0
حافظ

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
حافظ

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
حافظ

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت (نگشت)

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت (نگشت) دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
حافظ

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
حافظ

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظ

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
حافظ

هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز

هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
حافظ

روندگان طریقت ره بلا سپرند

روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
حافظ

غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب

غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب که نیست سینه ارباب کینه محرم راز