مسیر جاری :
چو باد عزم سر کوي يار خواهم کرد
چو باد عزم سر کوي يار خواهم کرد نفس به بوي خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بي مي و معشوق عمر ميگذرد بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل کرد
بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل کرد باد غيرت به صدش خار پريشان دل کرد
طوطي اي را به خيال شکري دل خوش بود ناگهش سيل فنا نقش امل باطل کرد
صوفي نهاد دام و سر حقه باز کرد
صوفي نهاد دام و سر حقه باز کرد بنياد مکر با فلک حقه باز کرد
بازي چرخ بشکندش بيضه در کلاه زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
به آب روشن مي عارفي طهارت کرد
به آب روشن مي عارفي طهارت کرد علي الصباح که ميخانه را زيارت کرد
همين که ساغر زرين خور نهان گرديد هلال عيد به دور قدح اشارت کرد
بيا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
بيا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عيد به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک ميکده عشق را زيارت کرد
سحر بلبل حکايت با صبا کرد
سحر بلبل حکايت با صبا کرد که عشق روي گل با ما چهها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستي فروکشد لنگر چگونه کشتي از اين ورطه بلا ببرد
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
روشني طلعت تو ماه ندارد
روشني طلعت تو ماه ندارد پيش تو گل رونق گياه ندارد
گوشه ابروي توست منزل جانم خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد
جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد
جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد هر کس که اين ندارد حقا که آن ندارد
با هيچ کس نشاني زان دلستان نديدم يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد