دست من را هم بگیر حسین جان!
عیسی یک گوشه نشسته،
شفای مریض ها را تماشا میکند...
موسی یک کنج،
معجزه ها را میبیند...
نوح،
کشتی نجات تو را مینگرد...
ابراهیم به تماشای
آتش جهنم نشسته که به نگاهت
گلستان میشود...
دست من را هم بگیر حسین جان!
دنبال توام مثل همان طفل فقیری/ که کوچه به کوچه پی دیدار امیری/ من سائل این خانه حقیر بن حقیرم/ تو صاحب این خانه کبیر بن کبیری/ عمدا به زمین خورده ام و پا نشدم باز/ تا بلکه دوباره تو ز من دست بگیری