روایت از حاشیه به‌یادماندنی روز عرفه در امامزاده ابوالحسن شهرری

شیعه شدم؛ محمدعلی صدایم کنید!

«اشهد ان علیا ولی الله» اطرافیان که صدای شهادتین جوان را شنیده‌اند خبر را به گوش روحانی و متولی امامزاده می‌رسانند. دور جوان حلقه می‌زنند. چه در دل جوان 25 ساله گذشته که در میانه دعای عرفه خودش را از لابه لای جمعیت حاضر در صحن به ضریح می‌رساند و شهادتین را زمزمه می‌کند. چرا امروز؟
چهارشنبه، 31 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شیعه شدم؛ محمدعلی صدایم کنید!
به گزارش راسخون به نقل از جهان نیوز، چسبیده به ضریح، اشک در چشمانش حدقه زده، با صدای بلند می‌گوید: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول‌الله و اشهد ان علی ولی‌الله.» اینجا امامزاده ابوالحسن شهرری است و امروز روز عرفه و این صدای پرسوزوگداز جوانی 25 ساله که فارغ از هیاهوی جمعیت این چند جمله را بدون وقفه تکرار می‌کند و صدایش اگرچه بلند و رسا اما در نوای یا حسین و الهی العفو حاضران در حریم امن امامزاده گم می‌شود. اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. یکی دو نفر که صدای شهادتین جوان را می‌شنوند سراغش می‌روند تا سر از سر این ذکر و اشک‌های بی امانش در بیاورند. اما انگار در این عالم نیست. چند دقیقه‌ای می‌گذرد. جوان کنار جمعیت می‌نشیند. دستانش را بالا می‌گیرد و دعای عرفه را زیر لب زمزمه می‌کند.


برکت روز عرفه در امامزاده ابوالحسن

فهمیدن این حال و این ذکر کار سختی نیست. جوان سنی در روز عرفه و در حریم امن امامزاده ابوالحسن شهرری شیعه شده است و چه خبری بهتر از این می‌توانست برکت دهد به این روز مبارک. دعای عرفه تمام می‌شود. اطرافیان که صدای شهادتین جوان را شنیده‌اند خبر را به گوش روحانی و متولی امامزاده می‌رسانند. دور جوان حلقه می‌زنند. چه شده است؟ چه در دل جوان 25 ساله گذشته که در میانه دعای عرفه خودش را از لابه لای جمعیت حاضر در صحن به ضریح می‌رساند و شهادتین را زمزمه می‌کند. چرا امروز؟

محمد علی صدایم کنید
می‌پرسند نامت چیست؟ می‌گوید «رانا» بودم اما از امروز نامم «محمدعلی» است. جوانک بلوچ صدایش می‌لرزد. روحانی بوسه‌ای بر پیشانی‌اش می زند و تسبیحی که متبرک به خاک کربلاست به او هدیه می‌کند. متولی امامزاده با تعجب دست روی شانه جوان می‌گذارد؛ «می‌شناسمت. تو همان جوانی هستی که چند ماه قبل آمدی و گفتی می‌خواهم اینجا خادم باشم. هر چند وقت یک بار می‌آمدی و کمک‌حال خادمان می‌شدی. تو سنی بودی؟ پس چه شد؟ اینجا؟ امروز؟ کلام بر زبان محمدعلی به‌سختی جاری می‌شود. محمدعلی بلوچ است. جوانی از اهل تسنن که تپق زنان فارسی صحبت می‌کند. کریمی، متولی امامزاده می‌گوید: «گه‌گداری به امامزاده می‌آمد. هر کمکی که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. برای زوار چای می‌ریخت. حیاط امامزاده را آب‌وجارو می‌کرد. نمی‌دانستم سنی است. مگر می‌شود این‌طور با عشق خدمت کنی به زوار امامزاده؟»

بهترین روز عمر من

محمدعلی تپق زنان فارسی صحبت می‌کند اما در لابه لای حرف‌هایش از همسایگی با امامزاده می‌گوید. از سر زدن‌های گاه‌وبیگاهش به امامزاده ابوالحسن و از تماشای اشک‌های زواری که برای شفاعت به امامزاده می‌آمدند. از روحانی که در صحن امامزاده می‌نشست و با لبخند و حوصله به سؤالات جوانان پاسخ می‌داد. محمدعلی می‌گوید: «پیروان اهل سنت نمی‌توانند به‌راحتی سؤال کنند و کتاب‌های شیعیان را بخوانند. اما من می‌دیدم که اینجا جوان‌ها کنار روحانی می‌نشستند و از شک و شبهه‌هایی که داشتند می‌پرسیدند و روحانی با صبر و حوصله و رویی خوش با آنها حرف می‌زد. از خدا خواستم کمکم کند. از حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) خواستم مددرسان من باشند. یک سال طول کشید. در این یک سال بارها اینجا آمدم. هر بار در تصمیمم راسخ‌تر از قبل می‌شدم اما جسارتش را پیدا نمی‌کردم. امروز صدای گیرای این دعا و الهی العفو مردم در فضای بیرون از امامزاده هم پیچیده بود. برایم عجیب بود. این جمعیت اینجا چه می‌کنند؟ وارد حیاط امامزاده شدم. دلم لرزید و شد آنچه باید می‌شد. امروز بهترین روز عمر من است. مرا به غلامی بارگاه امامزاده قبول می‌کنید؟»


حالا دیگر روز عرفه سال 97 برای محمدعلی، روزی به‌یادماندنی خواهد بود. روزی که نامش به عنوان یکی از شیعیان امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام ثبت شد و به آن‌چه در دلش بود و دنبالش می‌گشت، رسید.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.