0
مسیر جاری :
حافظ

سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو

سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
حافظ

سینه تنگ من و بار غم او هیهات

سینه تنگ من و بار غم او هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم
حافظ

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند

بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه مهرآیینم
حافظ

گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم

گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم
حافظ

چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت

چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم
حافظ

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب این همه از نظر لطف شما می بینم
حافظ

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
حافظ

بدین دو دیده حیران من هزار افسوس

بدین دو دیده حیران من هزار افسوس که با دو آینه رویش عیان نمی بینم
حافظ

قد تو تا بشد از جویبار دیده من

قد تو تا بشد از جویبار دیده من به جای سرو جز آب روان نمی بینم
حافظ

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم