0
مسیر جاری :
برادر خواجه عادل طاب مثواه حافظ شیرازی

برادر خواجه عادل طاب مثواه

پس از پنجاه و نه سال از حياتش برادر خواجه عادل طاب مثواه خدا راضي ز افعال و صفاتش به سوي روضه‌ي رضوان سفر کرد
بر سر بازار جانبازان منادي مي‌زنند حافظ شیرازی

بر سر بازار جانبازان منادي مي‌زنند

بشنويد اي ساکنان کوي رندي بشنويد بر سر بازار جانبازان منادي مي‌زنند رفت تا گيرد سر خود، هان و هان حاضر شويد دختر رز چند روزي شد که از ما گم شده‌ست
دل منه بر دنيي و اسباب او حافظ شیرازی

دل منه بر دنيي و اسباب او

زانکه از وي کس وفاداري نديد دل منه بر دنيي و اسباب او کس رطب بي‌خار از اين بستان نچيد کس عسل بي‌نيش از اين دکان نخورد
اعظم قوام دولت و دين آنکه بر درش حافظ شیرازی

اعظم قوام دولت و دين آنکه بر درش

از بهر خاکبوس نمودي فلک سجود اعظم قوام دولت و دين آنکه بر درش در نصف ماه ذي‌قعد از عرصه‌ي وجود با آن وجود و آن عظمت زير خاک رفت
شمه‌اي از داستان عشق شورانگيز ماست حافظ شیرازی

شمه‌اي از داستان عشق شورانگيز ماست

اين حکايتها که از فرهاد و شيرين کرده‌اند شمه‌اي از داستان عشق شورانگيز ماست آنچه آن زلف دراز و خال مشکين کرده‌اند هيچ مژگان دراز و عشوه‌ي جادو نکرد
به سمع خواجه رسان اي نديم وقت‌شناس حافظ شیرازی

به سمع خواجه رسان اي نديم وقت‌شناس

به خلوتي که در او اجنبي صبا باشد به سمع خواجه رسان اي نديم وقت‌شناس به نکته‌اي که دلش را بدان رضا باشد لطيفه‌اي به ميان آر و خوش بخندانش
روح القدس آن سروش فرخ حافظ شیرازی

روح القدس آن سروش فرخ

بر قبه‌ي طارم زبرجد روح القدس آن سروش فرخ در دولت و حشمت مخلد مي‌گفت سحر گهي که يا رب
دادگرا تو را فلک جرعه کش پياله باد حافظ شیرازی

دادگرا تو را فلک جرعه کش پياله باد

دشمن دل سياه تو غرقه به خون چو لاله باد دادگرا تو را فلک جرعه کش پياله باد راهروان وهم را راه هزار ساله باد ذروه‌ي کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع
خسروا گوي فلک در خم چوگان توشد حافظ شیرازی

خسروا گوي فلک در خم چوگان توشد

ساحت کون ومکان عرصه‌ي ميدان تو باد خسروا گوي فلک در خم چوگان توشد ديده‌ي فتح ابد عاشق جولان تو باد زلف خاتون ظفر شيفته‌ي پرچم توست
به عهد سلطنت شاه شيخ ابواسحاق حافظ شیرازی

به عهد سلطنت شاه شيخ ابواسحاق

به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد به عهد سلطنت شاه شيخ ابواسحاق که جان خويش بپرورد و داد عيش بداد نخست پادشهي همچو او ولايت بخش