0
مسیر جاری :
چون دو زلفين تو کمند بود سنایی غزنوی

چون دو زلفين تو کمند بود

چون دو زلفين تو کمند بود شاعر : سنايي غزنوي شايد ار دل اسير بند بود چون دو زلفين تو کمند بود آخر اين صبر نيز چند بود گوييم صبر کن ز بهر خدا با چنين رخ چه جاي پند بود...
آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود سنایی غزنوی

آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود شاعر : سنايي غزنوي و آفرين بادا بر آن کس کو ترا در خور بود آفرين بادا بر آن کس کو ترا در بر بود شادمان آن کس که با تو در يکي بستر بود...
گر سال عمر من به سر آيد روا بود سنایی غزنوی

گر سال عمر من به سر آيد روا بود

گر سال عمر من به سر آيد روا بود شاعر : سنايي غزنوي اندي که سال عيش هميشه به جا بود گر سال عمر من به سر آيد روا بود پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود پايان عاشقي نه...
مردمان دوستي چنين نکنند سنایی غزنوی

مردمان دوستي چنين نکنند

مردمان دوستي چنين نکنند شاعر : سنايي غزنوي هر زمان اسب هجر زين نکنند مردمان دوستي چنين نکنند مذهب و اعتقاد و دين نکنند جنگ و آزار و خشم يکباره ديگري را بر او گزين...
وصال حالت اگر عاشقي حلال کند سنایی غزنوی

وصال حالت اگر عاشقي حلال کند

وصال حالت اگر عاشقي حلال کند شاعر : سنايي غزنوي فراق عشق همه حالها زوال کند وصال حالت اگر عاشقي حلال کند که نه ره همه‌ي عاشقان وصال کند وصال جستن عاشق نشان بي‌خبريست...
گر شبي عشق تو بر تخت دلم شاهي کند سنایی غزنوی

گر شبي عشق تو بر تخت دلم شاهي کند

گر شبي عشق تو بر تخت دلم شاهي کند شاعر : سنايي غزنوي صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهي کند گر شبي عشق تو بر تخت دلم شاهي کند هر يکي را بر مثال يوسف چاهي کند باد لطفت گر به...
بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند سنایی غزنوی

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند شاعر : سنايي غزنوي هيچ کس ديدي که بر مه چنبر از عنبر کند بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند گه عبير بيخته بر لاله‌ي احمر کند گه ز مشک سوده...
ما را ز مه عشق تو سالي دگر آمد سنایی غزنوی

ما را ز مه عشق تو سالي دگر آمد

ما را ز مه عشق تو سالي دگر آمد شاعر : سنايي غزنوي دور از ره هجر تو وصالي دگر آمد ما را ز مه عشق تو سالي دگر آمد يکباره همه رفت و خيالي دگر آمد در ديده خيالي که مرا بد...
تا ز دل پيمانه‌ي غم بر سر پيمان کشد سنایی غزنوی

تا ز دل پيمانه‌ي غم بر سر پيمان کشد

تا ز دل پيمانه‌ي غم بر سر پيمان کشد شاعر : سنايي غزنوي دين و پيمان و امانت در ره ايمان يکيست تا ز دل پيمانه‌ي غم بر سر پيمان کشد لشکر لا حول را بند قطيعت بگسلد مرد کو...
از دوست به هر جوري بيزار نبايد شد سنایی غزنوی

از دوست به هر جوري بيزار نبايد شد

از دوست به هر جوري بيزار نبايد شد شاعر : سنايي غزنوي از يار به هر زخمي افگار نبايد شد از دوست به هر جوري بيزار نبايد شد با عشق خوش شوخي در کار نبايد شد ور جان و دل و...