0
مسیر جاری :
ماجرای دختر خاله قلابی استاد قرائتی! دین و اندیشه

ماجرای دختر خاله قلابی استاد قرائتی!

این آخوندها ما را به راهپیمایى دعوت مى ‏کنند امّا خودشان از ماشین پیاده نمى ‏شوند!. ماشین را پارک کردیم و پیاده با مردم همراه شدیم. شخصى گفت: آقاى قرائتى....
چرا حجت الاسلام قرائتی تمبر اجلاس نماز را رونمایی نکرد؟ دین و اندیشه

چرا حجت الاسلام قرائتی تمبر اجلاس نماز را رونمایی نکرد؟

ستاد اقامه نماز به چرایی رونمایی نکردن تمبر یادبود اجلاس سراسری نماز توسط حجت الاسلام قرائتی پاسخ داد.
خاطره قرائتی از نمازشب خواندن در کره شمالی + فیلم دین و اندیشه

خاطره قرائتی از نمازشب خواندن در کره شمالی + فیلم

حجت‌الاسلام قرائتی در ایام جوانی، سفری به کره شمالی داشت، نیمه‌های شب افکار پریشانی به سراغش می‌آید، برای همین تصمیم می‌گیرد نماز بخواند.
ماجرای حفظ قرآن توسط یک کاشانی به روایت حجت‌الاسلام قرائتی دین و اندیشه

ماجرای حفظ قرآن توسط یک کاشانی به روایت حجت‌الاسلام قرائتی

حجت‌الاسلام قرائتی تعریف می‌کرد: یک آقایی در کاشان بود که دیدم بعد از مدت کوتاهی حافظ قرآن شد، اصلاً به او نمی‌آمد که نه حافظه این کار را داشته باشد و نه اینکه مثلاً جزو علما باشد. تعجب کردم، می‌خواستم...
کودکی که با دیدن قرائتی یاد تلویزیون افتاد + فیلم دین و اندیشه

کودکی که با دیدن قرائتی یاد تلویزیون افتاد + فیلم

حجت‌الاسلام قرائتی می‌گوید : یک کسی گفت قرائتی خوش به حالت! گفتم چرا؟ گفت هر شب تلویزیون نشانت می‌دهد. گفتم تلویزیون هر شب شغال را هم در راز بقا نشان می‌دهد!
قرائتی در همه کانال‌ها هستی الا کانال کولر! دین و اندیشه

قرائتی در همه کانال‌ها هستی الا کانال کولر!

حجت الاسلام قرائتی خطاب به اهالی قلم گفت: مواظب قلم ها کتاب ها و مقاله ها باشید. ببینید چه کاری واجب و زمین مانده تا آن را انجام دهید و تا کار واجب هست دنبال مستحب نروید. نان بخورید که بنویسید نه اینکه...
خاطره حاج‌آقا قرائتی از اولین حضور در صداوسیما مجله خبری

خاطره حاج‌آقا قرائتی از اولین حضور در صداوسیما

حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی در هشتم دی ماه 1324 در شهر کاشان دیده به جهان گشود. پدرش، شیخ علینقی قرائتی، از بازاریان خوشنام و مذهبی شهر بود.
خاطره حجت‌الاسلام قرائتی از نیمه شعبان در مدینه دین و اندیشه

خاطره حجت‌الاسلام قرائتی از نیمه شعبان در مدینه

خوب که طراحی کردم خواستم بلند شوم، متوجه شدم که پول ندارم، پولم تمام شده بود. حال من گرفته شد که چرا من پول ندارم نیمه شعبان یک کاری برای آقا بکنم؟ چند دقیقه‌ای که گذشت یک کسی آمد کنار من نشست ...