0
حافظ

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
حافظ

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم
حافظ

خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم

خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
حافظ

من از بازوی خود دارم بسی شکر

من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم آزاری ندارم
حافظ

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
حافظ

بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است

بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند به کنارم
حافظ

گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری

گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری من نقد روان در دمش از دیده شمارم
حافظ

حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است

حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
حافظ

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
حافظ

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم