مسیر جاری :
#داستان یک وقف #مسافر در راسخون
#داستان یک وقف #مسافر در مقالات
#داستان یک وقف #مسافر در فیلم و صوت
#داستان یک وقف #مسافر پرسش و پاسخ
#داستان یک وقف #مسافر در مشاوره
#داستان یک وقف #مسافر در خبر
#داستان یک وقف #مسافر در سبک زندگی
#داستان یک وقف #مسافر در مشاهیر
#داستان یک وقف #مسافر در احادیث
#داستان یک وقف #مسافر در ویژه نامه
حکمت | أیها المهذب الخائف! / استاد کاشانی
حکمت | این همه مال دنیا باید بذاری و بری! / استاد توکلی
یحیی السنوار کیست؟
رسوا شدن روایت صهیونیستها در رسانههای جهان
توصیف مرگ از زبان یحیی سنوار ...
جزئیات تازه از حمله پهپادی حزبالله به منزل نتانیاهو
گزارش شبکه «العربی»: پهپاد حزبالله به محل اقامت نتانیاهو رسید
بدون تعارف با جراح ایرانی که زیر بمباران اسرائیل رفت
شعار جوانان عراقی مقابل ساختمان شبکه MBC در بغداد
اولین فیلم از محل خانه نتانیاهو پس از حمله حزبالله
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه یس
تلاوت آرامش بخش و دلنشین از سوره مبارکه الرحمن باصدای حسام الدین عبادی
عبد الباسط عبد الصمد - قرائت سوره شمس
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه واقعه
عبدالباسط - تلاوت زیبای سوره مبارکه حمد (صوتی)
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه رحمن
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه جن
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه نبأ
لالائی ایرانی - (لالایی شمال - ماه پرتقال) - صوتی
شهریار پرهیزگار - ترتیل سوره مبارکه انعام
داستان یک وقف "من یک پزشکم .."
من یک پزشکم ..همون روزایی که دانشجو بودم و پدرم بخاطر کمبود امکانات پزشکی توی شهرستانمون از دنیا رفت با خودم یه عهد بستم تا اونجا که بتونم باری از دوش بیمارا بردارم...
الان سالهاست که دو ساعت از زمانمو...
داستان یک وقف "کارگاه کوچیک ما"
درسم که تموم شد با همکلاسیام یه گروه شدیم و یه کارگاه زدیم.همیشه دلم میخواست از خانومایی که نیاز به کار دارن حمایت کنم.با بچه ها مطرح کردم..همشون موافقت کردن... کارگاه کوچیک ما روز به روز وسیع تر شد و...
داستان یک وقف "رفیقم علی"
تو دوران مدرسه بهترین رفیقم علی بود.خیلی سر به راه و درسخون..وسطای سال دیگه نیومد مدرسه...فهمیدم علی بجای پدرش که معتاد و بیکار شده داره کار میکنه و خرج خونشونو در میاره... علی حیف شد با تمام استعدادی...
داستان یک وقف "جعبه مهربانی"
یادمه بچه که بودم بابام همیشه یه جعبه میذاشت کنار میوه های مختلف میذاشت داخلش..خدا بیامرزتش اسمشو گذاشته بود جعبه مهربانی
شب که میشد در مغازه رو میبست و جعبه رو میذاشت بیرون از مغازه.تو محله ما ادم کم...
داستان یک وقف "آرزوی بزرگ"
همیشه دلم میخواست یه مدرسه بسازم-یه روزی این کارو میکنم ..اما الان تا جایی که بتونم کلاسای اموزشی رایگان میذارم برای بچه هایی که توان مالیشو ندارن...حالمو خوب میکنه...
اقا اجازه این سوالو درست نوشتیم..؟
اووم...
داستان یک وقف "شادی دل یه مسافر"
هر روز تو مسیر به مسافرایی بر میخورم که حس میکنم میشه کرایه نگیرم و خوشحالش کنم..
صندلی ماشینمو وقف شادی دل یه مسافر میکنم ...
پیرشی مادر-- پیاده میشم-چقدر میشه؟
مادر بجای کرایه صلوات بفرست...
_-_-_
کاری...