مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 198
الهی تو دوستان خود را به لطف پیدا گشتی تا قومی را بشراب انس مست کردی، قومی را به دریای دهشت غرق کردی، ندا از نزدیک شنوانیدی و نشان از دور دادی ف رهی را باز خواندی و آنگاه خود نهان گشتی از وراء پرده خود را عرضه کردی و به نشان بزرگی خود را جلوه نموده تا آن جوانمردانرا در وادی دهشت گم کردی، و ایشان را در بیتابی و بی توانی سر گردان کردی ف داور آن داد خواهان تویی و داد ده آن فریاد کنان تویی و دیت آن کشتگان تویی، تا آن گُم شده کی به راه آید و آن غرق شده کُجا به کران افتد، و آن جانهای خسته کُجا بیاسایند، و این قصهٔ نهانی را کی جواب آید و شب انتظار آنان را کی بامداد آید ؟
یار از غم من خبر ندارد گویی
یا خواب به من گُذر ندارد گویی
تاریک تر است هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گویی
یار از غم من خبر ندارد گویی
یا خواب به من گُذر ندارد گویی
تاریک تر است هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گویی