0
مسیر جاری :
مهدوی

اگر که فیض دعای تو شاملم گردد

اگر که فیض دعای تو شاملم گردد زدام غفلت و بند گنه رها باشم به انتظار فرج دست بر دعا شده ام خدا نکرده مگر تحبس الدعا باشم؟
مهدوی

مباد لحظه ای ازیادتان جدا باشم

مباد لحظه ای ازیادتان جدا باشم خدا کند همه ی عمر با شما باشم مرا رها مکن از آستانه ات آقا رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم
مهدوی

تو می آیی و با طلوعی لطیف

تو می آیی و مرهم آشتی      به سرتاسر کینه ها می زنی تو می آیی و با طلوعی لطیف      چه نقشی به آینه ها می زنی!
مهدوی

بهار جوان را صدا می زنی

تو می آیی و با غزل های سبز      بهار جوان را صدا می زنی به «انسانیت» بال و پر می دهی      به زخم «حقیقت» دوا می زن
مهدوی

به این خسته آخر نظر می کنی

تو می آیی و چشم های مرا      برای شکفتن خبر می کنی اگر خسته باشم از این انتظار      به این خسته آخر نظر می کنی
مهدوی

تو می آیی و دست های مرا

تو می آیی و دست های مرا      پر از عطر یاس و سحر می کنی تو می آیی و لحظه های مرا      از احساس گل تازه تر می کنی
مهدوی

نگاهم کن عطش سوزم دلم را بر تو می بندم

نگاهم کن عطش سوزم دلم را بر تو می بندم      تو ای شوق مسلمانی نگاهم می کنی امشب من از شوق لقایت تا ابد، با شور می خوانم      که ای دلدار پایانی، نگاهم می کنی امشب
مهدوی

بهار سبزِ نورانی نگاهم می کنی امشب

بهار سبزِ نورانی نگاهم می کنی امشب      امید روح انسانی، نگاهم می کنی امشب من آن مجموعه عشقم پریشان حال و دل خسته      که رفته رو به ویرانی، نگاهم می کنی امشب
مهدوی

من و انتظار و شب بی کسی

من و انتظار و شب بی کسی      خدایا دگر یار یاران کجاست؟ گلِ نرگسِ آفتابی جبین      امیددلِ شب شکاران کجاست؟
مهدوی

نوای خوش آبشاران کجاست؟

در این دشت دل گیر یأس آفرین      نوای خوش آبشاران کجاست؟ زمین گشته بت خانه بت گران      تبردار ایمان تباران کجاست؟