مسیر جاری :
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک...
مي دوني 721 يعني چه؟ يعني بين 7 آسمان و 2 دنيا،1 را دوست دارم ، اونم تويي.
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود... رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود.(سعدي)
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم...
دل را اگر از حسین بگیرم چه كنم
بی عشق حسین اگر بمیرم چه كنم
فردا كه كسی...
يا مكن با پيل بانان دوستي / يا بنا كن خانه ای در خورد پيل ![ سعدي ]
محرم شد و دلها شکست
از غم زینب، دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد
از...
دوباره فصل غم اومد
ماه اشک و شبنم اومد
شهر ما مشکی به تن کرد
عاشقا...
همت بلند دار که مردان روزگار / از همت بلند بجائي رسيده اند« سعدي»
دروغی که حالی دلت خوش کند
دروغی که حالی دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند
گفتم که برآید آبی از چاه امید
گفتم که برآید آبی از چاه امید
افسوس که دلو نیز در چاه افتاد
وقتی دل دوستان به جنگ آزارند
وقتی دل دوستان به جنگ آزارند
چندانکه نه جای آشتی بگذارند
چه کندمالک مختار که فرمان ندهد
چه کندمالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد
توان نان خورد اگر دندان نباشد
توان نان خورد اگر دندان نباشد
مصیبت آن بود که نان نباشد
بیچاره که در میان دریا افتاد
بیچاره که در میان دریا افتاد
مسکین چه کند که دست و پایی نزند
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بیعدم نبود هر چه در وجود آید
از مایهٔ بیسود نیاساید مرد
از مایهٔ بیسود نیاساید مرد
مار از دم خویش چند بتواند خورد
این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست
این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست
کاین بار شکار شیر و جنگ مغلست
اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت
اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت
ازان بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت