مسیر جاری :
شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد
شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد بنده طلعت آن باش که آني دارد
شيوه حور و پري گر چه لطيف است ولي خوبي آن است و لطافت که فلاني دارد
جز نقش تو در نظر نيامد ما را
جز کوي تو رهگذر نيامد ما را جز نقش تو در نظر نيامد ما را
حقا که به چشم در نيامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند
خيز اگر بر عزم تسخير جهان ره ميکني پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند
آگهي و خدمت دلهاي آگه ميکني با چنين جاه و جلال از پيشگاه سلطنت
ساقيا باده که اکسير حيات است بيار
تا تن خاکي من عين بقا گرداني ساقيا باده که اکسير حيات است بيار
به سر خواجه که تا آن ندهي نستاني چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا
اي جلال تو به انواع هنر ارزاني خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا
صيت مسعودي و آوازهي شه سلطاني همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
آن ميوهي بهشتي کمد به دستت اي جان
در دل چرا نکشتي از دست چون بهشتي آن ميوهي بهشتي کمد به دستت اي جان
سرجملهاش فروخوان از ميوهي بهشتي تاريخ اين حکايت گر از تو باز پرسند
گدا اگر گهر پاک داشتي در اصل
بر آب نقطهي شرمش مدار بايستي گدا اگر گهر پاک داشتي در اصل
چرا تهي ز مي خوشگوار بايستي ور آفتاب نکردي فسوس جام زرش
به من سلام فرستاد دوستي امروز
که اي نتيجهي کلکت سواد بينايي به من سلام فرستاد دوستي امروز
چرا ز خانهي خواجه به در نميآيي پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
به روز شنبهي سادس ز ماه ذي الحجه
به سال هفتصد و شصت از جهان بشد ناگاه به روز شنبهي سادس ز ماه ذي الحجه
وزير کامل ابونصر خواجه فتح الله ز شاهراه سعادت به باغ رضوان رفت
به گوش جان رهي منهي اي ندا در داد
ز حضرت احدي لا اله الا الله به گوش جان رهي منهي اي ندا در داد
حقيقت آنکه نيابد به زور منصب و جاه که اي عزيز کسي را که خواريست نصيب