راسخون:
مارک لوی با 10 سال فعالیت و نگارش 10 کتاب به پرفروشترین نویسنده امروز فرانسه تبدیل شده است و آثار او نیز بیش از دیگران به زبانهای خارجی ترجمه میشود. هر چاپ آثار او به بالای یک میلیون نسخه میرسد، به طوری که طی 10 سال بیش از 10 میلیون نسخه فروخته است و در مجموع آثار او به 41 زبان ترجمه شده است. تازهترین رمان او «دزد سایهها» هم از این قاعده مستثنی نیست و به تازگی در 450هزار نسخه روانه بازار کتاب شده است. سال 2005 کتاب وی با عنوان «و اگر حقیقت داشت» در شرکت فیلمسازی استیون اسپیلبرگ به فیلم درآمد. کارگردان این اثر سینمایی که فروش موفقی داشت، مارک واترز بود و البته عنوان آن را به «درست مثل بهشت» تغییر داده بود. این گفتوگو را نشریه اکسپرس چند روز پس از حذف تیم ملی فرانسه از جام جهانی با وی انجام داده است.
آقای لوی زیاد به مسافرت میروید؟
بله، سال گذشته 100هزار کیلومتر طی دو ماه و نیم سفر کردم که بیشتر آنها به دلیل انتشار کتابهایم به زبانهای خارجی بود، بنابر این من به طور مداوم راهی کشورهای ویتنام، روسیه، ایتالیا، اسپانیا، آلمان، مغرب و برزیل میشوم. من از فرصت مسافرت بهرهمیگیرم تا یادداشتهایی برای نگارش قصههای آیندهام بردارم، اما نخستین هدفم از این سفرها دیدار با خوانندگان آثارم است. همیشه از ملاقات با آنها در جایی خارج از پایگاه اصلیام شگفت زده میشوم! خاطرم هست در هانوی (پایتخت ویتنام) بودم که دختری جلویم را گرفت و از من خواست تا کتابم را برایش امضا کنم. هرگز به این موضوع عادت نمیکنم و همیشه برایم تازگی دارد:
این همه موفقیت و فروش آثارتان را چطور توضیح میدهید؟
هیچ نظری در این مورد ندارم چون به گمان موضوعی انتزاعی است. من بخت خارقالعادهای دارم و همواره تلاش میکنم تا شایستگی آن را داشته باشم.
آیا باشگاه هواداران هم دارید؟
نه. رابطه یک نویسنده با خوانندگانش سرشتی متفاوت از رابطه یک آوازهخوان یا هنرمند با مخاطبانش دارد. خوانندگان کتاب نه با رماننویس بلکه با شخصیتهای داستان همذاتپنداری میکنند. در بیشتر نامههایی که دریافت میکنم مخاطبان از شخصیتها میپرسند نه از خودم.
برنامههایی را که برای تبلیغ کتابتان انجام میشود دوست دارید؟
عبارت «تبلیغ» چندان با من و کارم جور درنمیآید. ترجیح میدهم از کلمه «همراهی« استفاده کنم. از نظر من این برنامهها به کار آن میآید که من با دوری شخصیتهایم سازگار شوم. وقتی رمانی را تمام میکنم احساس میکنم برای بدرقه عزیزانم به فرودگاه میروم.
فکر اولیه نگارش رمان تازهتان «دزد سایهها» چگونه به ذهنتان رسید؟
در پارکی در نیویورک نشسته بودم، روی نیمکتی پدربزرگی را همراه با نوهاش دیدم. شباهت آنها شگفتانگیز بود، اما همانقدر که پسرک چهرهای جدی داشت پیرمرد به نظر چهرهای شاد و بیدغدغه داشت.
همان لحظه این پرسش به ذهنم آمد، چه میشد اگر کودک میتوانست با بزرگسالی خود ملاقات کند؟ آیا شرمنده میشد؟ به نظرم اگر انسان به رؤیاهای کودکیاش وفادار بماند این اتفاق چندان هم بد نخواهد بود.
هنوز هم به همان دنیای پیشین دلبستهاید: دوستی، عشق، کودکی، احساسات خوشایند و...
انگار شما هم معتقدید که حامل خبرهای شوم باهوشتر به نظر میرسد! سیاه شیکتر از آبی است! و رسانهها هم با این سیاهنماها بیشتر مصاحبه میکنند...
معمولاً چگونه کار میکنید؟ رأس ساعت مشخص یا بر اساس خلق و خو و سرحال بودن؟
من هفت روز هفته و هر روز 15 ساعت طی چهار ماه کار میکنم... زمان کار کنار خانوادهام به سر میبرم. من به زندگی، جنبش و سروصدای اطراف خودم نیاز دارم. اتاق کار من بیشتر شبیه کارگاه خیمهشببازهاست تا دفتر کار ارنست همینگوی! کتابهای من در سه مرحله تکامل مییابند.
نخست نوبت رؤیاپردازی است. خودم را به دست خیالات میسپارم تا اینکه قصه شکل واقعی خود را پیدا کند. سپس شخصیتها را میسازم. باید با آنها گفتوگو کنم تا شخصیت آنها ظرفیت و دقیق پرداخته شوند. این مرحله وقت زیادی میگیرد.
وقتی توانستم به آنها حیات و زندگی بدهم نوبت نوشتن میرسد. در این مرحله من انگار وارد دنیای دیگری میشوم و تا زمانی که دست نوشته را به ناشر ندهم وارد دنیای واقعی نمیشوم.
چه چیزی شما را به حرکت وا میدارد و انگیزه میدهد تا این همه سفر کنید، پول یا شهرت؟
هیچ یک. ملازم همیشگی من در زندگی همواره آزادی بوده است. من از 17 سالگی کارکردن را آغاز کردم. 18 سال و نیم داشتم که راهی ایالات متحده شدم و برای سفر از هر وسیلهای از اتوبوس گرفته تا سواری استفاده کردم. مدتی در لندن هم زندگی کردم اما همواره احساس آزادی و عدم تعلق خاطر را حفظ کردهام.
نخستین بار چرا به ایالات متحده سفر کردید؟ میخواستید از جک کرواک (نویسنده امریکایی) تقلید کنید؟
به هیچ وجه من از بوروکراسی حاکم بر کشورم فرار میکردم. بهار 1983 سیاستهای دولت سوسیالیست پیر موروی (نخست وزیر حکومت فرانسوا میتران) به شکلی سختگیرانه محدودیتهایی را در خروج اموال منقول اعمال میکرد. احساس کردم ارزشهایم و هویتم را از من گرفتهاند. هنوز هم وقتی موروی را در تلویزیون میبینم پشتم تیر میکشد.
چه نویسندگانی برکار شما تأثیر گذاشتهاند؟
رومن گری، همینگوی، ویکتور هوگو، ژاک پرهور و مارسل پانیول.
نظرتان درباره منتقدان چیست؟
مشکل اساسی در فرانسه از آنجا ناشی میشود که برخی منتقدان پاریسی خودشان نویسندهاند و بنابر این در فضایی میان حسادت و رفاقت سیر میکنند.
آیا هرگز تصمیم گرفتهاید کتابهای عامهپسند بنویسید؟
من چنین سؤالی را هرگز در ذهنم ندارم، بلکه آزاد و به دور از هر گونه پیش داوری مینویسم، حتی در پیچاپ کتاب هم نیستم. من از نوشتن لذت میبرم.
آیا عنوان کتابها را خودتان انتخاب میکنید یا ناشرتان؟
در حقیقت گاهی عنوان کتاب حتی پیش از نگارش آن مشخص میشود، گاه نیز هنگام نوشتن کتاب عنوان به ذهنم میرسد. انتخاب عنوان با خودم است.
آیا از سینما و شیوه روایت آن هم تأثیر میگیرید؟
هرگز. در نوشتن آزادیای هست که در سینما مقدور نیست.
دنیا پر از بحرانهای اقتصادی و تنشهایی بینالمللی شده است. آیا به آینده خوشبین هستید؟
نگران نیستم بلکه گوش به زنگم، نگرانی ابتدای فلج شدن است. هرگز به دنبال ایدهال جلوه دادن گذشته نیستم. امروزه به نسبت گذشتهها انسان کمتر مریض میشود. عمر بیشتری میکند و دنیا جنب و جوش خوبی دارد.
در حال حاضر چه کتابی میخوانید؟
درحال خواندن قطعهای درباره یکی از محلههای منهتن هستم؛ جایی که خودم زندگی میکنم. داستانهای شهری را بسیار دوست دارم. گاه هم قصههایی از آناگاوالدا، کورمک مک کارتی و رومنگری میخوانم.
یکی از علایق اصلی شما آشپزی است. آخرین غذایی که درست کردید چه بود؟
من عاشق آشپزیام. شیوه عمل آن شبیه نوشتن است. ساعتها صرف حاضر کردن چیزی میشوی به امید آنکه دیگران مزهاش را بچشند. من بر اساس فصلها آشپزی میکنم. مثلاً در تابستان آشپزی لبنانی را ترجیح میدهم.
به روزی فکر کردهاید که دیگر ننویسید؟
نه هرگز.
این روزها تب جام جهانی همه جا را گرفته است شما به فوتبال علاقه دارید؟
دیگر اصلاً علاقهای به فوتبال ندارم! تیم ملی فرانسه که اصلاً در حد توجه ملی ظاهر نشد.
منبع: اکسپرس