دین و مذهب ابولولو
کسی که خلیفه دوم را مورد هجوم قرار داد و او را مجروح و به قتل رساند ابولؤلؤ نام دارد اما دین و شخصیت این فرد با آنچه که ما شنیده ایم و در ذهن داریم متفاوت است. اولا: این فرد «فیروز نهاوندی» معروف به ابولؤلؤ نام دارد و طبق منابع تاریخی، مسلمان یا زردشتی یا نصرانی بودن او معلوم نیست و در هیچ منبعی در این مورد صحبتی به میان نیامده است. اینکه آیا او از زردشتی های هم پیمان با مسلمانان بوده یا نصرانی بوده یا مسلمان شده بود معلوم نیست. همچنین اصلا دلیلی بر شیعه بودن او وجود ندارد. پس لزوما ربط دادن فعل او با اعتقادات و اختلافات شیعیان هم خودش اسباب اختلاف و درگیری میان مسلمانان است که تضعیف شیعیان را در پی دارد.انگیزه حمله و قتل
انگیزه ابولؤلؤ در کشتن خلیفه دوم یک انگیزه شخصی بوده است. در واقع او نسبت به گزاف بودن مالیاتِ مقرّر اعتراض داشت و نزد خلیفه دوم شکایت برد ولی خلیفه دوم مالیاتش را تخفیف نداد. لذا نقشه قتل خلیفه دوم را طراحی کرد. بنابراین نه تنها انگیزه ابولولو یک انگیزه مذهبی و اعتقادی نبوده بلکه صرفاً یک تسویه حساب شخصی بوده است. از این رو اینکه او برای خشنودی اهل بیت(علیهم السلام) دست به این کار زده باشد از نظر مورخان کاملا نادرست و غلط است.مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی احتمال داده است برخی از بزرگان قریش مثل مغیرة (مالک ابولؤلؤ) در ترورِ خلیفه دوم نقش داشته اند زیرا از سختگیری های خلیفه دوم به تنگ آمده بودند.(ر.ک، تاریخ تحلیلی اسلام، ص129و130) آنچه دیدگاه ایشان را تقویت می کند این است که خلیفه دوم در روزهای آخر گفته بود می خواهد شیوه اش را در تقسیم بیت المال تغییر داده، مساوات را برگزیند که این می توانست موجب نگرانی برخی از بزرگان قریش شود تا آنان را به طراحی برای قتل خلیفه دوم وادار کند. طبق این نظریه ظاهرا ابولولو فریبِ چند عربِ قریشی را خورده و آلت دست آنان شده است و انگیزه شخصی خودش هم مزید بر علت شده است.
موضع امیرمومنان(علیه السلام) درباره ترور خلیفه دوم
بی شک اگر امام علی(علیه السلام) درگیری فیزیکی با دستگاه خلافت را صلاح می دیدند خودشان از همان آغاز اقدام می کردند و حتی با مخالفان و اضداد می جنگیدند ولی از آنجا که چنین درگیری را متعارض با مصالح عالیه اسلام می دانستند دست به شمشیر نبردند و سوکت اختیار کردند. در برخی منابع آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) توصیه فرموده بودند که اگر مردم تو را یاری نکردند صبر و شکیبایی در پیش بگیر. لذا ایشان صبر کردند. لذا بدون تردید ایشان به قتل خلیفه دوم در نماز جماعت و در مسجد النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) راضی نبوده اند و همانطور که گفتیم اساساً عملکرد ابولؤلؤ قابل دفاع نیست.بنابراین با اینکه عملکرد خلیفه دوم عمربن خطاب درباره اهل بیت(علیهم السلام) را کاملاً مخالف دستور خداوند و پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) می دانیم در عین حال ترور او را نیز اشتباه دانسته و معتقدیم امیرمومنان(علیه السلام) نیز به این قتل آن هم در مسجد و در حال نماز راضی نبودند، همانطور که بعدها به قتل عثمان نیز رضایت ندادند و همه این امور بدون اطلاع ایشان انجام شد. برخی معتقدند اینها همه توطئه مخالفان علی(علیه السلام) بود که می خواستند آن حضرت را همدستِ قاتلانِ خلفا معرفی کنند، چنانکه معاویه ایشان را به همکاری با قاتلان عثمان متهم می کرد.(ر.ک، نهج البلاغه، نامه28) و عجیب آن است که برخی افراد امروز همان حرف و تهمتی را می زند که معاویه و داستان پردازانِ دربارِ او در آن زمان می گفتند! حضرت امیر(علیه السلام) بارها و بارها خود را از اتهامات معاویه تبرئه فرموده است.
ضمن آنکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) از باب شدن خلیفه کشی و قتل پس از ایجاد اختلاف را به صلاح اسلام و مسلمانان نمی دانستند و هیچگاه از این رفتارها حمایت نکردند و قلبا به آن راضی نبودند. کسانی که امام علی(علیه السلام) را در این ماجرا و در فراری دادن ابولؤلؤ داخل می کنند هیچ شناختی این شخصیت ایشان ندارند و فرسنگ ها از امام خود عقب هستند.
مرگ و قبر ابولؤلؤ
در کتب تاریخ آمده ابولؤلؤ پس از آسیب زدن به خلیفه دوم و زخمی کردن تعدادی دیگر از نمازگزاران پا به فرار گذاشت اما نتوانست از مسجد بیرون برود و در همانجا مردم او را دستگیر کردند و او که خود را گرفتار دید - با همان خنجری که خلیفه دوم را با آن زده بود - خود را کشت(خودکشی کرد) اما درباره قبر او باید گفت طبیعی است جنازه اش را در همان مدینه دفن کرده اند. به هرحال او نتوانست بگریزد حتی نتوانست از مسجد بیرون رود بلکه همانجا خودکشی کرد چه رسد به اینکه پایش به ایران و کاشان رسیده باشد!!بنابراین اینکه برخی از عوام می گویند: ابولؤلؤ فرار کرده، نزد حضرت امیر(علیه السلام) آمد و از ایشان پناه خواست و ایشان فرمودند: «من تو را با طیّ الارض به کاشان می برم که مردمانش شیعه هستند.» کاملاً بی پایه است زیرا مردم کاشان در آن زمان شیعه نبوده اند. اساساً مردم کاشان به تبعیت از قم شیعه شدند و چون رواج تشیع در قم بین سال های 80 تا 115هجری آغاز شده بنابراین در سال ترور خلیفه دوم(سال 23هجری) خبری از حضور شیعیان در کاشان یا در قم نبوده است. بلکه تشیع در آن زمان در میان عده ای از صحابه در مدینة النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) منحصر بود.(ر.ک، رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران )