بيمارستان بسترى مى‏كردند، مدتى با پاى گچ گرفته بسترى بود و به محض اين كه توانست راه برود، راهى جبهه شد. جنگ تحميلى شروع شده بود او، محمد تقى و محمد جواد عازم جنوب شدند. آن دو در عمليات‏هاى؛ شكست حصر آبادان، دارخوين، فتح بستان و تنگه چزابه شركت داشتند. محمد جواد بيست و يكمين روز سال 61 در تنگه چزابه مفقودالاثر شد. غلامعلى كه داغ پسر و نديدن پيكرش را تاب نمى‏آورد، بارها به منطقه جنگى رفت و پيگيرى كرد. سرانجام پيكر محمد جواد را چهار ماه بعد آوردند. پس از او محمد تقى كه در واحد تبليغات بود، يك چشم و يك دستش را در عمليات از دست داد. محمد رضا كه جاى برادرانش، را خالى مى‏ديد، كمتر به مرخصى مى‏آمد. به اصرار پدر ازدواج كرد. با همسرش شرط كرد تا روزى كه جنگ هست، من در جبهه خواهم بود و او به وجود چنين شيرمردى در زندگى خود باليد. - افتخار مى‏كنم كه همسرم رزمنده و پاسدار وطن باشد. او حنظله‏وار چهار روز بعد از عروسى‏اش به جبهه رفت و پدر دانسته بود كه اين نيز نتوانست پسر را در شهر پايبند كند. غلامعلى هم در جبهه بود. مى‏گفت: من اين جا هستم تو برو و به زن و بچه‏ات برس. محمد رضا مى‏خنديد: - مگر وقتى شما باشيد جا براى من نيست!؟ محمد رضا بيست و هفتم دى 65 در كربلاى پنج )شلمچه( به شهادت رسيد. هنگام پرواز با شكوهش به آسمان دخترش سه ساله بود. همسر او سيزده ماه بعد از شهادت محمد رضا به اصرار حاج غلامعلى به عقد برادر شوهرش درآمد تا عمو سرپرستى دخترك را به عهده بگيرد.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما