پای درس اخلاق آیت‌الله علوی گرگانی

ماجرای بازرگانی که روی قبر شیخ انصاری(ره) زار می‌زد

نقل شده است که روزی مردی را دیدند که خود را روی قبر مرحوم شیخ مرتضی انصاری انداخته است و گریه می‌کند. پرسیدند که چرا گریه می‌کنی؟ و او گفت: من جریانی از شیخ دیدم که نمی‌توانم، گریه نکنم.
جمعه، 28 اسفند 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماجرای بازرگانی که روی قبر شیخ انصاری(ره) زار می‌زد

نقل شده است که روزی مردی را دیدند که خود را روی قبر مرحوم شیخ مرتضی انصاری انداخته است و گریه می‌کند. پرسیدند که چرا گریه می‌کنی؟ و او گفت: من جریانی از شیخ دیدم که نمی‌توانم، گریه نکنم.
 
به گزارش راسخون به نقل از فارس، موعظه و نصیحت، کلید سعادت و رستگاری در دنیا و آخرت است. موعظه، دل‌ها را صفا می‌بخشد و چشم و جان را به جهان پُر رمز و راز معنویت می‌گشاید. خداوند متعال در قرآن کریم یکی از مهمترین تکالیف حضرت رسول(ص) را ارشاد مردم از راه پند و اندرز و موعظه معرفی می‌کند.
 
به همین منظور، فرازهایی از درس اخلاق آیت‌الله سیدمحمد علوی گرگانی از مراجع تقلید را برای علاقه‌مندان بازنشر می‌کنیم:

یا اباذر! إنّ العَبدَ لیُعرضَ علیه ذُنُوبهُ یَومَ القیامة فیقول، أمّا إنّی کنت مُشفِقاً، فیَغفِرُلَهُ.
 
ای اباذر! فردای قیامت گناهان هر بنده‌ای را به او نشان می‌دهند. پس می‌گوید: من از بندگانی بودم که از عمل‌های خودم در وحشت بودم که چه جواب دهم پس خداوند گناهان او را می‌بخشد.
 
گناهان انسان در روز قیامت عرضه می‌شود و پرونده و نامه اعمال در قیامت بررسی می‌شود و انسان تجسم اعمالی را که در دنیا انجام داده، می‌بیند. به‌هرحال چون انسان خودش اعتراف می‌کند و در پیشگاه خداوند تبارک‌وتعالی خود را مقصر می‌داند، بخشیده می‌شود. اعتراف و اظهار تقصیر، سبب مغفرت است که ما باید چنین باشیم.
 
«یا اباذر! ان الرجل لیعمل الحسنة فیتکل علیها و یعمل المحقرات یأتی الله و هو علیه غضبان و ان الرجل لیعمل السیئة فیفرق منها فیأتی الله عزوجل امنا یوم القیامة.
 
ای اباذر! کسی که کار نیک انجام می‌دهد و آن را تکیه‌گاه خویش قرار می‌دهد و گناهان کوچک انجام می‌دهد، گویا خداوند به او کاری ندارد. خدا بر چنین مردی غضبناک است و کسی که گناه کرده و از گناهان خود پشیمان و ناراحت است، فردای قیامت در امان است.»
 
بعضی از افراد خوبی‌هایی می‌کنند و کارهای نیکی انجام می‌دهند، مثلاً مسجدی یا درمانگاهی یا دارالایتامی تأسیس می‌کنند و یا نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند و این اعمال خود را سبب دلگرمی خود قرار می‌دهند و می‌گویند: الحمدلله بنده خوبی هستیم. ولی گاه‌گاهی گناهان کوچک انجام می‌دهند و غرور آن‌ها را می‌گیرد و پیش خود احساس می‌کنند که خدا آن‌ها را عقاب نخواهد کرد و حال آن‌که پروردگار از چنین افرادی ناراحت است.
 
گاهی اوقات کسی گرفتار گناه صغیره می‌شود و بر آن‌هم اصراری ندارد و از گناهان کبیره نیز اجتناب دارد؛ این‌جا ممکن است خداوند از تفضُلش با چنین بنده‌ای خوش‌رفتاری کند و این فرق دارد بااینکه انسان گناهان را انجام دهد به‌عنوان اینکه آزاد است. لذا حضرت فرمود: اگر بناست کسی کاری را انجام دهد و گناهی بکند به‌عنوان اینکه آزاد است و به‌عنوان اینکه خدا بزرگ و کریم است، وقتی به پیشگاه خدا آید بر او غضب می‌کند.
 
بنابراین در پیشگاه خدا باید خود را شرمنده بدانیم و از نفس خود راضی نباشیم. اگر در نماز و سجده‌ها و اگر در دعاها دل انسان نمی‌شکند، علتش این است راضی به نفس است که من برای چه گریه کنم؟ اما آن‌هایی که دائماً در حال اضطرابند، از لحاظ گناه نیز زود بخشیده می‌شوند. مرحوم امام خمینی(ره) به آقای مجتهدی که از علمای تهران است، فرمودند: دعا کنید که خدا حال و هوای عوام بودن را از ما نگیرد. یک نفر آدم معمولی به قم می‌آید، به هر کس می‌رسد سلام می‌کند و مؤدب است و روحیه عالی دارد، اما بعضی از آقایان از کنار عالم و فقیه و استاد هم اگر بگذرند، اعتنا نمی‌کنند.
 
خدا مرحوم آیت‌الله‌العظمی آقای سید محسن حکیم را رحمت کند. ایشان به آقای شیخ عبدالحسین واعظ‌‌زاده می‌فرمود: مرا موعظه کن. وقتی شیخ عبدالحسین منبر می‌رفت، می‌گفت: آقای سید محسن! حواست را جمع کن که نزدیک شفیر جهنمی. حواست را جمع کن فردای قیامت چه جواب می‌دهی؟ و مرحوم آقای حکیم گریه می‌کرد. بعضی از این کار تعجب می‌کردند. رفقا می‌گفتند: خود آقا فرموده است که نامشان برده شود.
 
پای موعظه بنشینید که خیلی اثر دارد. بزرگان اگر به مقام والا رسیده‌اند، این‌گونه بوده‌اند.
 
درباره شیخ انصاری(ره) نقل شده که روزی مردی را دیدند که خود را روی قبر شیخ انداخته و گریه می‌کند. پرسیدند که چرا گریه می‌کنی؟ و او گفت: من جریانی از شیخ دیدم که نمی‌توانم، گریه نکنم. گفتند: چه بوده است؟ گفت: عده‌ای مرا اغفال کردند و به من پول دادند که بروم و شبانه شیخ انصاری را به قتل برسانم. شمشیری گرفتم و آن‌گاه که همه در خواب بودند، خود را به خانه شیخ رساندم و از دیوار بالا رفتم. دیدم ایشان مشغول نماز است. به داخل خانه رفتم و هیچ تأمل نکردم، همین‌که شمشیر را بالا بردم که شیخ را بزنم، دستم از رمق افتاد و به همان شکل خشک شد و همین‌طور ماند تا آقا نمازش تمام شد و من از خجالت آب شدم.
 
دیدم شیخ گفت: خدایا! من چه گناهی کردم که فلانی و فلانی و فلانی در صدد کشتن من برآمدند؟ خدایا! من این‌ها را بخشیدم. تو هم این‌ها را ببخش. این سخنان را که از شیخ شنیدم، از عمل خود پشیمان شدم. پس دست شیخ را بوسیدم و گریه کردم و تقاضا کردم مرا ببخشد. آقا فرمود: صدایت را بلند نکن که کسی بفهمد، فردا بیا با تو کاری دارم. فردای آن شب به منزل شیخ رفتم. علما و بزرگان بسیاری مهمان شیخ بودند. خدمت شیخ رسیدم. به من احترام کرد، عزت گذاشت و به من پولی داد و فرمود: من در حقت دعا کردم که خدا به مال و جانت برکت بدهد و بعد از آن با پول شیخ کار کردم و حال از بازرگانان مهم شده‌ام. من چه‌طور می‌توانم شیخ را فراموش کنم؟ هر وقت به سر قبر شیخ می‌آیم، منقلب می‌شوم هرگز فراموش نمی‌کنم احسان و گذشتی که او به من کرد.«عاش سعیدا و مات سعیدا»
/2759/



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.