0
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 136

الهی یافته می جویم، با دیده ور میگویم چه جَویم که دارم ف که بینم چه گویم، شیفتهٔ این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم تا جان دارم غم تو را غمخوارم بی جان غم عشق تو به کس نسپارم
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 135

الهی ای مهربان فریاد رس، عزیز آن کس که بها تو یک نفس، ای یافته و یافتنی از مُرید چه نشان دهند جُز بی خویشتنی، همه خلق را محنت از دوری است و مُرید را از نزدیکی، همه را تشنگی از نایافت آب و مُرید را از سیرابی
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 134

الهی هر کسی را امیدی و امید رهی دیدار، رهی را بی دیدار نه به مُزد نیاز است نه به بهشت کار.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 133

الهی ای حجت را یاد و انس را یادگار، خود حاضری ما را جُستن چه کار ؟!
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 132

الهی ای نزدیکتر به ما از ما، مهربانتر از ما بمه ما، نوازندهٔ ما بی ما، بَکَرم خویش نه بسزای ما، هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردی باقی بر ما، هرچه کردی بجای ما، بخود کردی نه سزای ما.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 131

الهی ای مهیمن اکرم، ای محتجب معظًم، ای متجلی به کرم، ای قسّام پیش از لوح و قلم، بادا روزی که باز رهم از زحمت حوا و آدم، آزاد شوم از بند وجود عدم. از دل بیرون کنم این حسرت و ندم و با دوست بیاسایم یکدم.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 130

الهی اگر کسی تو را به جُستن یافت من ترا بگریختن یافتم، اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت من تو را بخودفراموش کردن یافتم، اگر کسی ترا بطلب یافت من خود طلب از تو یافتم، خدایا وسیلت به تو هم تویی،اول تو بودی...
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 129

الهی مرکب وا ایستاد و قدرم بفرسود، همراهان برفتند و این بیچاره را جُز حیرت نیفزود.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 128

الهی پیوسته در گفت و گویم، تا وا ننمایی در جست و جویم از بیقراری در میدان بیطاقتی می پویم، در میان کارم اما نمی پویم.
عارفانه

مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری: شماره 127

الهی همه از حیرت بفریادند و من از حیرت شادم، به یک لبقیک درب همه ناکامی بر خود بگشادم، دریغا روزگاری که نمیدانستم تا لطف تو را دریازم. خداوندا در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج طپش دیده...