0
حافظ

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
حافظ

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
حافظ

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
حافظ

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
حافظ

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
حافظ

چگونه باز کنم بال در هوای وصال

چگونه باز کنم بال در هوای وصال که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
حافظ

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق
حافظ

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
حافظ

هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک

هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
حافظ

مرا امید وصال تو زنده می دارد

مرا امید وصال تو زنده می دارد و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک