0
مسیر جاری :
حافظ

صبح امید که بد معتکف پرده غیب

صبح امید که بد معتکف پرده غیب گو برون آی که کار شب تار آخر شد
حافظ

آن پریشانی شب های دراز و غم دل

آن پریشانی شب های دراز و غم دل همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
حافظ

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار آخر شد
حافظ

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
حافظ

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
حافظ

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
حافظ

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
حافظ

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
حافظ

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
حافظ

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد