0
حافظ

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
حافظ

یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند

یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
حافظ

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق من آن کنم که خداوندگار فرماید
حافظ

مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید

مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید
حافظ

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
حافظ

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
حافظ

بر سر آنم که گر ز دست برآید

بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید
حافظ

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید
حافظ

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
حافظ

حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست

حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست که شمه ای ز بیانش به صد رساله برآید