0
مسیر جاری :
سعدی

بزرگی نماند بر آن پایدار

بزرگی نماند بر آن پایدار که مردم به چشمش نمایند خوار
سعدی

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار
سعدی

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر
سعدی

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
سعدی

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود
سعدی

هر که دندان به خویشتن بنهاد

هر که دندان به خویشتن بنهاد خیر دیگر به کس نخواهد داد
سعدی

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
سعدی

شادمانی مکن که دشمن مرد

شادمانی مکن که دشمن مرد تو هم از مرگ جان نخواهی برد
سعدی

سگ هم از کوچکی پلید بود

سگ هم از کوچکی پلید بود اصل ناپاک از او پدید بود
سعدی

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد