0
مسیر جاری :
مهدوی

ای یار ز دیده گشته غایب برگرد

ای یار ز دیده گشته غایب برگرد ای هجر تو اعظم مصائب برگرد امشب ز خدا فقط تو را می خواهم ای آرزوی شب رغائب برگرد
مهدوی

باشد که روزگاری، یاری رسد ز یاری

باشد که روزگاری، یاری رسد ز یاری بر جانب محبان، چون افتدش گذاری دل خسته و حزینم، لختی خوشی نبینم یار دلم بود غم، هر جا به هر دیاری
مهدوی

یارا به یاری من بی یار کن شتاب

یارا به یاری من بی یار کن شتاب افتاده ام بدون تو در رنج بی حساب از روزن امید به تو رو زدم، چرا افتاده بین چشم من و روی تو حجاب؟
مهدوی

یوسف مصر ار نشیند در کمین خال تو

یوسف مصر ار نشیند در کمین خال تو صد چو یوسف را بسان صد زلیخا می کنی گر زنی پر در هوای چشم گوهر بار من قطره قطره اشک چشمم را چو دریا میکنی
مهدوی

نیست مرا حظی از جلوه رخسار تو

روز به شب، شب به روز،طی کنم اما هنوز نیست مرا حظی از جلوه رخسار تو طبع بلندت منیع جاه و جلالت رفیع دیده مدهوش عقل در عجب از کار تو
مهدوی

دیده بیدار من دیده بیدار تو

دیده بیدار من دیده بیدار تو  عمر گذشت و نشد فرصت دیدار تو در به درم ای طبیب چاره دردم بجوی هست فقط دست تو داروی بیمار تو
مهدوی

از سوز سحر نیست مرا حظّ و نصیبی

از سوز سحر نیست مرا حظّ و نصیبی بیمار من عمریست به دنبال طبیبی جانا عوض این همه دوری و ملامت گهگاه سراغی ز دل افکار غریبی
مهدوی

در پیشگاه یوسف زیبای فاطمه

در پیشگاه یوسف زیبای فاطمه صد ها هزار یوسف مصری عبید شد از کثرت گناه و خطاهای بی شمار راه وصال من به سرایت  بعید شد
مهدوی

عمری در انتظار نگاهت نشسته ایم

عمری در انتظار نگاهت نشسته ایم ای تکسوار سینه ی سینا، ظهور کن ای آنکه عرش، بسته به پایت کمند خویش وی باده نوش ساغر ادنی، ظهور کن
مهدوی

تو در دل مایی و ندانیم کجایی

ای کاش که یک لحظه به چشم همه عالم ز آن گوشۀ شش گوشه به ما رخ بنمایی ما پیش تو بودیم ولی حیف نبودیم تو در دل مایی و ندانیم کجایی