0
مسیر جاری :
خوشبختی احسان خواجه امیری

خوشبختی

می خواستم بهت بگم چقدر پریشونم دیدم خود خواهیه ، دیدم نمی تونم تحمل می کنم بی تو به هر سختی به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی به شرطی بشنوم دنیات آرومه
فال احسان خواجه امیری

فال

من رو ویرون کنی ، آباد می شم تو زندونم کنی ، آزاد می شم آره مجنون می شم وقتی که تلخی یک کم شیرین بشی ، فرهاد می شم یک کم شیرین بشی ، فرهاد می شم
حقیقت داره دلتنگی احسان خواجه امیری

حقیقت داره دلتنگی

دلیل اینکه آرومم ، امید لمس دست هاته همین لبخند پنهانی ، کنار لحن گیراته دلیل اینکه تنهایی ، همین دست های تنهامه همین دنیای تاریکم ، همین تردید چشمامه
دچار احسان خواجه امیری

دچار

چه بسازی چه نسازی ، دل من کوکه با سازت همه ی اوج غرورم ، سهم قلب بی نیازت حال من خوبه با عشقت گر چه دورم از وصالت واسه من کافیه رویات ، واسه من بسه خیالت آرزوم ، بودن کنارت ، حتی یک لحظه تو خوابه چه بپرسی...
گریه احسان خواجه امیری

گریه

گریه نمی کنم نه اینکه سنگم گریه غرورم رو به هم می زنه مرد برای هضم دلتنگی هاش گریه نمی کنه ، قدم می زنه گریه نمی کنم ، نه اینکه خوبم نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم یک اتفاق نصفه نیمه ام که ، یهو...
تمام می شوم شبی امیر تاجیک

تمام می شوم شبی

مام می شوم شبی فقط به من اشاره کن بگو که با منی هنوز اشاره ای دوباره کن تمام میشوم شبی ازاین همه رها شدن از این سکوت تن شکن اسیر گریه ها شدن
سرو جوون امیر تاجیک

سرو جوون

بخون تو خواب كوچه ها ب خون به نام زندگي بخون كه بيدار بشيم از خواب بلند بچگي آينه ي قدي زمون مي گه چقدر بزرگ شدي راهمونو گم نكنيم نذار بگن نا بلديم
عزم و ایمان- مرد میدان امیر تاجیک

عزم و ایمان- مرد میدان

عزم و ايمان فخر و آواز است آنک مرد و ميدان توپ و دروازه است آنک عزم و ايمان فخر و آواز است آنک مرد و ميدان توپ و دروازه است آنک گر حريفان داغ گل چينند از گل جيب ياران بلبل تازه است آنک بلبل گلچهره گل...
یه مسجد امیر تاجیک

یه مسجد

یه مسجد ، وسط دو تا مثلث اسیره یه کودک ، زیر چکمه سیاهی می میره یه ضجه ، توی آسمون شب پر می گیره یه مادر ، دوباره ناله رو از سر می گیره گلوله ، سینه ی برادرم رو می دره شهادت ، کفن گلی می شه که پرپره...
تصنیف اسرار عشق همایون شجریان

تصنیف اسرار عشق

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی‌خبر بمیرد در دردِ خودپرستی دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارَت گر بت نمی‌پرستی سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی کند سیاهی چندان درازدستی