0
مسیر جاری :
حافظ

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
حافظ

با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست

با صبا افتان و خیزان می روم تا کوی دوست و از رفیقان ره استمداد همت می کنم
حافظ

دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش

دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش زین دلیری ها که من در کنج خلوت می کنم
حافظ

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
حافظ

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
حافظ

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
حافظ

ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن

ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم
حافظ

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
حافظ

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
حافظ

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم