0
مسیر جاری :
بیگانه می‌سوزد روز عاشورا

بیگانه می‌سوزد

نه تنها خیمه گاهم ز آتش بیگانه می‌سوزد که بنیاد وجودم، از غم جانانه می‌سوزد در خونین ز چشمانم، به دامن، چون نیفشانم؟ که پیش دیدگانم، کودکی در دانه می‌سوزد
بمان روز عاشورا

بمان

بمان که روشنی دیده ترم باشی شبیه آینه ای در برابرم باشی هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است بمان که مایه دلگرمی حرم باشی چه شد که از ته گودال سر در آوردی
بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد روز عاشورا

بر حربگاه، چون ره آن كاروان فتاد

شور نشور واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه، غلغله در شش جهت، فكند هم گریه، در ملائک هفت آسمان فتاد هرجا كه بود آهوئى، از دشت پا كشید
بتاب ای مه روز عاشورا

بتاب ای مه

بتاب ای مه که زینب دل غمین است پریشان دل ز مرگ شاه دین است بتاب ای مه رقیه دل کباب است ز مرگ باب خود در پیچ و تاب است بتاب ای مه تو بر گلهای زهرا
آشوب روز عاشورا

آشوب

کربلا تیره گشت و پر آشوب کرد عمر حسین چونکه غروب گرد غم شد بر آسمان ز زمین آسمان خون گریست زین آشوب شد گل‌آلود و سرخ، آب فرات