تا ز دل پيمانهي غم بر سر پيمان کشد
تا ز دل پيمانهي غم بر سر پيمان کشد
شاعر : سنايي غزنوي
دين و پيمان و امانت در ره ايمان يکيست تا ز دل پيمانهي غم بر سر پيمان کشد لشکر لا حول را بند قطيعت بگسلد مرد کو تا فضل دين اندر ره ايمان کشد خلق پيغمبر کجا تا از بزرگان عرب وز تفاوت بر شعاع شرع شادروان کشد صادقي بايد که چون بوبکر در صدق و صواب جور و رنج ناسزايان از پي يزدان کشد يا نه چون عمر که در اسلام بعد از مصطفا زخم مار و بيم دشمن از بن دندان کشد پارسايي کو که در محراب و مصحف بي گناه از عرب لشکر ز جيحون سوي ترکستان کشد حيدر کرار کو کاندر مصاف از بهر دين تا ز غوغا سوزش شمشير چون عثمان کشد دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد در صف صفين ستم از لشکر مروان کشد در نوردد مفرش آزادگي از روي عقل از وجود نيستي بايد که خط بر جان کشد گر چه دشوارست کار عاشقي از بهر دوست رخت بدبختي ز دل از خانهي احزان کشد رهروي بايد که اندر راه ايمان پي نهد از محبت بر دل و جان رخت عشق آسان کشد