0
حافظ

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم
حافظ

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
حافظ

مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم

مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
حافظ

به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری

به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
حافظ

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
حافظ

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
حافظ

نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست

نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
حافظ

این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
حافظ

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
حافظ

نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم

نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیده بی خواب می زدم